زمان جاری : یکشنبه 30 اردیبهشت 1403 - 5:46 بعد از ظهر
نام کاربری : پسورد : یا عضویت | رمز عبور را فراموش کردم


سلام مهمان گرامي؛
مهمان گرامي، براي مشاهده تالار با امکانات کامل ميبايست از طريق ايــن ليـــنک ثبت نام کنيد


آیا میدانید؟ ایا میدانید :





به انجمن خوش امدید
modirsait آفلاین


boy-lez-sex-play boy

ارسال‌ها : 18
عضویت: 31 /6 /1392
محل زندگی: قم
سن: 18
تشکر شده : 1

پاسخ : 5 RE داستان کوتاه جالب زن و غول چراغ جادو !
زن در حال قدم زدن در جنگل بود که ناگهان
پایش به چیزی برخورد کرد. وقتی که دقیق نگاه
کرد چراغ روغنی قدیمی ای را دید که خاک و
خاشاک زیادی هم روش نشسته بود.

زن با دست به تمیز کردن چراغ مشغول شد و
در اثر مالشی که بر چراغ داد طبیعتا یک غول
بزرگ پدیدار شد…!

زن پرسید : حالا می تونم سه آرزو بکنم ؟؟ غول
جواب داد : نخیر !

زمانه عوض شده است و به علت مشکلات
اقتصادی و رقابت های جهانی بیشتر از یک آرزو
اصلا صرف نداره ، زن اومد که اعتراض کنه که
غول حرفش رو قطع کرد و گفت : همینه که
هست…

حالا بگو آرزوت چیه؟ زن گفت : در این صورت من
مایلم در خاور میانه صلح برقرار شود و از جیبش
یک نقشه جهان را بیرون آورد و گفت : نگاه کن.
این نقشه را می بینی ؟ این کشورها را می
بینی ؟ اینها ..این و این و این و این و این … و
این یکی و این.

من می خواهم اینها به جنگ های داخلی شون
و جنگهایی که با یکدیگر دارند خاتمه دهند و
صلح کامل در این منطقه برقرار شود و
کشورهایه متجاوزگر و مهاجم نابود شوند.


غول نگاهی به نقشه کرد و گفت : ما رو گرفتی
؟ این کشورها بیشتر از هزاران سال است که با
هم در جنگند. من که فکر نمی کنم هزار سال
دیگه هم دست بردارند و بشه کاریش کرد.


درسته که من در کارم مهارت دارم ولی دیگه نه
اینقدر ها. یه چیز دیگه بخواه. این محاله. زن
مقداری فکر کرد و سپس گفت: ببین… من هرگز
نتوانستم مرد ایده آل ام راملاقات کنم. مردی که
عاشق باشه و دلسوزانه برخورد کنه و با
ملاحظه باشه.

مردی که بتونه غذا درست کنه و در کارهای
خانه مشارکت داشته باشه. مردی که به من
خیانت نکنه و معشوق خوبی باشه و همش
روی کاناپه ولو نشه و فوتبال نگاه نکنه! ساده
تر بگم، یک شریک زندگی ایده آل.

غول مقداری فکر کرد و بعد گفت : اون نقشه
لعنتی رو بده دوباره یه نگاهی بهش بندازم…!!

امضای کاربر : بهترین رمان سرای ایرانی (سانی سلنا)
یکشنبه 31 شهریور 1392 - 16:09
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
پرش به انجمن :

به انجمن خوش امدید

تماس با ما | داستان ضایع شدن یک مرد... - پاسخ 5 | بازگشت به بالا | پیوند سایتی RSS