زمان جاری : یکشنبه 30 اردیبهشت 1403 - 7:30 بعد از ظهر
نام کاربری : پسورد : یا عضویت | رمز عبور را فراموش کردم


سلام مهمان گرامي؛
مهمان گرامي، براي مشاهده تالار با امکانات کامل ميبايست از طريق ايــن ليـــنک ثبت نام کنيد


آیا میدانید؟ ایا میدانید :





به انجمن خوش امدید
modirsait آفلاین


boy-lez-sex-play boy

ارسال‌ها : 18
عضویت: 31 /6 /1392
محل زندگی: قم
سن: 18
تشکر شده : 1

پاسخ : 2 RE یک مشت شکلات...
دختر کوچولو وارد بقالی شد و کاغذی به طرف بقال دراز کرد و
گفت: مامانم گفته چیزهایی که در این لیست نوشته بهم بدی،
این هم پولش.

بقال کاغذ رو گرفت و لیست نوشته شده در کاغذ را فراهم کرد
و به دست دختر بچه داد، بعد لبخندی زد و گفت: چون دختر
خوبی هستی و به حرف مامانت گوش می‌دی، می‌تونی یک
مشت شکلات به عنوان جایزه برداری.

ولی دختر کوچولو از جای خودش تکون نخورد، مرد بقال که
احساس کرد دختر بچه برای برداشتن شکلات‌ها خجالت
می‌کشه گفت: “دخترم! خجالت نکش، بیا جلو خودت شکلاتهاتو
بردار”

دخترک پاسخ داد: “عمو! نمی‌خوام خودم شکلاتها رو بردارم،
نمی‌شه شما بهم بدین؟ ”

بقال با تعجب پرسید: چرا دخترم؟ مگه چه فرقی می‌کنه؟

و دخترک با خنده ای کودکانه گفت: آخه مشت شما از مشت
من بزرگتره!

امضای کاربر : بهترین رمان سرای ایرانی (سانی سلنا)
یکشنبه 31 شهریور 1392 - 16:05
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
پرش به انجمن :

به انجمن خوش امدید

تماس با ما | داستان ضایع شدن یک مرد... - پاسخ 2 | بازگشت به بالا | پیوند سایتی RSS