loading...
رمان سرا::::سانی
آخرین ارسال های انجمن
محمدرضا ولیزاد بازدید : 62 پنجشنبه 31 مرداد 1392 نظرات (0)

 

نام نویسنده: Rojin khanum
فصل: 5
تعداد فصل 10
خلاصه ی رمان:
داستان از اونجایی شروع میشه که صنم به عنوان دانشجو حقوق دوس نداره هیچ کس مخصوصا پسرا حقشو بخورن حتی اگه اون یه چیزه کوچیک مثه یه شاخه گل رز باشه!!

برای خواندن رومان روی خواندن رمان در زیر کلید کنید

همینجور بدو بدو میرفتم،میخواستم از در برم بیرون که یادم اومد ای دل قافل من بااون یارو اومده بودم!چجوری برگردم؟؟باهرچی برگردم بااون یارو برنمیگردم!به ساعت نگاه کردم6:30 دقیقه بود دیگه تاحالا حتما عکاسی اون دوتا تموم شده بود فکر کنم!راه افتادم که پیداشون کنم!اما دیدم بی فایده است!برای همین برگشتم سمته ماشین تا منتظر شم بیان،از شانس خوبم اون یارو هم رفته بود جای دیگه!دیگه حتی بهش نمیگم گل دزد،دیگه لیاقت این کلمه رو هم نداره!حالمو بهم زد!برای همینم از پسرا دوری میکردم!دومین تجربه تلخ بوسه ام!اونم ناخواسته!واقعا هیچ کدوم از پسرا دیگه برام ارزش نداشتن!اون موقع که فرزاد باهام خواست اونکارو کنه اونم به زور منو از پسرا متنفر کرد،اما حالا که دوباره کم کم داشتم نسبت بهشون حس تنفر رو رها میکردم دوباره اون باهام اینکارو کرد!اخه چرا؟خدایـــا،صدامو میشنوی؟من چرا مستحق این اتفاقات بودم!حداقل اگه به خواسته خودم بود مشکلی نداشت اما الان...
ناراحتیم نسبت به بوسه نبود!نه نبود!برام تداعی کننده یه عالمه خاطره بد بود!خدایا من چقدر سختی کشیدم اونا رو از ذهنم پاک کنم!دیگه باهام اینکارو نکن!نمیکشم،خسته شدم،واقعا خسته ام،چرا نمیزارن تو حاله خودم باشم،چرا رهام نمیکنن!فرزاد حتی وقتی که مرد نتونستم ببخشمش!چرا باید ببخشم!اصلا چرا همه چی درهمه تو ذهنم!خدایا حتی نمیفهمم چی میگم!خدایا تنها چیزی که الان میدونم اینه که دیگه نمیخوام باهام اونجور رفتار شه!ذهنم درگیر بود که دیدم یه دست رو شونه ام قرار گرفت،یه لحظه ترسیدم اما تا سرمو بالا کردم دیدم تیناست:چرا اینجا وایستادی؟؟امیرعلی کوو؟
-چه بدونم کدوم جهنمی رفته!منتظره شما بودم،بریم
-واینمیستی امیر بیاد؟
-نخیر،من باشما میاما!شده باشه هندسفیری بزارم گوشم تا حرفای درپیت عاشقانه شمارو گوش نکنم خیلی بهتر ازاینه که بااون بیام،حسام دروبزن
دزدگیر ماشینو زد من در عقب رو باز کردم و خودمو جا دادم!تاسوار شدیم که حسام راه بیوفته دیدم امیرازروبه رو اومد :حسام محلش ندیا،توروخدا گازشو بگیر برو،محلش نده
-چی شده اخه؟؟
-بعدا میگم،تورو خدا برو
حسام راه افتاد و گازشو گرفت ،امیرعلی به حالت دو پشت ماشین افتاد و به شیشه صندلی من رسید هی میزد به شیشه و میگفت صنم بخدا منظوری نداشتم بیا توضیح میدم!حسام نگه دار
-حسام جان تینا برو،گاز بده برو!
حسام هم سریع گاز داد،توهرموقعیت دیگه بودم ادای حسام و درمیاوردمو میگفت چقدر تو بدبخت تینا زلیلی،اما اصلا حوصله نداشتم،به شب بدی که درانتظارم بود فکر میکرد
__________________________________________________

نمیدونم چقدر وقت گذشت اما تینا برگشت سمتم و گفت:صنم جان پیاده نمیشی؟


جواب ندادم،احساس کردم بادلسوزیه خاصی اون حرفو زد،احساس کردم اونم فهمیده موضوع چی بوده و برگشته به اون دوران!چه دوران بدی!اونموقع فقط تینا باهام بود.بی حرف درماشین و باز کردم و پیاده شدم!سیل ادما سمتمون سرازیر شدن همشون رفتن سمته تینا و حسام که تبریک بگن!ای کاش با تینا نمیرفتم ارایشگاه!اگه...اگه فرزاد زنده بود شاید الان مراسم ما بود!شایدم تاحالا ازدواج کرده بودیم.چرا اخه؟؟فرزاد بدقول!ای کاش میشد یه بار دیگه ببینمش،هم تشکر کنم ازش،هم گله!چرا بااون بوسه منو گرفتار کرد،چرا تنهام گذاشت!اونکه اول منو نمیخواست!یادمه به همه گفته بود من اویزونشم،منم تو دوران بچگی برام مهم نبود چی به چیه!فقط اونو میخواستم!خدایا مراسم تیناست،یه امشب بزار فکرم اروم باشه،نمیخوام تینارو هم نگران کنم.از فکر که اومدم بیرون دیدم من فقط بیرونه باغ وایستادم کسی نیست!انگار که از ازل تنها بودم!وای صنم خفه شو!چقدر فلسفه میبافی؟؟مگه قول ندادی که ازهمه پسرا متنفر باشی؟؟پس چرا بدقولی کردی هان؟؟؟توکه به خودت بدقولی میکنی،توقع داری بقیه بهت وفادار بمونن؟؟همینجوری که فکر میکردم راه افتادم سمت باغ!هرچی میرفتم جلو تر سروصداها بیشتر میشد!همه شاد بودن اما من..!من چی؟شاد بودم؟نه یادم نمیاد هیچوقت بعداون قضیه ازته دل خندیده باشم!ولی بازیگر خوبی بودم،هیشکی باور نمیکرد که منی که همیشه همه جارو شاد میکنم بدترین غمه دنیا رو دلم سنگینی کنه!حتی خودمم باورم شده بود که من مشکلی ندارم!پس چرا الان نقش بازی نکنم؟حداقل به تینا اینو بدهکارم،اره باید نقش بازی کنم!


فکروخیال و گذاشتم کنار رفتم دیدم همه وسط دارن قر میدن!میز مامانم اینا رو پیدا کردم از پشت مامانمو یه ماچ ابدار کردم:اووووماچ اخی چه شیرین بود!


مامانم حینی که میخندید و ابروهاشو داده بود بالا گفت:اره دیگه من شیرینم،ولی حیف شماها که به من نرفتید!


دستمو زدم به کمر:نفهمیدم نفهمیدم!غیر مستقیم گفتی مابه بابامون رفتیم پس نتیجه میگیریم،گفتی بابا گوشت تلخه؟؟باشه اگه نگفتم طلاقت بده!


یه صدا ازپشت اومد:زنم منو ازخونه هم بیرون کنه طلاقش نمیدم،الکی دوبهم زنی نکن


لب و لوچمو اویزون کردم:باشه دیگه زنو شوهر عادت پیدا کردید هی منو ضایع کنید!


بابام اومد جلو منو از پشت بغل کرد و درگوشم گفت:میخوای یه خبرخوب بدم حالت جا بیاد گل دختر؟


-چی بابا جونیم؟


-رضایت رمضانی رو گرفتم،درواقع پولشو دادم!


باتعجب برگشتم سمته بابا و گفتم:چجوری؟؟از کجا؟؟


-اون شریکم که فرار کردو رفت؟اون برگشت،مثله اینکه نصفه پولمونو کشیده بوده بالا،اما من چون بهش خیلی اعتماد داشتم همه حسابا دسته خودش بود براهمین نفهمیدم!پوله زیادی بهم داد وحلالیت طلبید!مثله اینکه مریضه حالش خوب نیست!


باشنیدن این خبر خیلی ذوق کردم،بهترین خبری بود که میتونستم بشنوم،پریدم هواا وبابامو حسابی بغل کردم!وای خدایا شکرت!!


دیگه حالم خیلی خوب شده بود،نیازی به بازی نبود!مانتومو دراوردم شالمم گذاشتم کنارش،رو صندلی اویزون کردم،هنوز نشسته بودم که اشکان پرید دستمو گرفت گفت:تو مراسم دخترخالت میشینی؟؟ازین کارا نداشتیم،پاشو بیا وسط ببینم!


منو کشید و برد وسط منم که ازخدام بود و وایستادم به قردادن! بادیدن اشکان دوباره رفتم تو فکر،چرا هیچوقت از اشکان بدم نیومد و ازش دوری نکردم؟شاید چون اون منو مثه بقیه نمیبینه!بیخیال صنم،تو که داری میرقصی این معقوله مزخرف فکرو ول کن!
++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++

مشغوله قر دادن بودیم که تینا و حسام رو اوردن وسط ماهم دورشون حلقه زدیم،اشکان پررو پررو رفت وسط هم دست تینا و گرفت هم دست حسام و مشغوله رقصیدن بااونا شد!یه ذره باهاشون رقصید که دسته منم کشید وسطه حلقه!منم که ازخدا خواسته چپیدم تو حلقه،از یه سمت دسته اشکان و گرفتم از یه سمت هم دسته تینا رو،همینجوری میرقصیدم که چشمم خورد به امیرعلی!وایستاده بود نگاه میکرد!این بشر چقدر پررو بود،بجای اینکه از خجالت سرشو بکنه تو یقه اش تا دیده نشه اومده جلوم زل زل نگاه میکنه!ماشالا رو!پشتمو کردم بهش و بی توجه به اون مشغول رقص شدم!فکرم به قدر کافی پر بود که نخوام به اون احمق فکر کنم!یارو فکر کرده من ازاین دخترای خنگ و احمقم که تا بوسم کرد عاشقش بشم!دیر اومد،قبلا اینجوری بودم اما دیگه نیستم!بیخیال فکرای مسخره شدم،نفهمیدم اصلا چجوری از تینا اینا جدا شدیم و اومدیم اینور میرقصیم،اشکان روبه روم بود سرشو اورد جلو گفت:بد تو فکری چه خبره؟
-من تو فکر؟نه بابا!بافکر اشناییت ندارم
-برو خودتو خر کن!یا خودش میاد یا خبر مرگه زلیل مرده اش!
باچشای گشاد نگاش کردم:بی ادب شدیا!
-چیکار کنیم دیگه تنه ام به تنه ی تو خورده!
-زهرمار نکبت ایکبیری،بی تربیت خودتی!
باخنده درگوشم گفت:بابا یه زلیل مرده گفتم بهم گفتی بی ادب،هزارو یه جور فش بهم بافتی که از بی ادبی تبرئه شی؟ایول متد!
بایه لبخند رو کردم بهش و گفتم:مااینیم دیگه!
ابروهاشو داد بالا و گفت:نبودم راه افتادی!
دیگه جوابشو ندادم و مشغول رقص بودیم،بعداز یه اهنگ شاد،یه اهنگ ملایم گذاشتن ازاونایی که باید دوتایی تو بغل هم برقصید(اوا خاک عالم!)اومدم بشینم،اخه اینجور رقصا به تیپ من نمیخورد،اما اشکان دستم گرفت و نزاشت:اوی کجا میری؟تازه به قسمتای خوبه رقص رسیدیم!
-ای خاک تو سر تانگو نرقصیدت!هیز بدبخت!بیا برو با صحرا برقص!
یه نچ بلند بالا گفت و ادامه داد:باتو مزه اش بیشتره
دوباره دستمو دادم بهش و یه دستم گذاشتم رو شونه اش،خانوادگی بددل نبودیم نسبت به اینجور قضایا برا همین بی خجالت رقصیدیم ؛هنوز وسطای رقص بودیم که یه دست رو شونه اشکان اومد و برگشتیم به سمتش،امیر علی رو کرد به اشکان و گفت:میتونم ازت قرضش بگیرم؟
با چشم زل زدم به اشکان و اشاره میومدم که نه اما اون اصلا به من نگاه نکرد،دهنشو باز کرد که جواب بده و من دلم هی نذر کردم که بگه نه!
اما ازاونجایی که من خوش شانسم عاشقه شانسمم گفت:بفرما
نمیتونستم حرفی بزنم،چون نمیخواستم کسی ازقضیه خبر دار شه!دستشو گذاشت رو کمرم و دستمو گرفت،منم اخمامو در حد تخیلی توهم کرده بودم!اومد بغله گوشمو گفت:میدونم ازم بدت میاد،اما من یه توضیح به تو بدهکارم،هرچند توضیحی ندارم،بهتره بگم عذر خواهی!واقعا معذرت میخوام،ناخواسته اونکارو کردم نمیتونستم جلوی خودمو بگیرم!
باهمون اخمی که داشتم رومو کردم بهش:خوبه گفتی ازت بدم میادو اومدی جلو!حالا که میدونی ازت بدم میاد پس دیگه نیازی نیست من بهت بگم!دیگه به من نزدیک نشو!تنهام بزار
همونجوری ولش کردم و راه افتادم سمته مامانم اینا،به قدر کافی جنگ اعصاب داشتم نیازی هم به عذر خواهی این چلغوز نداشتم!

دیگه سعی کردم که بلند نشم برا رقصیدن ،به اشکانم اعتمادی نبود!بابا یه ذره غیرت یه ذره تعصب!روی هرچی مرد ایرانیه سفید کرده!همینجوری داشتم با تیکه های خیاری که پوستشونو کنده بودم ور میرفتم که یکی اومد بغله گوشمو گفت:پخخخ
ازجام پریدم،خدایی ترسیدم،من توعالمه وهم و خیال این تینای زلیل مرده هم درحال ترسوندن من،دستمو گذاشتم رو سمت چپ بدنم(قلبم):
نکبت شوهر کردی اما ادم نشدی!
دسته راستشو زد به کمرش . یه تای ابروشو داد بالا:نفهمیدم نفهمیدم،چی شد؟به من میگی نکبت؟؟الان میرم میگم حسام بیاد لهت کنه!
-خبه خبه،اه اه تا دیروز بچه ننه بودی ازامروز بچه شوهر!!هرروز لوس تر از دیروز
اشکان اومد سمتمون باخنده میگفت:دختر عمه این کنایه ها و ضرب المثل ها رو کی گفته؟؟
-خوده خوده جناب عالیم
درحالی که تا کمر خم شده بود گفت:من نوکر این جناب عالیم
یه تیکه از خیارو گذاشتم دهنم،مشغول خوردن بودم که گفتم:خوبه،باش تا عوضت کنم
اشکان یه ایشی گفت و پاشد بعد رو به من کرد و گفت:اصلا نمیشه به تو یه نفر رو داد!بس که پررو یی
-دیگ به دیگ میگه چقدر زر میزنی!
اشکان رو به من گفت:یه سوال فنی دارم یه جواب فنی تر لازم دارم!
-بفرما!
-این همه نوراوری تو تیکه و کنایه از کجا میاری؟
یه نگاه بزرگ به کوچیک بهش انداختم:
فرزندم به قول یه بزرگی،بجای زر زر کردن و تلاش برای تقلید برو موزتو بخور
اشکان لبشو گاز گرفت که نخنده که حاصلش شد یه لبخنده ملیح:اونوقت کی این سخن رو فرموده؟
انگشته اشارمو گذاشتم بغله پیشونیم:دوستداره جناب اقای دکتر علی شریعتی،وکیل بعداز این،سرکار خانم صنم ایمانی
اشکان دیگه نتونست جلوی خندش بگیره،تینا هم باخنده از پیشمون پاشد!من اصلا موندم این اومد اینجا چیکار؟اصلا حرفم نزد فقط یه خط نشون کشید و بای بای کرد!!والله مردم دلشون خوشه!
اشکان دستمو دوباره کشید که بلندم کنه اما بازور اونو نشوندم ،ایول زور!!باید برم یه بادی بیلدینگی چیزی،عضله دربیارم،مثه اینکه زورش هست اما ازوناییه که باید دروصفش سرود فلفل نبین چه ریزه،بشکن ببین چه تیزه!!اونجوری که من اشکان رو نشوندم نزدیک بود با نشیمن گاهش بخوره زمین،اما سریع خودشو اویزونه دستم کرد و پاشد:وحشی،چته!یه کلام بگو نمیخوام برقصم،چرا منو میشونی؟؟همین امثاله تو هستن نمیزارن استعداد بقیه شکوفا شه!چیه بخیل؟چرا چپ چپ نگاه میکنی؟نمیتونی ببینی من قشنگ تراز تو میرقصم؟
پاشد و شروع کرد به قردادن جلوی من:به کوریه چشمه تو همچین قر میدم تو کف ام بمونی،فردا که اومدن بهم گفتن اشکان خردادیان،عمرا بزارم بیای تو مسابقه ام شرکت کنی!پوف!میدونم درکی از استعدادم نداری،اما باید بسازیو بسوزی که من بهتر میرقصم!
یهو از جام پاشدم،دیگه برام افت داشت اشکان ریقو بهم بگه بهتر از من میرقصه،همه عالمو ادم میدونستم نمیتونن بهتر از من برقصن،اونوقت این بچه برای من کری میخونه!دستامو زدم به کمر(همون تریپه کل کل،دعوا،کلا چَلِنج!):ببینم تو فکر میکنی بهتر از من میرقصی؟
یه پوزخنده نمایشی داد:فکر ماله بچه هاست،مطمئنم!
-عمرا بتونی!معلوم نیس کدوم رقص ندیده ای گفته قشنگ میرقصی!
-مامانه خودت گفت بخدا!!
اوپس سوتی دادم!!برگشتم سمت مامانم،ازاون نگاه های مامان کش کردم و زیرنویس دادم غلط کردم!برگشتم سمته اشکان:
چرا بحثو عوض میکنی!میگم نمیتونی!
-با یه مسابقه رقص چطوری؟؟
-مثه قدیما؟؟
-اره همونجوری!
-با یه مسابقه رقص چطوری؟؟
-مثه قدیما؟؟
-اره همونجوری!
از بچگی منو اشکان چون جفتمون عشقه رقص بودیم باهم مسابقه رقص جلوی بزرگترا اجرا میکردیم،اون موقع هم چون بچه بودیم و دلنازک بزرگترا نمیخواستم دلمونو بشکونن برای همین بااین حرف که شما جفتتون عالی میرقصید و در یه سطحید خرمون میکردن و مسابقه مساوی اعلام میشد!
-باشه قبول؛فقط برو به دی جی بگو اعلام کنه،بعدشم هرکی براش بیشتر دست زدن برنده است!
-شرطمون سرچی؟؟
-میمیری یه بار شرط بندی نکنی؟برم به دایی بگم عادتت نپریده و کله حقوقته کسر کنه؟؟
جفت دستاشو جلو اورد:نه تورو خدا هنوزم ازسر اون قضیه یه جام سوزش پیدا کرده!
بعد ازاون نگاهای خرکن بهم انداخت:همین یه دفعه
-خب هرچی که برنده خواست بازنده انجام بده،خوبه؟
-عالیه
باخنده بهش گفتم:خیله خب،پاشو برو به دی جی بگو تا من این کفشارو دربیار
-اِ؟اِ؟چرا کفشاتو دربیاری؟
-اهان درنیارم شما برنده شی؟زرشکک بدو بدو بچه دنباله کارت!
رفت به دی جی یه چی گفت اونم پشت بلند گو گفت:خب مثه اینکه سوپرایزی که بهتون گفتم اماده است
ای موزمار پس میخواسته من تحریک شم،وگرنه همه برنامه ها رو خودش ریخته بود!اومد سمتم که دیدم یه کلاه شامگاه هم گذاشته سرش،طبق روال و اصول هر مهمونی ای اولین اهنگ گل پری بود،منم که بهش وارد رفتم وسط!حسابی قردادیم بعدازاون یه اهنگ بابا کرم گذاشت ازاونایی خوراکم بود باعشوه رفتم جلو کلاهشو ازرو سرش برداشتم و گذاشتم رو سرم بعد دوطرف کلاه رو گرفتم از سمت راست مشغول قر دادن و ضرب زدن باپاهام شدم،بعد هم یه قر بزرگ دادم و رفتم سمت چپم،همه حسابی برام دست زدن بعدازاون هم اهنگ بری باخ منصور گذاشتن،چون جفتمون ترک بودیم و خیلی هم رقصه ترکی رو دوس داشتیم جفتمون وارد بودیم باهم شروع کردیم به پشت پا زدن ،لزگی رقصیدن!به عنوان اهنگ اخر هم یه اهنگ هیپ هاپ گذاشتن!
ای اشکان توروحت اخه من مگه میتونم بااین اهنگ برقصم؟؟منم بلد بودم هیپ هاپ رو ولی بالباسم نمیتونستم برقصم،اونم فهمید چون لباسم تنگه نمیتونم راحت برقصم برای همین بایه لبخند پیروز مندانه اومد جلوم و مشغول شد!منم دست به سینه فقط اونو نگاه میکردم!
وقتی اهنگ تموم شد نفس نفس زنان اومد سمته من!قرار به رای گیری شد،دی جی اسم منو گفت همه دست زدن اما تا اسم اشکان ورپریده رو گفت همه دست سوت جیغ هورااا!ای انصافتونو شکر،من فقط نتونستم هیپ هاپ برقصم،به جونه خودم این اشکان نکبت همشونو خریده!وقتی دست زدنشون تموم شد اومد روبه روم وایستاد یه لبخند زد و گفت:حالا چی باید بخوام که برام انجام بدی؟
-کارای سخت سخت نخوایا!من نتونم انجامش نمیدم هیچ میگم دایی حالتم بگیره!
-ایش چقدر تو لوس شدی!حالا ازت نمیخوام بزار امشب بگذره بعد!
دیدم بازم انرژی دارم،باخودم گفتم چرا امشب و باید ازدست بدم،بازم خدا اشکانو خیر بده،منو ازخودم کشید بیرون!همیشه مواقعه ضروری پیداش میشه!
تااخر شب انقدر رقصیدیمو خندیدیم که دیگه جونی هم برام نمونده بود!امیرعلی دیگه تااخر شب نیومد طرفم،خوب میدونست چه سگی ام،حالشو میگیرم!وقتی مراسم تموم شد من داشتم ازخواب غش میکردم،بازخوب بود فردا جمعه بودو راحت میتونستم بخوابم!رفتیم سمت ماشین و سوار شدیم،وقتی نشستم تو ماشین اصلا نفهمیدم چی شد خوابم برد.
++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++

چشامو باز کردم دیدم هنوز هوا خیلی تاریکه،به ساعت نگاه کردم دیدم ساعت 5 صبحه!!واا؟؟من همه اش ساعت 1خوابیدم چرا انقدر زود بیدار شدم؟؟اینم لابد بخاطره عجیب الخلقه بودنمه دیگه!هرچی اومدم چش رو هم بزارم دیدم نمیشه!رفتم پای لپ تاپمو کانکت شدم به اینترنت!سرگرمی هرجونه بیکار اینترنته دیگه،حالا چه دانشجوش چه دانش اموزش،چه هرقشر دیگه اش!اول رفتم فیس بوک فکرنمیکردم کسی اونجا باشه اما دیدم همه ازمن بیکار ترن،یه ذره تو سایت گشتم دیدم خبری نیست،برم زور بزنم بخوابم بهتره!اومدم ازسایت بیام بیرون که یکی بهم پی ام داد:سلام میبینم،توام مثه من بیکاری،خوابت نبرد؟

اول اسمه یارو رو ندیدم اومدم بهش بگم به فضولاش مربوط نیست!اما دیدم این اشکان خودمونه!درهرصورت براش فرقی قائل نشدم و بهش گفتم:به فضولاش مربوط نیست!

بعداز دودقیقه جواب اومد:تاوقتی که برات تعیین نکردم چیکار برام بکنی،باهام مهربون باش و باادبا رفتار کن وگرنه کارای سخت سخت ازت میخوام

خنده ام گرفته بود:برو بدو بچه بگیر بخواب ازوقت خوابیدنت گذشته،انقدرم ویز ویز نکن

-ممنونم ازاین همه تره ایی که برام خورد میکنی!

-اگه بخوای برات گیشنیزم خورد میکنم

-نخواستم بابا،برو بخواب که تینا نیاد از خواب بپرونتت!

تعجب کردم،واا چرا همه باخوابه منه بدبخت دشمنی دارن:مگه صبح چه خبره؟

-بله دیگه،بایدم ازم بپرسی،وقتی شما نئشه بودی و گرفتی بخوابی قرار کوه گذاشتیم!

-کوه چه وقت اخه!اون تینا که دیگه باید غش کنه از خستگی!

-اتفاقا پیشنهادشو خودش داد

-خب حالا کیا هستن؟

-من،عرشیا و زنش،تینا و همسرش،صحرا و دوست پسرش!

چی؟/صحرا دوس پسر داره؟؟من نمیدونم اونوقت این منگل میدونه؟جوابشو ندادم که اشکان دوباره پی ام داد:تعجب نکن،صحرا تنها میاد،برای قافیه اش گفتم!

اخی یه نفس راحت کشیدم!

-خیله خب حالا تاصبح فکرامو میکنم،میگم میام یا نه!

-خنگه خدا الان صبحه ها!تا یه ساعت دیگه باید حاضر شی!

-اصلا حال ندارم بیام!من میرم بخوابم فعلا

لپ تاپ رو بستم و رفتم بخوابم،فکر کنم 5دقیقه هم نشد،یهو با شتاب درباز شد و یکی اومد پرید رو تختم!

توتاریکی چیزی تشخیص ندادم،تقریا خودمو خیس کردم،چپیدم زیر پتو که دیدم پرید رو من:یاابولفضل این دزده،ازاون متجاوزاشم هست!

نکبت نشست روم و بالا پایین میکرد،دیگه ترس جااشو به عصبانیت داد،پتو رو کنار زدم:ای حناق،ای درد،تو دزدی یا گوریل!

اززیر پتو که اومدم بیرون دیدم چراغا روشنه،واین تینا احساس کرده هم وزنه پره،منو باتخت یکی کرد!وقتی پریدم،اونم سه متر پرید روهوا و پخش زمین شد،داشت سرشو میمالید که گفت:ای زلیل بشی،بدنم ترکید!چه خبرته!

-وحشی توچته؟؟ترسیدم،دودفعه خونه حسام ازاین غلطا کنه،تختشو جدا میکنه هیچی،اتاقم عوض میکنه!فکرکردی اتاق خواب مکانه بانجی جامپینگه!!

-زهرمار،برای بیدار کردنه تو لازم بود،حالا پاشو حاضر شو،بیا پایین صبحونه تا راه بیوفتیم!

-من نمیام

-غلط کردی مگه دسته خودته؟همه پایین منتظرن،زود حاضر شیا

بعداز اتاق رفت بیرون و دراتاق پشت سرش بست

باخودم زمزمه کردم:ماشالا وقت شوهر کردنمه و دیگران بهم زور میگن!

بعدهم باخنده از جام پاشدم و رفتم حموم یه دوش بگیرم،ارایش دیشبم رو پاک نکرده بودم تو اینه که به خودم نگاه کردم دیدم همه اش پخش صورتم شده!ماشالا قیافه!
++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++
ازحموم که بیرون اومدم حوله رو دور موهام پیچیدم،نشستم روبه روی اینه،لوازم ارایشامو چیدم جلوم،نیاز مبرم به ارایش داشتم چون با قیافه پوفی ای که داشتم تو صورتم اصلا نمیشد نگاه بکنن!دست بکار شدم،یه من کرم و رژگونه،مداد چشمو ریمل هم بجاش!یه مداد ابرو و رژ هم به عنوانه تکمیله کار استفاده شد!حوله رو ازرو موهام برداشتم دیدم موهام حالت گرفتن،دست بهشون کشیدم که دیدم خیلی نم دارن برا اینکه دیگه صدای تینا درنیاد و زودحاضر شم دست به اون وسیله مزخرف یعنی همون سشوار بردم،نمیدونستم اصلا چجوری ازش استفاده کنم!یه جا حسابی سرد میشد باعث میشد بلزرم بعضی جاهام یهو داغ میکرد و سوزش پیدا میکردم!با هربدبختی بود موهامو درست کردم،مانتو سفیدمو پیدا کردم پوشیدم یه شلوار کتون خاکی با یه شال خردلی!بعداز یه عالمه وقت تیپم متفاوت شد!کولمو برداشتم و چندتا خنزل پنزل انداختم توش و یه سویت شرت رو هم برداشتم و به کمرم بستم!کله کلاسش به همین کمر بستن بود!
ازپله ها اومدم پایین که دیدم اینا همشون عین نخورده ها رو میز ناهار خوری پخش و پلان،اره جونه تینا،همچین گفت منتظرم هستن گفتم بیام پایین با خمپاره چندتیکه ام میکنن!دیدم اگه نجنبم چیزی بهم نمیرسه برا همین رفتم سمته میز که دیدم اشکان برگشت سمتم و یه لقمه گرفت جلوم:سلام بیا
ازدستش گرفتم و مشغوله خوردن شدم،جوابشم ندادم:
خواهش میکنم،کاری نکردم
بادهنه پر جوابشو دادم:همچین کاره شاخی هم نکردی دیگه،یه لقمه کوچولو بود
-ای بشکنه دسته عرشیا که نمک نداره
یهو عرشیا سرشو اورد بالا:چی؟چی شد؟کی بود؟من کی باشم؟شما کی باشی؟اینجا کجاست؟
فرزانه زنش دستشو گذاشت جلو دهنشو گفت:چی میگی هی برای خودت؟چیزی نشد اشکان ازاسمت سوءاستفاده کرد
همینجوری تند تند داشتم میخوردم که زنگ درو زدن،تینا یهو پرید رو هوا و داد زد:بدو اید!حسام اینا منتظرن،بریم
حسام اینا؟اه اینا اون چندشم برداشتن اوردن؟؟منکه عمرا برم تو ماشینش!میرم ماشینه اشکان!!اه اه اه!مار از پونه بدش میاد درخونه اش راه میره!چندش
همه به ترتیب ازخونه رفتن بیرون اما هنوز اشکان چنبره زده بود رو میز و داشت میخورد!پیرهنشو از پشت کشیدم و بلندش کردم اونم مشغوله درست کردنه لباسش شد:هووی چته تو؟
-پاشو دیگه اه انقدر خوردی عرضت از طولت بیشتر شده دیگه(چه اغراقی!این اشکان از لاغری درحاله شکستنه خوبه)
-چرا انقدر خالی میبندی؟؟حالا خوبه همه میان التماس میکنن برم مدل شم،بقیه از دیدن بدنه خوش فرمم بی نصیب نمونن!
-اره مگر اینکه خودت بگی!بدو بریم!
-چیه لابد میخوای سوار ماشینه من بشی؟
همینجوری که داشتم به سمته در حیاط هولش میدادم گفتم:پس فکر کردی سواره کی میشم؟؟
ازدر خونه اومدیم بیرون:منظورت ماشینمه دیگه
-اره همون لگنو میگم
همه منتظرمون وایستاده بودن،طبقه حدسی که زده بودم شخصه مورده نظر هم اومده بود(امیر علی)منو،صحرا و عرشیا و فزرانه تو ماشینه اشکان بودیم،تینا و حسام هم باامیرعلی اومدن!وقتی راه افتادیم افتادم به نذر کردن که این یارو بامن کاری نداشته باشه وگرنه ازکوه پرتش میکنم پایین
++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++
ماشین که راه افتاد دیدم خیلی سکوته ،سی دی پلیر ماشین رو روشن کردم دیدم بــــله؟؟یه اهنگ فوق العاده عاشقانه است!اهنگ سلام فریدونِه،دیگه نزدم بره فقط یه سقلمه به پهلوی اشکان زدم و گفتم:به به میبینم اقا عاشق تشریف دارن!حالا مادیگه غریبه شدیم؟باید از سی دی های ماشینت بفهمیم؟
چشمشو ازجلو برنداشت گفت:چیه؟؟مگه جرمه؟
-پسر توچقدر چشم سفیدی!الان باید ازخجالت سرخ و سفید شی!از ما خجالت نمیکشی از داداشه بزرگترت خجالت بکش!
یه دونه بادست زد رو شونه عرشیا و ازتو اینه گفت:عرشیا از خودمونه!اصلا این زن داداشمونو میبینی من برا عرشیا جورش کردم!
-اونوقت چجوری؟
اومد پیشم گفت یه دختره هست خیلی دوسش دارم و میخوامش،اما مثه اینکه تواین خطا نیست هیچ جوره نمیشه بهش نخ داد خلاصه منم دلم برای داداشه دلبندم سوخت و رفتم پیش زن داداش بهش گفتم برای امر خیر مزاحم شدم ایشونم سخاوت مندانه نه گذاشت نه برداشت یه چوب گنده برداشت و افتاد دنبالم،باهر پلیس بازی ای که بود خودمو ازش قایم کردم که بیخیال شد و رفت،منم تا خونشون دنبالش کردم،هرچند که روز خواستگاری فکر کرد خواستگار منم و میخواست یه چوب پیدا کنه که دوباره بهم بزنه اما خدا رحم کرد و فهمید داماد کسه دیگه است!نه زن داداش؟
فرزانه درحالی که داشت میخندید خودشو نگه داشت و گفت:بس که موقعی که اومدی جلو شبیه این چشم هیزا بودی،منم که دیروزش یه پسر اذیتم کرده بود میخواستم تلافی کنم!
اشکان یه لحظه دستشو برد رو به اسمون و گفت:خدایــا این زنان و دختران قیور فامیلمون رو ضعیفه کن!چیه برا شوهراشون قلدر بازی درمیارن!
دوتا از پشت زدن تو سرش و گفتم:اولا که حواست به رانندگیت باشه،اینجا همه جونا عزیزه!ثانیا به تو چه؟تو چرا نخود اش میشی؟تو اگه خواستی زن بگیری یه ضعیفه بگیر،تو که نمیخوای از فامیل زن بگیری!
-تو از کجا میدونی؟شاید خواستم از فامیل زن بگیرم!
-اِ؟نفهمیدم نفهمیدم،خیلی مشکوک میزنی!این بدبخت فلک زده ای که تو میخوای بگیریش کیه؟
ابروهاشو داد بالا:اِ؟اِ؟با زنه اینده من درست صحبت کن!بعدشم اون خیلی خوشبخته که منو داره!
-اه اه حالمو بهم زدی!تینا حالمو از زندگی مشترک بهم زد توام حالمو از روابط قبل از ازدواج!خدایــا این بچه های فامیله ما چرا انقدر زلیل همسرن؟؟بابا یه ذره محکم باشید!بزنید تو سرشون!
-بزار میبینیم تو شوهر کردی چه گلی به سرش میزنی!
باخنده و شوخی وقت و گذروندیم و رسیدیم به دربند!به اطراف نگاه کردم و گفتم:انقدر کوه کوه میکردین این بود؟میگفتین هوس قلیون کردید دیگه!اینجا که یه ذره راه بری تموم میشه!
صحرا یه چشمک به بقیه زد و گفت:نخیر ایندفعه اینجا ازاین خبرا نیست تا چهارتا تخت دیدید بپرید روش برید قلیون بکشید،اگه خیلی هوس قلیون داری،باید تااخر اون بالا بریم یه ذره استراحت کنیم،به عنوان جایزه قلیون بکشید!بعدشم اقا حسام و اقا امیر اینجا هستن،حتما نباید نشون بدی که همیشه بخاطره چی میومدی اینجا!
اوا خاک عالم این صحرای ما چه راه افتاد،اول مامانم،حالا هم صحرا،کم مونده بابامم بیاد وسط!
روکردم به همشون:حالا میبینید،منکه ورزشکارم و اولین نفر اون بالام،برا خودتون سخته!
همه باهم یهویی گفتن:میبینیم!
چه هماهنگی،اصلا هارمونی لفظشونم یکی بود!هرچی من گفتم که بیاید از تله کابین استفاده کنیم نزاشتن،حتما باید ازهمون اول پیاده میرفتیم!شروع کردیم به راه رفتن که یه ذره راه رفتیم از نفس افتادم،وای خدا حتما باید دوباره میرفتم باشگاه،نفس برام نمونده،الان اگه به اشکان بگم کولم کن میگه کم اوردم،باید یه جوری خرش کنم!
همینجوری که راه میرفتم نشستم به فکر کردن،اما هرچی بیشتر فکر میکردم کمتر به نتیجه میرسیدم،یه ذره که گذشت صدای تینا و فرزانه و خوده صحرا هم دراومده!اشکان هم راه به راه اذیتشون میکردو میگفت ضعیفه اید دیگه!!منم دیگه نمیخواستم دسته اون نفله بهونه بدم!خووو برام زور داره به قشر زن جماعت توهین شه،برای همین تصمیم گرفتم تا اشکان صداش درنیومده هیچی نگم!نمیدونم چرا بحث کم نیاوردن شد همچین قوتی گرفتم انگار یه بسته شش تایی ردبول انداختم بالا!هی رفتیم بالاو بالا تر تا حسام و عرشیا کم اوردن!اما اشکان و امیرعلی همچنان ادامه میدادن!دیگه داشتم از خستگی غش میکردم،یعنی اگه اویزونه صحرا نمیشدم می افتادم،تااینکه اشکان انصراف داد وقتی که اون خستگیشو اعلام کرد برگشتم بایه لبخند پیروزمندانه و گفتم:
نبینم اونایی که خودشونو قوی میدونستن دارن از خستگی میمیرن؟؟دیدی کم اوردی؟دفعه اخرت باشه بامن لج میکنیا،هرکی بامن درافتاد ور افتاد.زنا پیروزن
صدای امیرعلی گوشمو خراشید:خانم هنوز یه نفر دیگه از مردا مونده نمیخواد فعلا بحث کنید بااون،هرموقع تونستید منو شکست بدید،قبول میکنیم خانوما قوی ترن
وای بازاین یارو حرف زد،حالا یکی نیست بهش بگه تو حرف نزنی نمیگن لالی!حالا مگه چقدر برام نفس مونده که بخوام بااین یارو کل بندازم،خدایـــا باید یه جوری اززیرش دربرم،اما اخه چجوری؟؟....
باخودم گفتم راه میرم توراه میاد تو ذهنم،اما دیدم اینجوری پیش بره ازپا ساقط میشم،یهو یه جرقه تو ذهنم زد ،خودم حس کردم عین این کارتونا یه لامپ بالا سرم روشن شد!
دنباله یه سنگ گشتم،ازاین سنگای بزرگ،نیاز مبرم برا انجام نقشه بود،یه ذره که جلوتر رفتیم چشمم خورد به این سنگه،یه لحظه وایستادم تا امیرعلی جلوتر بره!وقتی رفتش پامو اروم بهش گیر دادم وقتی داشتم میوفتادم یهو امیرعلی برگشت سمتم که ببینه چرا نمیام وقتی دید دارم میوفتم دوید سمتم و تو بغلم گرفتتم!چشام حسابی گشاد شد داغ کردم اصلا نفهمیدم چی شد،تا به خودم اومدم سریع هولش دادم عقب و بلند شدم،همه اومدن سمتم اشکان اومد و شونمو گرفت:چی شد یهو؟؟چرا حواست نیست؟اگه میوفتادی چی؟
جواب اشکان رو ندادم دستاشو ازرودوشم برداشتم و سمت امیرعلی برگشتم،هرچی اومدم اروم بگم نشد و باصدای بلند بهش گفتم:مگه نگفتم دیگه به من دست نزن؟من صددفعه هم میوفتادم زمین نمیخواستم تو یه نفر کمکم کنی!
یهو صحرا منو از پشت گرفت و سمته خودش برگردوند:چته تو؟خجالت نمیکشی؟جای تشکرته؟
-ولم کنید بابا،تشکرِ چی چی؟؟
همینطوری راه افتادم و اومدم سمته پایین!نمیخواستم برم خونه،یا سمته ماشین،نیاز داشتم که تنها باشم برای همین رفتم سمته پاتوق همیشگیمون که وقتی میومدیم دربند تنها جایی بود که میرفتیم،خودمو رسوندم دمه اونجا،به عقب برگشتم دیدم کسی نیست،بازخوبه فهمیدن میخوام تنها باشم رفتم روی یکی از تختا نشستم،یکی از کارگرای اونجا اومد و بهش گفتم که یه قلیونه طالبی با یه استکان چای برام بیاره(خوبه اعصاب نداشتمو از تفریحم نمیگذشتم!)همینجوری نشستم و یه نگاه انداختم به ته دره ایی که روبه رو بود!خیلی قشنگ بود!یادم باشه خواستم خودکشی کنم حتما بیام همینجا!!
برام چیزایی که خواستمو اوردن،چایی رو گذاشتم کنار وقتی خنک شد بخورم!قلیونو کشیدم جلو و مشغول کشیدن شدم!وای چه فازی داد اصلا انگار ارام بخشی بود برام چون اصلا یادم رفت ناراحت شده بودم،یه پک زدم و حلقه های دود رو دادم بیرون که دیدم اشکان تند تند داره میاد سمتم:اه اه چه دودیم راه انداخته!تنها تنها؟داشتیم؟
-حوصله ندارم اشکانا،سربه سرم نزار
-خیله خوب توام،هاپو
-بقیه کجا؟
-اونا بالا نشستن،خواستن بیان که من نزاشتم،راستش میخواستم یه چیزی بهت بگم!
-چیه؟
-یادته شرط بستیم بازنده کاری که برنده خواست و انجام بده؟
-اشکان حوصله شوخی ندارما،بزار یه وقته دیگه
-شوخی چیه؟؟من یه بار تو عمرم باشه که جدی باشم الانه
-اه اه!قضیه جالب شد!چیه چی میخوای؟
-راستش ازت میخوام که....
درحالی که گردنمو کج کرده بودم گفتم:بگو دیگه دق مرگم کردی!!!
-یعنی بگم؟؟
-اشکان یه دونه میزنم تو سرتا!بگو دیگه
-میخوای نگم؟؟
-اشکان خودمو ازاین بالا پرت میکنم پایینا بگو
-اخه سخته...
-اشکان میدونی یه دخترو بخوای بزار تو خماری خیلی عواقب بدی داره؟؟دارت میزنما!!د بگو
-باشه باشه الان میگم
-زود باش
-راستش....میشه برام ازیکی درخواسته ازدواج کنی؟
یهو پریدم هوا:چی؟؟کی؟؟اره خودم میرم خواستگاری؟؟همون میمونه مشنگیه که تو فامیله خودمونه؟؟کیه؟؟بگو میرم حرف میزنم
-اروم بابا!یکی یکی،اره همونه که تو فامیله!
-کی هست خوو؟
-ناراحت نمیشی بگم؟؟
-نه چرا ناراحت شم؟؟به من چه؟تو بگو!
-مطمئنی ناراحت نمیشی؟
-اره،کیه؟
-....خودت!
++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++
ازجام یهو پریدم ،چی؟؟این داره چی میگه برا خودش؟؟؟چچیی؟؟؟بازم نتونستم تو خودم بریزم:چی؟؟؟اشکان؟؟؟
چشام مثه اینکه خیلی گشاد شده بود چونکه اشکان تا عکس العملم رو دید همچین زد زیره خنده که هنگ کردم،خدایا این چرا اینجوری شده؟؟یعنی مواد زده؟؟شاید اب شنگولی خورده!!
هنوزم داشت میخندید ،دستشو گرفته بود به دلش،منم همینجوری باتعجب داشتم نگاش میکردم!اینکه دید منو هنوز دوزاریم نیوفتاده گفت:
-شیطون چندوقته منتظره درخواسته ازدواجمی؟؟هنگ کردی چرا؟؟
ای نکبت منو سرکار گذاشته بود،وقتی فهمیدم قضیه ازچه قراره همچین چپ چپ نگاش کردم که اونم طاقت نیاورد و باخنده گفت:
بابا اینجوری نگاه نکن،راست گفتم میخوام ازیکی برام این درخواست رو بکنی ولی وقتی دیدم خیلی فضولیت گل کرده شیطون رفت تو جلدم!
وقتی اینو گفت میخواستم بپرم رو کلشو تک تک موهاشو بکنم،ازمادر زاده نشده بخواد منو سرکار بزاره،هرچند متاسفانه زاده شده نکبت،رو به روم نشسته!
خداییش خیلی حرصم گرفت ولی یه چیزی پرید تو ذهنم به لبخنده شیطانی پرید رو لبمو گفتم بزار بفهمم کیه تا بهت بگم!
-زهرمار رو اب بخندی!منکه مثه تو کمبود ندارم،حالا بگو کدوم بخت برگشته اییه تاببینم چیکار میتونم برات بکنم؟
اشکان که دید اینو گفتم انگار که باور نکرد،باچشمای ریز زل زد بهمو گفت:
-غلط کردی،تو عمرا همچین کاری دیگه برام بکنی؟
-به جهنم نگو بخیل،منکه اول و اخر میفهمم فقط میخواستم کمک کنم
-واقعا کمکم میکنی؟
-اگه بخوای اره!به من چیزی نمیرسه که کمک نکنم!
-خیله خب،راستش میشه با صحرا حرف بزنی؟
-صحراست؟؟؟جدا؟؟؟؟
-نه پس الان تو فاز شوخیم
-غلط کردی تو!موقعی هم که منو سرکار گذاشتی مثلا جدی بودی!
-نه بخدا به جون عمه بهناز(مامانم)که ایشالا مادر زنم بشه جدی ام
-هوی!!چه خودتم تحویل میگیری
-حالا کمک میکنی دیگه!
یه لبخند شیطانی زدم:بشین تا کمکت کنم!
اشکان یهو تعجب کرد:جدا؟؟مگه نگفتی کمک میکنی؟
-میخواستی منو سرکار نزاری!
-صنم قلبم با باتری کارمیکنه ها!شوخی نکن،جدا کمک نمیکنی؟
خدایا چرا انقدر منو دل رحم افریدی!!بابا این چرا اینجوری نگاه میکنه؟؟الان غش میکنماا!
-خیله خب بابا،گریه نکن!کمک میکنم
-ایول صنم خیلی گلی
ولی بازم شک داشتم که صحرا طرف مقابل باشه!بازم حس فضولیه همیشگی رو کردم بهش :
اخه قابل باور نیس!اگه میگفتی طرفت منم، باورم میشد اما صحرا رو نه!شما دوتا اصلا باهم درحد عادیم حرف نمیزنید
اشکان یه لبخند شیرین زد:خب بخاطره خجالت و ازین چرت و پرتاست دیگه، اصلا نمیتونم توروش نگاه کنم،بعدشم اگه علاقه هم نداشتم شوخیایی که باتو میکردم رو بااون نمیکردم!
دستمو زدم به کمرمو و لبامو اویزون کردن:چرا؟؟خونه اون رنگین تر از ماله منه؟
-نخیر،بخاطره شخصیته صحراست!
یه زبون براش دراز کردم و گفتم:ازالان به بعد برای تو صحرا خانمه!بعدشم تو که این همه خاطرخواهی چرا نمیری خواستگاری؟چرا پیغام پسغوم؟
-بخاطره اینه که میخوام بفهمم اونم به من حسی داره یا نه؟نمیتونم بی گدار به اب بزنم،حالا اگه تموم شد پاشو بریم پیش بقیه!
اولا تموم نشد،ثانیا الان همه میان اینجا مابریم چیکار؟

تااین حرف و زدم دیدم اینا ماشالا همشون حلال زاده ان!دارن عین لشکر شکست خورده به ما نزدیک تر میشن!بادستم بهشون اشاره زدم:بفرما اینم دسته حلال زادگان!

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
به رمان سرای سانی خوش اومدید لطفا در سایت عضو شید و رمان های خود را به اشتراک بگذارید
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    نظرسنجی
    دلتون میخواد صندلی داق این ماه رو کی انجام بشه؟؟؟؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 91
  • کل نظرات : 3
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 18
  • آی پی امروز : 26
  • آی پی دیروز : 1
  • بازدید امروز : 80
  • باردید دیروز : 2
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 1
  • بازدید هفته : 157
  • بازدید ماه : 300
  • بازدید سال : 1,130
  • بازدید کلی : 16,239
  • کدهای اختصاصی
    ارسال لینکافزایش بازدید رایگان سایت - بازدید سایت خود را به صورت رایگان افزایش دهید