loading...
رمان سرا::::سانی
آخرین ارسال های انجمن
محمدرضا ولیزاد بازدید : 100 پنجشنبه 31 مرداد 1392 نظرات (0)
نام نویسنده: Rojin khanum
فصل: 4
تعداد فصل 10
خلاصه ی رمان:
داستان از اونجایی شروع میشه که صنم به عنوان دانشجو حقوق دوس نداره هیچ کس مخصوصا پسرا حقشو بخورن حتی اگه اون یه چیزه کوچیک مثه یه شاخه گل رز باشه!!

برای خواندن رومان روی خواندن رمان در زیر کلید کنید

نزدیکه یک هفته توبیمارستان بودم ،طبق گفته دکتر میبایست تو بیمارستان میموندم اما من خیلی بیقرار کردم،مخصوصا اینکه اونجا تنهاهم بودم بااین پای گچ گرفته ایی رو هوا بود جلوی اینو اون که ازجلو اتاقم رد میشدن خجالت میکشیدم براهمین به اصرار من دکتر مرخصم کردو گفت درسته که میتونم بااستفاده از چوب راه برم اما بهتره زیاد اینکارو نکنم!امیرعلی هم دیگه نیومد بیمارستان بهتر که نیومد وگرنه همچین ترور شخصیتیش میکردم که اززندگی سیر شه!خونه که رفتم تینا ازصبح تاشب بالا سرم بود ،باهم حرف میزدیم و میگفتیم میخندیدیم!طبقِ خواسته ی من تینا هم دیگه ازامیرعلی جلوم صحبت نکرد!بعداز یه هفته خسته کننده دیگه مامانمو راضی کردم که برم دانشگاه! صبح ازخواب پاشدم ،دلم خواست برم حموم،بااین بوی گندی که من میدادم خوب نبود برم دانشگاه خیلی وقت بود که بخاطره پاهام نرفته بودم دانشگاه!مامانمو بلند صدا زدم:مااامان! مامانم زود اومد تو اتاقمو گفت:چیه؟چیزی شده؟ -نه اما میخوام برم حموم،میشه کمکم کنی؟ -اره،وایستا یه پلاستیک بیارم دوره پات ببندم که اب نره بااین حرفش رفت بیرون اما زودبرگشت پلاستیک رو دور پام کیپ کرد و به کمکش رفتم حموم!وفتی اومدم ازحموم بیرون انگار هرچی چرک بود رهایی پیدا کرده بودم!دیگه داشتم کپک میزدم بس که نرفتم حموم.به مامانم گفتم پایینه یکی ازشلوار ورزشیامو دربیاره که راحت بتونم بپوشم برم بیرون!بعدازانیکه اینکارو کرد پوشیدمش و یه مانتو مشکی ومقنعه روهم روش پوشیدم دیگه بیخیال ارایش شدم،بااینکه قیافه ام شبیهه مرده ها شده بود،اما حوصله نداشتم که بخوام اینکارو بکنم!سریع به مامانم گفتم برام یه اژانس بگیره تا من راه بیوفتم،مامانم اول صحرارو صدا زد بعدرفت که زنگ بزنه به اژانس،صحرا اومد زیربغلمو گرفت و باکمک اون تونستم پله هارو بیام پایین!دلم باز شد اخیش!!یه هفته بود بخاطره پله ها پایین نیومده بودم!حتی غذامم تو اتاق میخوردم.چوب دستیامو گرفتم و رفتم تو حیاط و منتظر شدم تاماشین بیاد!زنگ خونه رو زدن!رفتم سمت در و دروباز کردم،راه افتادم و ازراننده خواهش کردم که درو برام باز کنه.سوار ماشین که شدم چوب دستیامو گذاشتم رو پام.راننده هم سوار شد و ماشین راه افتاد!نیم ساعته رسیدم دمه دانشگاه پولشو حساب کردم .راه افتادم سمته محوطه!چقدر وقت نیومده بودم دانشگاه وای دلم لک زده بود!همنجوری داشتم میرفتم که نازنینو دیدم اومد سمتم: اِ؟توچرا اینجوری شدی؟؟میگم چرا یه ماهه دانشگاه نیومدی! -اول سلام خانم -ببخشید سلام دیدمت سلام یادم رفت،چی شده؟ -هیچی یه ماشین بهم زده!تو چی شد؟من نبودم نتونستم دنباله کارتو بگیرم -برگه دی ان ای رو گرفتم ورفتم شکایت کردم -وکیلو چیکار کردی؟ -هیچی مامانم یه وکیل خوب برام گرفت،الان دنباله کارمه!اتفاقا فردا دادگاه داریم! -ببخشید که نمیتونم بیام -نه بابا همین که توکله ام کردی که برم ازش شکایت کنم خودش کلی کمکه.راستی کمک میخوای ببرمت کلاس؟ -اره ممنونت میشم باکمکه اون تونستم از پله ها برم بالا و البته به غلط کردن بیوفتم که چرا هوای دانشگاه به سرم خورد!وقتی رفتم سره کلاس همه بادیدنم تعجب کردن!طبق معمول رفتم ته کلاس و نشستم ،تا نشستم همه بچه ها هجوم اوردن سمتم که ببینن چی شده؟سوده اومد جلو گفت: خدا بد نده؟؟چی شده؟؟ -چیزی نیست،تصادف ماشین بود! -خوبه بخیر گذشته!حالا کامل بگو چی شده! پشت سرشم همه بچه ها گفتن اره،چی شده؟براشون همه چی رو تعریف کردم و بعدازینکه فضولیشون ارضا شد رفتن،فقط سوده موند و گفت:راستی نمیخوای برات کلاغ پر برم؟ -دوس داری بری؟ -نه اما من سر شرطمون هستم -نمیخواد کلاغ پر بری،بعد کلاس کمکم کن ازپله ها برم پایین -اوکی،پس تااخره کلاس وقتی کلاس تموم شد سوده اومد سراغم و باهزار بدبختی تونستم برم محوطه،از سوده تشکر کردم و ازش جدا شدم!رفتم روی یکی از نیمکتای محوطه بشینم که خستگی در کنم.همینجور اینور اونور رو نگاه میکردم که دیدم امیرعلی ازروبه رو داره میاد سمتم یه پوفی کردم و منتظر شدم که اومد به رگبار فش ببندمش -سلام -گیرم علیک خب؟ -بابا تو چقدر کینه شتری هستی؟ -ببخشیدا اگه بخاطره جناب عالی نبود و شمامنو میرسوندی دمه خونمون همچین چیزی نمیشد که الان من غلط کردن بیوفتم که بیام دانشگاه. -ببخشید خب -وای با ببخشید تو پام خوب شد الان میپرم بالا پایین -بلند شدم که برم سمته خیابون ماشین بگیرم اونم پشت سرم اومد: -بیا من میرسونمت -من دیگه عمرا تو ماشینه تو بشینم -چیه؟میخوای بااین پات وایستی ماشین بگیری؟فرض کن من تاکسیم -خیله خب پس زود باش پام درد گرفت زود رفت که ماشینو بیاره،با همون سوناتا جلوی پام ترمز کرد پیاده شد که کمکم کنه!اما من کمکشو رد کردم ورفتم سمت درعقب:چرا عقب میشینی؟ -عادت ندارم تو تاکسی جلو بشینم -اه چقدر لجبازی تو! برام درعقب و بازکرد و من نشستم تو ماشین درو برام بست،خودش هم نشست و ماشین راه افتاد.سیستم ماشین رو روشن کرد و یه اهنگ ملایم گذاشت صداشو هم زیاد کرد: -ببخشید میشه کمش کنی؟ -اِ؟فکرکردم خوشت بیاد -نخیر حوصله ندارم -ببین من نمیدونم تو تاحالا عاشق شدی یا نه!نمیدونم کسی رو دوست داشنی یا نه!ولی من اون روز اونو به هرکسی ترجیح میدادم،دسته خودم نبود که اون حرفا رو زدم -فکرکردی نفهمیدم بخاطره اینکه اون دختره خوشحال شه منو ول کردی.!.اون که خودش ماشین داشت متوجه هم شدم که باماشین جدا رفتید ولی برای اینکه اون ناراحت نباشه منو ول کردی -واقعا متاسفم قصد نداشتم... وسطه حرفش پریدم:ببین من به عذر خواهی تو احتیاجی ندارم،نیاز هم ندارم بخوای برام توضیح بدی! -نمیدونم توچرا نمیخوای یه پسر بهت محبت کنه!چرا نمیزاری من کمکت کنم! -نیاز به کمک ندارم!اصلا میدونی چیه به پسر جماعت اعتماد ندارم -چرا؟ ماشینو نگه داشته بود و زل زده بود تو چشمای کن -میخوای بدونی؟ -اره -چون که یکی ازهمجنسات بهم ثابت کرد که نباید نه به اون و نه به هیچ پسره دیگه اعتماد کنم! -چرا همه رو به چوبه یه نفر میزنی! -چون لیاقته تو هم همینه!حالا لطفا راه بیوفت که میخوام زودتر برسم زیر لب پوفی کرد و راه افتاد،باسرعت زیادی میروند تارسیدم دمه خونه یه اسکناس پنج تومنی گرفتمم روبه روش -نیازی نیست پولو انداختم رو صندلی جلو گفتم پوله دربست میشه همین قدر،درو باز کرد و بدونه کمکش پیاده شدم! تاپیاده شدم گازشو گرفت و رفت:اه پسره بی لیاقت!حقته باهات همینجوری حرف بزنم باچوب دستیم خودمو رسوندم به دمه درو زنگ زدم!++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++ خیلی عجیب بود کسی درباز نکرد!یه بار دیگه زنگ زدم که یه صدای غریبه ازتو خونه گفت:مگه سراوردی؟وایستا الان درباز میکنم! تا دروباز کرد ازتعجب شاخ دراوردم -چیه جن دیدی؟ -اشکان تویی؟ -پــــّ نــــه پــــّ باباشم باشکل اشکان اومدم ریا نشه! -خاک توسرت،تو هیچوقت آپدیت نیستی!پ نه پ دیگه خزشده خره! -ممنون که دلتنگیتو اینطور ابراز میکنی! -بس که دوستت دارم پسردایی،حالا برو کنار هم باد بیاد هم من رد شم! -بابا من فکرمیکردم تو زودتراز تینا شوهر کنی اما میبینم این زبونت کاردستت داده -انقدر حرف نزن منکه میدونم تو ازخداته من بهت گوشه چشمی بکنم بیای خواستگاری -اون ماله بچگی بود که هم قیافه داشتی هم زبون دراز نبودی،هرچند بودی اما میبینم طولش رشد کرده،منکه هیچی سوپوره محلتونم نمیاد تورو بگیره! -بجای اینکه انقدر حرف بزنی بهم کمک کن راه برم خاله زنک! -اوا من کجام به خاله زنکا میخوره! -هیچ جات فقط انقدر حرف نزن!دسته منو هم ازپشت بستی! اشکان اومد و جلوم زانو زد: -خوشم میاد منظورمو میفهمی! -دختر عمه خرتم!حالا بپر بالا که ایستگاه بعدی پذیراییه! رو کمرش دولا شدم و پاهامو باملایمت گرفت منم دستمو دور گردنش قلاب کردم،راه افتاد سمته ساختمون وقتی رفتیم پذیرایی دیدم دایی و زنداییم هم هستن:اِ؟سلام دایی ،سلام زندایی من فکرکردم این یارو تنها اومده -ای پدرسوخته برا همینم پسرمو مظلوم گیراوردی پریدی رو کمرش؟ -اره بابا میبینی این چقدر دیکتاتوره؟؟فکرکرده باربیه نمیدونه قدره... یه دونه بامشت زدم توسرش:قده چی؟؟؟ -وای هیچی بیا برو اونجا بشین دستشم عین سنگ میمونه! منو برد روی یه مبل خودش ازپشت سمت عقب کشید و کمکم کرد بشینم! -وای یاحضرت فیل این دیگه چه عجوبه ایه! -هوی درست صحبت کنا.درسته نمیتونم پاشم اما تک تک این میوه هارو پرت میکنم سمتت بعدم مجبورت میکنم جمعشون کنی!اصلا ببینم توچرا همینجوری نشستی؟بیا برو تینا رو صدا کن بیاد -دیر اومدی خانم بانامزد جونشون رفتن بیرون! -چی؟؟نامزد؟؟ -اره دیگه!مگه نمیدونی صیغه خوندن! -نه بعدیه نگاه به مامانمو صحرا انداختم شماها چرا بهم نگفتید؟ -تواونموقع بیمارستان بودی! -واا مگه چی میشد من بدونم!بزارید تینا خانم اومد اگه دیگه باهاش حرف زدم! -اوه اوه چه لوسم شده!عمه انقدر به این میرسید اینجور شده ها،نکبت -پلشت میگیرم میزنمتا -چجوری؟اگه تونستی بزنی من یه اسکناس 10تومنی بهت میدم! -خدایی میدی؟ -اره -همه شاهد باشید چی گفتا بعد یه سیب برداشتم و مستقیم پرت کردم که خورد تو پیشونیش و از پشت افتاد: -وای سرم!هوی جرزن من گفتم خودت بزنی -نخیر شما تومتن شرط بندی اشاره ایی به اینکه بادست بزنم نکردی پس ده تومنه منو رد کن بیاد -الان که پول ندارم باشه بعدا -نخیر الان از یکی قرض کن،فکرکردی من میزارم بپیچونیم؟عمرا -از کی قرض کنم کسی به من پول نمیده رو کردم به داییم:دایی جون شما بهش پول نمیدید بده به من بعد شما ازحلقومش بکشید بیرون؟ -چرا دخترم،اشکان بیا ببر بده بهش،ازحقوقت 30هزارتومنم کم میکنم -اِ؟؟بابا چرا سی تومن؟ -10 تومنش بخاطره بدهیت 20 تومن برای اینکه عادته بده شرط بندی ازسرت بیوفته اومد سمتم و پولو بهم داد بعد پرید سمته باباش: بابا،بابایی،بابا جونم اینکارا چیه بامن میکنی؟ -بلند شو خرس گنده خجالت بکش،رو پای من چرا اطراق کردی؟ بعد باخنده اشکانو شوت کرد اونور: ببین مامان دست به یکی کردن پسرتو بیچاره میکنن! -تقصیره خودته،اول فکر کن بعدا یه کار رو انجام بده -اینجا چرا هیشکی منو دوس نداره -من که تورو دوس دارم -اه صنم ادم تراز تو نبود منو دوس داشته باشه -زهرمار حمال ،لیاقت نداری که! -عمه دخترتم باهوشه ها،فهمیده دیگه هیشکی نمیاد بگیرتش اومده اینجور نازه منو بکشه بیام خواستگاریش -اخه توپچولم ناز کشیدن داری؟؟ -بله که دارم!مامان بهش بگو چقدر خواستگار دارم!! -لابد هرچی ترشیده است خواستگارته؟ -نصفشون ترشیده ان،توام جزوشونی! یه قندپرت کردم که خورد رو سینش:هوی ترشیده ابجیه نداشتتو خودتیا! -منم بهت ارادت دارم دختر عمه! توهمین حین زنگ خونه رو زدن،صحرا رفت درباز کرد که خاله و تیناو شوهرخالم اومدن،تینا اومد سمتم و پیشم نشست اما من بهش محل ندادم،اشکان خطاب بهش گفت:اینا جون پیشش نشین الان گازت میگیره،مثه اینکه یکی بندو آّ داده از مراسمت باخبر شده! تینا مشکوک به اون نگاه کرد و گفت:نکنه اون یه نفر خودت باشی؟ -من؟نه به جونه تینا! -جونه ابجیت -چرا این دوتاانقدر به ابجیه من علاقه دارن!بابا ماله خودتون نخواستم تینا رو کرد به من و گفت:بامن قهری صنم؟ -باهات قهرم؟؟نه مگه بچه ام!فقط دارم همونجوری که توباهام رفتار کردی رفتار میکنم!مثله یه غریبه! -صنم بخدا حسام خیلی اصرار داشت که زودتر تحت نظر خانواده ها رفت و امد داشته باشیم -تینا خانوم لازم نیست توصیح بدی!بعدشم مگه من گفتم منو دعوت کن!چی میشد بهم فقط میگفتی؟یعنی انقدر غریبه شده بودم؟ -نه بخدا -تینا تورو خدا بس کن،اشکان میشه بیای کمکم منو ببری اتاقم سرم درد میکنه مامانم رو کرد بهم و گفت:قرصاتم نخوردی بزار بیارم بخوری بعدبرو بخواب زودقزصامو اوردن هرپنج تا قرص رو پشت سره هم انداختم بالا ،بعداشکان اومد همونجوری کولم کرد و بردتم بالا: بفرما اینم اتاقه جناب عالی! -مرسی اشکان -دلم برات تنگ شده بود دختر عمه -پسر دایی رو کیلویی چند؟بیا برو دیگه بچه پررو! -بی ادب دارم ابراز احساسات میکنم! -بی تربیت من خودم شوهر دارم! -نفهمیدم نفهمیدم چندوقت نبودم بهم خیانت کردی؟شوهرت کیه؟ -شاهزاده سوار بر پرادو سفید -اونکه منم -توگورت کجا بود که کفن داشته باشی؟تو سوار ژیانم نمیتونی بشی -پاشم برم تابیشتر ازاین ترور شخصیتیم نکردی -برقم خاموش کن!خدافظ-خداحافظ شماهم باشه! ++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++ ++++++++++++++ تاصبح خوابای درهم برهمی دیدم،صبحم باصدای زنگ پاشدم.اول خواستم نرم دانشگاه بعدبه این فکرکردم اخرای اردیبهشته و کمتر از یه ماه دیگه هم امتحانا شروع میشه اینطوری خیلی عقب میوفتم،تاهفته دیگه که گچ پامو باز میکنم به هرسختی شده خودمو میرسونم دانشگاه!لباسمو عوض کردم و چوب دستیمو برداشتم از پله ها اروم اروم شروع کردم پایین اومدن!خداییش خیلی سخت بود!اما باید سعی کنم بدونه کمک پله ها رو بالا پایین کنم،مامانم ازم خواسته بود اتاقمو بیارم پایین اما خب چیکارکنم اتاقمو دوس دارم،نمیخوام برم یه جادیگه بخوابم!به پایین که رسیدم دیدم کسی نیست داد زدم:صاب خونه کجایی؟ یهو مامانم از حیاط اومد:واا دختر چطور اومدی پایین؟ -مااینیم دیگه،به این میگن خواستن توانستن است!خب صبحانه من کو؟که من میخوام حاضر شم برم دانشگاه! -صبحونه رو الان حاضر میکنم اما برا کلاست صبرکن اشکان میاد میبرتت! -مگه اون میدونه من کلاس دارم؟ -اره ازم پرسید دانشگاه میری؟گفتم اره از دیروز شروع کرده به رفتن،برنامه کلاستم دادم که برنامه ریزی کنه -وای مامان این چکاریه!درسته باهاش رودربایستی ندارم اما گناه داره راننده شخصیه من که نیست! -خودش اصرار داشت تودلم عروسی بوداا!دیگه لازم نبود هی توخیابون منتظره ماشین بشینم خوب میشد اون میبردتم و میاوردتم!راحت میشدم مجبور هم نمیشدم باماشین امیرعلی بیام،گفتم امیرعلی اه این پسره اعصابه منو خورد کرده!ولمم نمیکنه! نشسته بودم پشته میز که یهو دیدم یکی از پشت محکم گردنم گرفت و بعدشم قلقلکم داد:هوییی شوخی شهرستانی نکن!نکن بابا گردنم مور مور شد!اشکان حمال نکن! -اِ؟میدونستی منم؟ -بله خبرا زودمیرسه!وایستا منم سوخت گیری کنم تا بریم -انقدر نخور،بابا دوروز دیگه میشی قده گوریل اونوقت باید بهت گفت گوریل انگوریل! -اشکان همچین میزنمت اعلامیه شی به دیوارا!اصلا ببینم نه به اینکه تادوروز پیش اصلا پیدات نبود و نزدیکه یه سال بود ندیده بودمت نه به اینکه اومدی کنگر خوردی لنگر انداختی اینجا پلاسی! -به تو چه خونه عمه خودمه! -فعلا که راننده منی جناب پس اول کولم کن ببر اتاقم لباس بپوشم بعد منو ببر سوار ماشین کن! همینجوری که کولم میکرد گفت:تورو خدا چیزه دیگه ایی خواستی تعارف نکنیا،مدیونه اشکانی اگه نگی! -نه فعلا همینا کافیه امردیگه ایی داشتم بهت میگم انجام بدی رسیدیم دمه اتاقم،منو رو تختم گذاشت چوبم رو هم داد دستم:اینا چیه میدی دستم؟بدو بدو مانتومو اون سرمه ایه رو بیار مقنعه ام رو هم بیار،برو پشته در هم یه شلوار هست که پاچه یکیشو دراوردم بیارش باخنده گفت:چیزه دیگه نمیخوای؟؟مدیونم میشیا خندیدم و گفتم:خوب شد گفتی ،برو دمه قفسه کتابام،فلسفه اخلاق،حقوق اساسی و حقوقه معدنی رو هم بیار بعدبزارشون تو کوله ام اول لباسامو اول و گذاشت رو تخت بعدرفت سمت کتابام برشون داره:خب اینم کتابات -کلاسورم رو بردار برگه هاشو دربیار بزار تو کیفم،نمیتونم دستش بگیرم سریع اینکارو انجام داد و کیفمو بست بعدوایستاد روبه روم:هوی کجا رو نگاه میکنی؟از تواتاق برو بیرون میخوام لباس عوض کنم -میتونی؟؟ -اره که میتونم،برو بیرون همینجوری که شلوارمو داشتم برمیداشتم توفکر این بودم که چجوری بپوشمش؟اخه نمیتونم مامانمو صدا کنم جلو اشکان ضایع میشم بعدشم نمیشه که من هرروز که میخوام برم دانشگاه یکی بیاد لباس تنم کنه!بالاخره که چی باید یادبگیرم یا نه؟برا همین بازور اول شلوارمو دراوردم بلند شدم و پای گچ گرفتمو اول کردم تو شلوار بعد هم نشستم که اون یکی پام رو بپوشونم،خب از شر شلوار پوشیدن راحت شدم دیگه بقیه اش اسونه!مانتو رو پوشیدم و دکمه هامو بستم،برای مقنعه سرکردن لازم داشتم یه اینه ای جلو باشه براهمین اشکانو صدا کردم:هان؟ -هان نه و بعله!بیا اون اینه قدی رو جلوم نگه دار من مقنعه امو سرکنم -دیگه پرروشدیا!درسته حمال گیر اوردی،اما حمال برقی که نیستم! -جونه من!تو بمیری بیا! -خیله خب منم دل نازک بیا بابا اینم اینه رفت سمت میزتوالت و اینه رو ازروش برداشت و اومد سمتم تو دستش نگه داشت:بفرما مادمازل مقنعه رو سرکردم و شروع کردم به مرتب کردنش،بیخیال ارایش هم شدم،همینم مونده بااین پام وایستم ارایش کنم!بیخیال،به اشکان گفتم کمکم کنه پاشم،اونم اونم اینه روگذاشت سرجاش و از پشت نشست جلوپام که بتونه کولم کنه!منم دستمو قلاب کردم و راه افتادیم از پله ها اومد پایین من باصدای بلند خدافظی کردم و ازدرخونه اومدیم بیرون دیدم دمه در یه پرادو سفید رنگ(موندم چرا همه اینا زدن تو کاره سفید؟)پارکه،دزدگیرو زد و منو برد صندلی جلو نشوند،وقتی خودش سوار شد ازش پرسیدم:ماله خودته؟؟نکبت دیشب که گفتی فکرکردم شوخی میکنی! -چی فکرکردی؟بالاخره کارکردن پیشه بابام باید یه سودی داشته باشه یا نه؟حالا هم پیش به سوی دانشگاه ++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++   ++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++ ++++++++++++++++++++++++ انقدرباسرعت ماشین روند که منیکه عاشقه سرعت بودم ترسیدم،به نوعی درحال خیس کردنه خودم بودم که زود رسیدیم دانشگاه،فکرکنم 5دقیقه هم نشد!نمیدونم اصلا ساعت چندبود,اما این هوای نیمه گرم همراه بانسیم نیمه صبحگاهی نشون ازاین داشت که ساعت طرفای 9:30 10هه!حال و حوصله نداشتم خودم تخمین بزنم چه ساعتیه!وقتی که اشکان دروباز کرد و چوبمو بهم داد روبهش کردم و ازش پرسیدم:ساعت چنده؟ -یه ربع به ده!چطور؟؟ -هیچی،میشه ماشینو پارک کنی و بیای منو تاکلاسم برسونی؟ -یعنی اینجا هم کولت کنم؟ -وای تو چقدر خنگی!نخیر منظورم اینه که فقط مواظب باشی نیوفتم زمین! درحالی که بازومو ملایم میگرفت باشه ای زیرلب گفت و همراهیم کرد!وای چراانقدر زندگی کردن تواین چندوقته عذاب اور شده؟؟همه اش تقصیره اون یارو اه!شانس اورد نمردم وگرنه هرشب میومدم تو خوابش و نمیزاشتم یه خواب راحت بکنه!رسیدیم دمه ساختمون یه لحظه وایستادم که استراحتم کرده باشم ودرحالی که هنوز بازوم تو دسته اشکان بود ازش پرسیدم:راستی ساعت 4بیا دنبالم -چقدر کلاسات طولانیه،مطمئنی نمیخوای زودتر بیام،خسته میشیا! -نه نگران ... -به به میتونم بپرسم اقا کی باشن؟مزاحمه؟ من و اشکان باهم برگشتیم سمته صدا: -ببخشید اقا کرامت میتونم بپرسم به شما چه مربوط؟ اشکان رو به امیرعلی گفت:ببخشید شما کلانتر دانشگاه تشریف دارید؟ -نه اما من مسئوله صنم خانم هستم تو دانشگاه که مشکلی براشون پیش نیاد -میتونم بپرسم کی شمارو مسئوله من کرده؟ -دخترخاله گرامتون -اون منو باخودش اشتباه گرفته که همه جا نیاز به مراقب داره! درحالی که پوزخندی زده بود بااشاره به بازوم که هنوز تودسته اشکان بود گفت:نه که شما ازاین کمکا نیاز ندارید! -منظور؟بعدشم چیزی که من نیاز دارم باچیزی که شمامیگید فرق داره!من نیاز به اقا بالا سرندارم که مراقب باشه چیکار میکنم و چیکار نمیکنم،اشکان برین حوصله ندارم راه افتادیم و رفتیم داخله ساختمون،رسیدیم به بخشه سخت دانشگاه،پله ها!ازپله ها اروماروم بالا میرفتیم که اشکان گفت:خوشم اومد اقتدار!اون کی بود؟ درحالی که نفس نفس میزدم گفتم:یکی ازبچه های دانشگاه و دوسته جون جونیه حسام نامزده تینا! -باتو چیکار داره؟ -من چه بدونم،انقدر ازمن حرف نکش به قدر کافی این پله ها انرژی ازم میگیره! باهرزوری بود خودمو رسوندم به کلاس،دمه کلاس رو به اشکان گفتم:پس یادت نره 4 بیایا -خب غذا رو چیکار میکنی؟نمیتونی بری پایین که! درحالی که به گیجی خودم فش میدادم به اشکان گفتم:اشکال نداره صبر میکنم وقتی اومدی دنبالم منو میبری مهمون میکنی،دلی ازعزا درمیارم -اصلا این جیب بی پول ماله شما!شیپیشم دلش نمیاد تو جیبم بمونه -وقتی رفتیم مهمونم کردی میفهمم پول داری یا نه!اگه هم نداشته باشی بلدی که ظرف بشوری! -ای بابا دختر تو چقدر کنه ایی!خیله خب برو!اومدم دنبالت میبرم تا کارد به اون شیکمت بزنی! ++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++ بعدازاینکه ازاشکان جدا شدم باکمک چوب دستیم خودمو رسوندم به اولین صندلی ممکن چون حال اینکه به صندلی همیشگیم برم رو نداشتم،طبق معمول فضولای کلاس اومدن جلو،معلوم بود بحثی که باعث فضولیشون شده بود اشکانه!سوده هم اولین نفر بود که اومد جلو:به به صنم خانم راه افتادی،نه به قبلا نه به الان که هم با کرامت دوست شدی هم بااین خوشتیپ بودی!کی هست شیطون؟نترسیدی کرامت شما دوتارو باهم ببینه؟-چقدر ذهنه شماها منحرفه!این پسر داییم بود اومده بود منو برسونه!منو کرامت هم باهم صنمی نداریم!سوده ازاون نگاه ها کرد که یعنی خر خودتی:خدا بده ازاین پسرداییا!اگه خودت نمیخوایش به مامعرفیش کن!-مگه من بنگاه دوست یابی دارم؟اگه میخوایش اومد دنبالم برو پیشش باهاش حرف بزن،دیگه چرا واسطه میکنی!-ای بابا،منکه نمیتونم همچین کاری کنم!چشمکی بهش زدم و گفتم:نترس اون عین خیالشم نیست،حالا عرصه رو خالی کنید بشینم یه ذره بخونماون روز هرسه زنگ رو نشستم سرکلاس،ازجامم تکون نخوردم وای که داشتم ازگشنگی پس میوفتادم!خیلی سخت بود مخصوصا برای اینکه زودبیام دانشگاه صبحونه هم درست و حسابی نخوردم!به شیکمم بدصابون زدم که اشکانو حسابی پیاده کنم یه غذای عالی مهمونم کنه!وقتی کلاس تموم شد کتابامو گذاشتم تو کیفمو چوبمو برداشتم و راه افتاد،عزا گرفته بودم این همه پله رو چجوری پایین برم،دنباله یه راه حل بودم که یه صدای اشنا ازپشته سرم گفت:کمک نمیخوای؟برگشتم سمتش یه تای ابرومو دادم بالاو گفتم:نخیر،شما اگه میخواید رد شید بفرمایید-به نظر نمیومد به پیشنهاد کمک پسرا جواب رد بدید!جالا چرا برای منو رد میکنید؟-برای اینکه فضولو بردن جهنم گفتن خاک توسرت بجای فضولی سرت بکاره خودت باشه خر گیرت نیارن!بعدهم راهم و گرفتم باهر سختی ای بود یه پله یه پله اومدم پایین!اونم یارو هم ازپشت نفسشو محکم داد بیرون و تند از بغلم رد شد!فکرکنم نزدیکه یه ربع طول کشید تااز پله ها پایین اومدم!وقتی دمه در رسیدم دیدم اشکان داره بدو بدو میاد سمته ساختمون،از در اومدم بیرون و وارد محوطه شدم!تا اشکان بهم رسید نفس نفس زنون گفت:سلام...ببخشید دیر شد...حواسم به ساعت نبود!-خیله خب خودتو عذاب نده برای حرف زدن،بریم!دوباره بازومو مثل صبح گرفت و راه افتادیم!یه خورده راه رفتیم که چشمم به امیرعلی خورد که داشت بایه پوزخند مسخره نگامون میکرد:کوفت پسره ی حمال!-چیزی گفتی؟-نه باتو نبودم اشکان-خدایا دختره خل شده!خودت شفاش بده!ساعت 4:20دقیقه بود و هوا بسیبر گرم،میتونستم حس کنم که ازگرما پوستم داره شروع میکنه به عرق کردن!برا همین وقتی که سوار ماشین شدیم به اشکان گفتم:وای کولرو بزن پختم!-بفرما پرنسس خانم،امر دیگه باشه-منو ببر که به شیکمم حسابی برسم،بدبخت سوءحاضمه گرفت! تااینو گفتم اشکان دوباره گازشو گرفت که منو ببره رستوران،انقدر گاز داد که اخرسر به صدا در اومد:چه خبرته مگه داری سرمیبری؟اروم تر بابا!-چیه ترسیدی؟؟-بله که ترسیدم،اوشگول نمیخوام بمیرم،اونم به دسته تو!-از زمانه تصادفت جون دوست شدیا،قبلنا ریسک زیاد میکردی-قبلنا مثه تو گوش دراز بودمماشینو دمه یه ساندیج فروشی که معلوم بود خیلی جای خوب و پرطرفداریه نگه داشت:اقا یه چیز برگر لطفا،تازه شم یه نوشابه مشکی-صنم تورو خدا تعارف که نکردی؟؟ناراحت میشم تعارف کنیا-نخیر فقط زود سفارشمو بیار-بچه پررو!بشین تا بیاماشکان رفت نزدیک ده دقیقه بعداومد:بفرما اینم چیز برگرتون با نوشابه-مرسی اقا خوشگلهصورتش قرمز شد:چیه تیتاپ دادم بهت؟بشین دیگه.-صنم تو ادم نمیشی،نه به اون تعریفت نه به این حرفتشروع کردیم به خوردن،وسط خوردن هم هی اشکان جک تعریف میکرد و میخندیدیم!من موندم این همه جک ازکجا بلد بود؟بعدازاینکه خوردیم اشکان پیاده شد تااشغال ها رو دوربریزه!وقتی اون پیاده شد بلافاصله برام اس ام اس اومد:میبینم خیلی بهت خوش میگذره نه؟؟وای این پسره چی ازجونم میخواد؟اخه به اون چه ربطی داره؟واقعا اشکان راست گفت کلانتر دانشگاهه!الان حالشو میگیرمبله،جای شما خالی!پسره ی پررو اه نشد این یه روز اعصابه منو بهم نریزه!اشکان سواره ماشین شد:خب خانم رضایت میدید بریم خونه!؟-اره بریم خسته ام-باشه ،فقط اینکه سرکاری،میریم خونه ما،همه اونجان!-مرض داری؟دلمو صابون زده بودم برا خونه رفتن!دوباره مثه قبل گازشو گرفت ،بااینکه خیلی سریع میروند اما دست فرمونش خیلی خوب بود!رسیدیم دمه خونه داییم اینا،سریع ماشینشو برد پارکینگ پارک کرد بعد اومد درماشین و باز کرد و کمک کرد پیاده شم،برعکس خونه ما و خالم اینا خونه داییم اینا اپارتمانی بود،اونم طبقه پنجم،خوب شد اسانسور داره وگرنه میمردم هم از پله دیگه بالا نمیرفتم!رفتیم تو اسانسور و وایستادیم طبقه پنج رو زد و وایستادیم تا برسیم،وقتی رسیدیم طبقه پنجم اشکان درو باز کرد و تاکمر دولا شد:بفرمایید بانواز حرکاتش خندم گرفته بود!وفتی رسیدیم دمه خونه داییم اینا زنگ و زدیم که زنداییم درباز کرد باهم روبوسی کردیم و من وارد خونه شدم باهمه سلام و احوال پرسی کردم و رفتم رو مبل بغله مامانم نشستم چه خبره اینجا همه اومدن؟ -هیچی مادر همینجوری دوره همی اومدیم! مبلی که روش نشسته بودم روبه روی مبله تینا اینا بود که باحسام اومده بود!خالم مامانمو صدا زد که مامانم پاشد و بغلم خالی شد!تینا سریع اومد پیشم :سلام صنمی خوبی؟ خیلی خشک و خالی فقط گفتم:مرسی -صنم توچرا اینجوری شدی؟بخدا یه دفعه شد،بعدشم ترسیدم بعدش بهت بگم ازدستم ناراحت شی! -تاحالا شنیدی میگن ماه پشت ابر نمیمونه! یهو بغض کرد و نزدیک بود اشکش دربیاد:صنم جون ببخشید،بخدا نمیخواستم ناراحت شی،تو مثله ابجیه نداشتمی.اینجور نکن بخدا دق میکنم! منم ازبغضش گریه ام گرفت،هرچی باشه من وتینا همیشه باهم بودیم،بیشتر ازاینکه من باصحرا بوده باشم باتینا بودم برا همین همیشه بهمون میگفتن دوقلو های افسانه ای خب سخت بود باهاش قهر باشم: -اه اه چه بغضی کرده!دیدی بالاخره مجبورت کردم ابراز احساسات کنی بهم؟دیوونه مگه من مریضم بخوام باتو قهر کنم!گریه نکنیا وگرنه میزنم تو سرت -راست میگی؟قهر نیستی؟ -نه خله!مگه مرض دارم بادختر خاله لوسم قهر کنم تینا یه خنده شیرین کرد:میدونستی خیلی گلی؟ -اره همه میگن -چه از خودراضی! باهم زدیم زیر خنده:راستی مراسم نامزدی میگیرید؟ -اره قبل از امتحانام -دقیقا کی؟ -بگم نمیزنی؟ -فردااااااا؟؟ -نه بابا،هفته دیگه -تینا میکشمت منکه لباس ندارم!! -میریم باهم میخریم -باشه بعددست تو گردنه هم انداختیم و نشستیم به میوه خوردن،شروع کردم به خیار پوست کندن که تینا رو به من گفت:راستی یه سوال؟ -هوم؟ -توامروز کی تورو رسونده دانشگاه و برگردونده؟ یه نگاه مشکوک بهش کردم که دووم نیاورد و گفت:اینجوری نگاه نکن!اره امیرعلی از حسام پرسید اونم از من،حالا هم من از تو! -اخه خنگول دقت کن من باکی اومدم خونه دایی! -اشکان بوده؟؟ -اره دیگه -اخه حسام یه جوری پرسید فکرکردم دوسست پسرته!هرچند میدونستم ازاین عرضه ها نداری! -تینا دوباره بهت رودادم؟ -خب داری؟؟چندتاشو رو کن -خیله خب بابا ندارم،حالا به اون یارو چه مربوطه؟ -شاید آره -چی آره؟منگل شدیا! -تو منگلی که نمیفهمی آره یعنی چی!بیا برو که وقتمو گرفتی!من میرم پیشه حسام جونم بشینم بچه ام تنهاست -اییییی!چندش حالمو ازهرچی زندگی مشترکه بهم زدی! تاتینا پاشد اشکان خودشو پرت کرد رو مبل:چطوری شوما؟ -اه اه لاتیشو پر نکن حالم بد شد! -کلا تو به من ارادت داری نه؟ -اره جانم! عرشیا اومد رو مبل تکی که بغله جایی که نشسته بودم،نشسته و روبه من کرد:خدا بد نده صنم جان!شنیدم چی شده!خدا بهت رحم کرده اشکان درحالی که داشت میوه میخورد خطاب به عرشیا گفت:خدا به اون رحم کرد اما رحمتشو ازمادریغ کرد،نزاشت یه نفس راحت از دستش بکشیم وقتی دیدم یه گوجه سبز رو کامل انداخت بالا محکم یدونه زدم پس گردنش که ازتو دهنش پرت شد بیرون و مستقیم خورد تو پیشونیه حسام!اشکان از جاش پاشد رفت سمت حسام:وای ببخشید حسام خان!تقصیره اون ورپریده بود.منظور نداشتم -اشکال نداره اقا اشکان،الان برمیگردم تاحسام رفت دست شویی که صورتشو بشوره من بلند زدم زیر خنده که پشت سرش همه زدن زیرخنده فقط تینا تو این بین معترض شد:اِ؟چرا میخندین؟گناه داره،بعدشم نامزده منو مظلومو تنها گیراوردین اینجا؟من پشتشم عین شیر من هنوزم داشتم میخندیدم اما نمیتونستم جواب تینا رو ندم:ماده شیر حرص نخور شیرت خشک میشه!++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++ اونشب خیلی خوش گذشت،شاید یکی از دلایلی که بهم خوش گذشت این بود که باتینا اشتی کردم،یکی هم ازبابت اینکه اون گل دزد رو حرس دادم خوشحال شدم،اره لیاقت نداره چیزه دیگه ایی صداش کنم!اون برا من فقط یه گل دزده!اون شب تینا اومد اتاق من خوابید تا نصفه شب بیدار بودیم،شانسه خوبم این بود که کلاس نداشتم فرداش!باتینا که حرف زدم اون تاریخ دقیق نامزدیشو گفت متوجه شدم 2روز بعداز اینه که پای منو از گچ درمیارن،حداقل خداروشکر کردم که لازم نیست بااون پا برم مجلس!اما فقط تواون دوروز میتونم خرید کنم!خوبه باز راننده شخصیم اشکان هست!بیچاره رو چه راننده شخصیم هم کردم!اشکال نداره بعدازاون دوروز مرخصش میکنم!تواون چندوقتی که پای بی صاحب شده من تو گچ بود هوس باشگاه رفتن دوباره افتاد تو کله ی من!هم والیبال هم تکواندو!شنا دیگه وقت نمیشه بمونه برای ترمه تابستونه که واحد کم ور میدارم!شایدم ورندارم،عجله ای نیست بخدا!بده پس فردا رفتم تو جامعه بگن خانم وکیل بدهیکله!باید یه ابوهتی بهم بزنم یا نه؟همه اش بمونه برای هفته ی بعد!فعلا اولین چیزی که فکر هردختر دیگه ایی به خودش مشغول میکنه،منو مشغول کرده بود:هفته ی دیگه چی بپوشم اخه! یه هفته عین برق و باد گذشت،منم به سختی هرچه تمام تر میرفتم دانشگاه و میومدم،اونم به لطف اشکان!خوب بود که حداقل اون گل دزد دیگه پاپیچم نمیشد!خودشم فهممیده بود خیلی رومخمه!ایول به خودم بااون اقتدارم!روزی که باید میرفتم بیمارستان تا گچ پامو خیلی خوشحال بودم!دیگه ازدست اون وزنه 1تنی راحت میشدم!وقتی روی تخت خوابیدم دکترازم پرسید خوبم؟منم خب راستشو گفتم:نه هرچندبعدازاینکه اینو دراوردم خیلی بهتر میشم!این یه هفته خیلی سگی بود!! دکتر شروع کرد به خندیدن(وای صنم خاک توسرت،توچرا نمیخوای ادم شی!پینوکیو..که نه قدیمی شده!اهان اون امیرعلی نره غول ادم میشه اما سره تو بی کلاه میمونه!خب دختر یکم جلوی اون نکبتی که تودهنت میچرخه رو بگیر!همه زبون دارن ماهم زبون داریم ازشانسمون،ماله همه وقتی جنس مخالف میبینه ساکت میشه و باادب ماله من تازه یادش میوفته دعوا کنه!والله بااین زبوناشون!) دکتر باخنده و شوخی گچمو باز کرد!همونطوری هم که گفته بود اصلا درد نداشت!تواون دوروزم که رفتم برای خرید اشکان به گریه هم افتاد!خب چیکار کنم سخت پسندم؟؟درسته زیاد راه رفتیم اما برا سلامتی خوبه!اون روز اشکان دمه هرمغازه ای میرفت و یه پیراهن نشون میداد خوشم نمیومد!بابا سلیقه لباسی خودش خوب بودا اما تا به من رسید نمیدونم چرا سلیقه اش شد عتیقه!رفتیم توی یه مغازه که اشکان به قول خودش تجدید قوا کنه!داشت اسنک کوفت میکرد که یه لباسو بهش نشون داد:اشکان؟؟اشکان؟هوی یه لحظه اونورو نگاه کن؟اون لباس مشکیه خوشگله؟ -هان؟کدوم؟اصلا نظرمنو بیخیال جون هرکی دوست داری زودتر خرید کن بابا از کمر افتادم بس که راه رفتم -اه چقدر حرف میزنی تو خاله زنک!اصلا حالا که اینطوره بیا بریم اونم نمیخوام یکی دیگه پیدا میکنم! -صنم جونه عزیزت اذیت نکن،پدرم دراومده!بیا نگاه چقدر اون پیراهنه خوشگله؟؟بیا همونو بخر!حالا خوبه خودتم پسندیدیش! -بزار درست ببینمش!(حالا خوشم اومده بودا،اما چه حالی میداد اشکان و عذاب بدی،چقدر من بدجنسم!وای بلا به دور) بعدازاینکه دقیق نگاش کردم روکردم به اشکان گفتم:بیا فعلا بریم تو تاببینم چی میشه اشکان اگه ول میکردم الان یه پشتک میزد،بعدازاون همه راه رفتن اولین دفعه بود رضایت به این دادم که بریم تو مغازه!رفتم و ازنزدیک لباسو دیدم نمیدونم چرا دلم میخواست اینو امتحان کنم،شاید همچین اشه دهن سوزی هم نبود!به هرحال لباس و گرفتم و رفتم پرو!تو تنم نشسته بود،اینجا بود که ازاینکه چندسال پدرم دراومد تا تو سه زمینه ورزشی حرفه ای خوشحال شدم!یه لباس مشکی بود که قدش تابالای زانوم بود،یه استینه توری هم داشت تا بالای ارنجم لابه لاش هم تور به کار رفته بود!یه جورایی بدن نمای محجبه بود،ازاونایی که همه بگن نه به اسستینش نه به تورش!اما خب چیکار کنم خوشم اومده بود دیگه!خوبیه خانوادم هم همین بود که به مسئله حجاب و لباس کاری نداشتن!همیشه هم مجالسمون مختلط بود،خب این همه جدایی و دوریه دوجنس حالا یه شب که هزار شب نمیشه!اشکان هی به در میزد که میخواست لباسو تو تنم ببینه منم هی بهش گفتم وایسا الان!وقتی درو باز کردم پکر شد: دیوونه تو که دراوردیش -اره،زیادی بهت خوش میگذره بزار مهمونی میبینیش -یعنی همینو میخری؟ -اره -خدایا شکرت،به مامانم میگم هزارتا صلواتو بفرسته! باخنده رفنیم دمه کفش فروشی! یه کفش قرمز دلم خواست،یه کفش ساده پسندیدم که رنگش جیغ نبود،میتونستم رژ قرمز بزنم که باهاش ست شه اون دوروز هی برای خودم تو اتاق با کفشی که گرفته بودم میرقصیدم و راه میرفتم،خب چیکار کنم!ندید بدید نیستم یه خرواز پاشنه داشت منم بی تمرین نمیتونستم برم نامزدی!یهو پخش زمین میشدم ابروم میرفت!مامانم که میومد اتاقم حمد و قل هوالله رو میخوند که این دختره جنی شده،اما من فقط به حرفش میخندییدم دستشو میگرفتم و باهاش سالسا میرقصیدم!وقتی دیدم بااهنگ تندی مثه گلپری میتونم خوب برقصم دیگه حاضرو اماده ام برای رفتن به مجلس!اونروز صبح به زور ازخواب پاشدم،اصلا حوصله نداشتم!رفتم حموم اب سرد تاهم خواب ازسرم بپره،هم حالم جا بیاد.از حموم اومدم بیرون وحوله رو دور سرم پیچیدم تاخشک شن!ازاین که باسشوار خشکشون کنم متنفر بودم!تالباس پوشیدم گوشیم زنگ خورد!تینا بود:-بلو-سلام چطوری؟پاشو بیا اینجا!-بیام اونجا بگم چندمنه؟تو مهمونی میبینمت دیگه-دختر بیا بریم ارایشگاه چرا اذیت میکنی!-دختر تو چقدر سوءاستفاده گری!تو نامزدت میاد دنبالت میرید عکس بگیرید،اونوقت من باید وایستم سماق بمیکم!-نترس تورو هم میبریم!-تینا زیرش نزنیا!-نمیزنم!لباستو بیار،ارایشگاه،اونجا هم درستت میکنن-خیله خب ساعت چندبیام؟-1اینجا باش-اوکی،فعلاناهار خوردمو ساعت 1ازخونه زدم بیرون که دیدم همزمان تینا هم اومد بیرون!اژانس هم گرفته بود،نمیدونستم کدوم ارایشگاه میخواد بره!وقتی رسیدیم دیدم اومده یه ارایشگاه تو خیابون فرشته!نه بابا وعضش خوب شده بود!بعدازاینکه ارایشگر 3ساعت باموهای تینا و ناخن و صورتش ور رفت رضایت داد یه نگاهی هم به من بندازه ازش خواستم خیلی روم کار نکنه ،ارایش کم،یعنی بیشتر گریم میخواستم نکته کفشمو که قرمزه و میخوام با لبم ست کنم روهم بهش کنم بعدهم بهش گفتم نمیخوام موهامو درست کنه من به اتو مو هم راضیم!اخه به لباسمم موی باز میومد!بعدازاینکه یک ساعتم بامن کار کرد و رفتم جلو اینه خوشم اومد،بامزه شده بودم!مراسم ساعت 7شروع میشد ،زنگ ارایشگاه رو زدن که ارایشگر اوند گفت عروس خانم شوهرت اومد:-چی؟الان؟؟تینا خب من چیکار کنم؟-توام بیا پایین برای توام برنامه ریختیم-چه برنامه ای موزمار؟؟بی ادب روزه نامزدیمه توکه نباید به من توهین کنی!تو رو بایه ماشین دیگه میفرستیم که دنبالمون بیای!-اخه خنگه خدا من چجوری بیام؟پول ماشینه دیگه رو ازکجا بیارم؟؟امروز پولدار شدی-تو کاریت نباشه مانتو بپوش بیا پایینبعدهم حسام اومد بالا دنبالش و دستشو گرفت بردتش!اونم به من گفت زودبیا پایین عقب نمونید!نمونیم؟؟وا اینا چرا قاط زدن من چجوری بیام؟باهزار جور سوال توذهنم مانتو پوشیدم و راه افتادم ازپلها اومدم پایین:وای خدا الان من بااین سرووضع چجوری ماشین بگیرم؟دمه دربودم که تعجب کردم:وااا خدایا خل شدم؟؟؟این اینجا چیکار میکنه؟-سلام نکنیا،اسمون میاد زمین-اینجا چیکار میکنی؟؟-اومدم دنبالت بریم دنباله ماشینه حسام اینا،بدو عقب موندیم!یه نگاه به سرتا پاش انداختم ،نه خوشم اومد خوشتیپ شده بود کت شلوار بهش میومد!راه افتادم سمته ماشین که درجلو رو برام باز کرد،وقتی داشتم سوار میشدم گفت:خوشگل شدی-ایشش چشاتو درویش کن تموم شدم-خوشم میاد مث دخترای دیگه پس نمیوفتی-چونکه ازتو بهتراش به من گفتن خوشگل تو که کسی نیستیخوشم اومد زدم به هدف!حالش گرفته شد هوراا!!سوار ماشین شدیم،یه اهنگ ملایم گذاشت :میشه یه اهنگ شاد بزاری؟مثلا امروز نامزدیه ها،صداشم زیاد کن-توچرا انقدر دم دمی مزاجی؟؟بعدهم اونکارایی که گفتم رو انجام داد،خوشم میاد حرف گوش کنه!جوری باسرعت روند که پشت ماشینه حسام اینا قرار گرفتیم!داشتم از پنجره بیرونو نگاه میکردم که بی هوا گفت:ازت ممنونمباتعجب برگشتم سمتشو و ادامه داد:ممنونم چون باعث شدی باواقعیت روبه رو شم!تو چشامو به دوره اطرافم باز کردی!باعث شدی بفهمم که بیشتر اطرافیانم برای چی دنبالمن!-به مخت زیاد فشار نیار،اونیایی که دنبالت نیستن بخاطره اینه که گنده اخلاق و ازخود راضی هستی-نه که تو نیستی؟-من مثه تو جز نمیزنم که دنبالم راه بیوفتن!-خیله خب بابا،میشه یه امروز اتش بس باشه؟نمیخوام چیزی شه که باعث شه امروز خراب شه.-باشه.   فکرمیکردم بریم سمت جایی که مراسم نامزدیه و از تینا اینا جدا شیم اما دیدم همچنان دنباله اونا داره میرونه!مردمم چه سرخوشنا!تینا هم نامزدیش مثله شخصیتش تکه!اون از خواستگاریش که یه نره خر باخودشون اورده بودن اینم ازاینکه دارن دوتا سرخر و میبرن جایی که میخوان برن عکس بگیرن!والله مردم دلشون خوشه شوهر میکنن!ماشین حسام اینا دمه یه باغ نگه داشتن،واا اینجا دیگه کدوم جهنم دره اییه؟؟از باغی برای نامزدی گرفته بودن خیلی فاصله داشت:اینجا دیگه کجاست؟ -اومدن عکس بگیرن دیگه! -میمردن تو همون باغ عکس بگیرن!دیر میرسیما! -دیربرسیم!مگه چیه؟کلاس عروس دوماد به اینه که دیربیان -توام بااون عقایده چپر چلاقت!مادوتا اینجا چه کاره اییم؟ -نزدیک ترین دوستای عروس و دوماد -اولا که من دختر خالشم،ثانیا مادوتا الان سرخریم! -ای ای بی ادب شدی دوباره! -خب حضور ما بی معنیه دیگه! -میخوای ببرمت بیرون بگردونمت! یه نگاه مشکوک بهش انداختم از اونایی که زیر نویسش داد میزنه،خودتی سوءاستفاده گر!درواقع خر خودتی!: چیه چرا اینجور نگاه میکنی؟ -اخه باهوش خان من میگم دیر میرسیم به نامزدی،حضوره ما اینجا بی معنیه!بریم باغ نامزدی! -خب بریم بیرون بگردیم دیگه -ای بابا من میگه نره این میگه شیرش خشک نشده باشه!اخه خنگه ما بااین قیافه کجا بریم؟کدوم ابله تو یکی رو دانشگاه راه داده من موندم -همونی که تورو راه داده! -برو بابا،شیطونه میگه بزنم لهش کنما -اخه میتونی؟؟فکر کردی من اون پیمانه پیزوریم؟دیگه خیال بافی نکن برا خودت -ببین میزنمتا،بامن شوخی نکن! -بزن،میخوام ببینم چجوری میزنی!خوب میزنی یا نه! اومدم یه سیلی بهش بزنم رو هوا دستمو گرفت،منم از فرصت استفاده کردم تو مدتی که حواسش نبود با پاشنه پام کوبیدم رو پاش،بدبخت سرخ شده بود گفتم برای اینکه یه چشمه هم از ضرب دستم نشونش بدم یه مشتم خوابوندم تو شیکمش که دیگه نشست رو زمین(مثلا قرار بود اتش بس باشیما)یه 5دقیقه همون جوری نشست که کم کم نگران شدم،نشستم جلوش تکونش دادم:هوی چی شد؟مردی؟(قربونه نگرانیه خودم!)وقتی دید جلوش زانو زدم دسته موهایی که ازشالم زده بود بیرون رو گرفت:میگی ببخشید یا بکشم؟ -عمرا به تو یه نفر بگم ببخشید،خودت خواستی بزنمت!جنبه اشو نداری کتک درخواستی نده!من شوخی ندارم! -نمیگی ببخشید؟ ابرو هامو دادم بالا و هم زمان نچی گفتم،اونم شروع کرد به کشیدن موهام:ایی وحشی چته؟ -منتظره معذرت خواهیتم -بشین به خیال معذرت خواهیه من -پس توام بشین تا من دست از کشیدن موهات بکشم! دوباره شروع کرد به کشیدن موهام اما دیگه جلوی خودمو از بروز هرگونه صدای اضافی گرفتم،بابا خیرسرم ورزشکارما دردای بدتر ازاینو تحمل کردم،اماخدایی خیلی درد داشت مخصوصا اینکه هرچی داد بودو تو خودم ریختم،تو چشام اشک جمع شده بود و سعی میکردم از ریختنشون جلوگیری کنم!اونم همچنان مشغول کشیدن بود!وقتی دید صدایی ازم درنمیاد موهامو برگردوند تا دید اشکام جمع شده گقت:دردت گرفت واقعا؟؟تو که صدات اصلا درنیومد،مگه موکشیدنم درد داره؟؟بابا بخدا صددفعه موهای خودمو کشیدم اصلا دردنداره! همینجور که دست به موهام میکشیدم رو کردم و بهش توپیدم:اخه کچل تو خیلی موهات بلند میخوای دردتم بیاد! همینجور وایستادم و زل زدم تو چشاش ،یاابوالفضل این چرا اینطوری نگام میکنه؟؟دیگه از نگاهش کلافه شدم: -چیه ادم ندیدی؟ یهو به حالت دو اومد سمتم صورتمو گرفت و لباشو گذاشت رو لبام!انگار شک 220 ولتی به تنم وصل کردن تنم داغ شد تو بهت اون قضیه بودم که منو از خودش دور کرد و زیر گوشم گفت:فرشته ندیدم.تازه فهمیدم ای دل قافل چی شده!!سریغ تااینو گفت به عقب هولش دادم بااستینه مانتو لبامو پاک کردم:چه غلطی کردی تو؟؟ -ببین من منظوری نداشتم -منظور ازاین واضح تر؟گمشو برو دیگه هم سمتم نیا،دیدی گفتم دوروز بهت بخندن پررو میشی؟؟فکر کردی من از امثاله مریمم؟کور خوندی من هم از تو و هم از ثروتی که پزشو هی میدی متنفرم،دیگه سمتم نیا رامو کشیدم وخلاف جهت اون راه افتادم اونم سریع پشت سرم اومد بازومو گرفت و سمته خودش برگردوند،هردو بازو هامو محکم نگه داشته بود،هرچی اومدم هولش بدم و برم نتونستم!منو محکم نگه داشته بود: -صنم بخدا منظوری نداشتم،ناراحت نشو خواهش میکنم -موز برنداشته شروع کردی به تقلید کردن!دستتو بکش عقب وگرنه جیغ میزنم -صنم خواهش میکنم اروم باش وقتی دیدم به هیچ صراطی مستقیم نیست با پام محکم زدم تو ساقه پاش!هرچند خیلی پای خودم درد گیرفت و باعث شد لنگون لنگون راه برم اما باعث شد ازش فاصله بگیرم!بدو بدو سعی میکردم برم تا سریع ازش دور شم بااینکه خیلی ازش دور بودم صدای دادشو شنیدم -اه لعنتی!! ++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
به رمان سرای سانی خوش اومدید لطفا در سایت عضو شید و رمان های خود را به اشتراک بگذارید
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    نظرسنجی
    دلتون میخواد صندلی داق این ماه رو کی انجام بشه؟؟؟؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 91
  • کل نظرات : 3
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 18
  • آی پی امروز : 16
  • آی پی دیروز : 3
  • بازدید امروز : 18
  • باردید دیروز : 4
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 2
  • بازدید هفته : 22
  • بازدید ماه : 49
  • بازدید سال : 879
  • بازدید کلی : 15,988
  • کدهای اختصاصی
    ارسال لینکافزایش بازدید رایگان سایت - بازدید سایت خود را به صورت رایگان افزایش دهید