loading...
رمان سرا::::سانی
آخرین ارسال های انجمن
محمدرضا ولیزاد بازدید : 66 شنبه 30 شهریور 1392 نظرات (0)

 

 

نام نویسنده: پانته آ65
فصل:

فصل 1 تا 9

تعداد فصل: قسمت ۳۸
خلاصه ی رمان:
پسری به اسم آبیش ( نامی اصیل ایرانی به معنای بی رنج ) که فقط
میخواد بفهمه کیه ؟

برای خواندن رمان روی ادامه ی مطلب کلید کنید

الوووو آبی جون کجایی ؟ میدونی دلم برات تنگ شده ها ؟اوق حالم بد شد سر ظهری ببین باید چه چرت و پرتی رو تحمل کنم بی حوصله گوشی رو برداشتم و گفتم بنال !دخترک - وا خواب بودی عسیسم ببخش بوس بوس ! نمیدونستم خوابی وگرنه بیدارت نمیکردم من - گفتم بنال !با لحن لوسی گفت برو دست و صورتت رو بشور تا سرحال بیای گلم مهستی ام عشقت ! میدونم گیجی نشناختی !من - فهمیدم کدوم خری هستی باز چی شده دوره داری یا لباس و کوفت و زهرمارت تموم شده هان ؟با بغض الکی گفت اوه آبی جون من فقط دلم برات تنگ شده بودهانی همین !من - میدونی که میتونم راحت با یه تماس کوچیک به ددی جونت بگم دخترش چیکاره است پس بهتره اول گوشی رو قطع کنیبعد شماره منو پاک کنی فقط کافیه از کنار خیابونی که من ردمیشم رد بشی اونوقت تمام عکسهات پوستر شده در مغازه باباته !با جیغ گفت هان پس بگو استفاده ات روکردی خرت از پل گذشت میخوای ولم کنی کور خوندی باید تاوان کاری که با من کردی پس بدی فهمیدی ؟میدونم روزی میای که التماس کنم نگاهکوچیک بهت بکنم یا دستم رو بگیری ! اونوقت من محلت نمیدممن - خودت خواستی در ضمن مگه عقلم کمه دوباره هوس اون هیکل گنده ات روبکنم ها ؟تق گوشی رو قطع کردم اوف هر چی من میخوام آروم باشم مگه میزارند گوشی دیگه ام رو برداشت و یه اس به کامیار دادم که بیاد خونه دنبالم حوصله ام سر رفتهتا اس تحویل داده شد زنگید من - های جونی ؟کامیار - های چیه غرب زده باید بگی hello در ضمن ماشینم ندارم !من - غلط کردی پس سوار چه خری که صدای ظبط بلند ها ؟کامیار - جون مهستی گنده ماشین مامی زیر پامه شما هم که کلاستون به 405 نمیخوره !من - اوف خوب حداقل برو پیش اون رفیقت بگو حداقل ماشینم رو تا فردا بده که بی ماشینی خیلی اذیتم میکنه !کامیار - گمشو از پریروز کشتی منو با این ماشینت جوری که داغونش کردی باید ددی جونت یک دیگه بخره اون ماشین اسقاطه عزیز !من - باشه پس سره راه چندتا دلستر هلو با مخلفات بگیر بیا اینجا راستی فیلمم یادت نره !کامیار - مگه شب نمیری ویلای سروش ؟من - چرا بابا بیا در ضمن زود بیا که باید دم یکی رو قیچی کنی !کامیار - اوف آقا پلیسه میخواد جریمه ام کنه فعلا خدانگهدار من - ok همین که گفتی نگهدار !گوشی رو انداختم روی تخت وقتی ماشین نداشتم عجیب بی حوصله بودم تیشرتم رو از زیر تخت برداشتم وپوشیدم و ازاتاق رفتم بیرون طبق معمول هیچی جزء خدمتکارها توی این کاخ نبوداز بالای پله ها زینت رو صدا زدم اونم سریع خودش رو رسوند به من با ترس سلام کرد و گوش به خدمت شد من - شهره و جمشید کجان ؟ زینت - رفتن خونه خالتون برای ناهارم نمیاین جمشید خانم بلیط داشتن برای خارج ! من - بسه دیگه فهمیدم ناهار چی داریم ؟زینت - چون فقط شما بودین براتون غذایی که دوس داشتین درست کردم بیف استران گولوف !من - خوبه فقط پایین نمیام مهمون دارم وقتی صدات زدم غذا رو بیار بالا زینت - چشم آقا برگشتم توی اتاقم و یه سیگار برای خودم روشن کردم از این کاخ با عظمت فقط توی اتاقم راحت بودم یه اتاق صدمتری با کلی وسیله از لب تاپ تا کیسه بوکس و یه تخت دونفره که جزء خودم کسی حق نداره روش بخوابه یه سرویس بهداشتی کامل با یه سیستم پیشرفته صوتی از تی وی گرفته تا آنتن ماهواره یه خط تلفن جدا و کمدی از لباس از بهتریه مارکهای دنیا به لطف دایی جان که یه فروشگاه زنجیره ای توی پاریس داره همیشه بهترین و به روزترین لباسها و عطرها ماله من بودتمام دیوار اتاقم رو پر از پوستر جنگ ستارگان گرفته تاجنگ حیوانات و عنکبوتهای بزرگ خوجل کرده بودم دیوارهای اتاقم سیاه بود که فقط نور از قاب پنجره اش روشن میزد پردهام قهوه ای تیره همه چیز تیره حتی گلدونی هم که توی اتاقم گذاشتم رز مصنوعی بود که با اسپره رنگ سیاهش کردم اوف این سیگارم تموم شد سیگار بعدی رو روشن کردم و رفتم سراغ لب تاپ و یه آهنگ خارجی پر سروصدا گذاشتم و خودم رو انداختم روی تخت همیشه صداهای بلند آرومم میکرد غرق سیگار دود کردن بودم کهیه چیزی محکم خورد به صورتم آخم دراومد فقط کامیار میتونه از این شوخی ها باهم بکنه بالشت رو از صورتم زدم کنار و گفتم کوفت شد یه بار تو مثل آدم بیای ؟هر هر خندید و با پلاستیکهای دستش اومد کنارم نشست و با لحن لوسی گفت سلام عقشم خوفی ؟و موهام رو ناز کرد و لبهای کلفتش رو غنچه کرد با اون لحن و قیافه اش خنده ام گرفت من - واقعا به جامعه بشری رحم شد که تو دختر نشدی اه حالم رو به هم زدی اخمی کرد و گفت از بس آشغال شناسی گوهری مثل من رو نمیشناسی ایشش ! و با عشوه خرکی روش رو برگردوند زدم پس گردنش و گفتم برو بابا اگه تو گوهری پس طناز چیه ؟ با شنیدن اسم طناز پقی زد زیر خنده و منم همراهیش کردم کامیار - اینو خوب اومدی فکر کن اون با اون دماغ عملی و لبهای گنده و بدن سیخ و صدای تو دماغی بخواد بیاد تو رو ناز و نوازش کنه !ادای عق زدن در آوردم و گفتم حالم رو بهم زد ولش کن ! اونایی رو که گفتم خریدی ؟زد پس کله ام و گفت نوکر بابات غلام سیاه بیا کوفت کن هلو نداشتپرتغال گرفتم صورتم رو جمع کردم و گفتم اه تو که میدونی من از پرتغال متنفرم باز گرفتی ؟دلستری رو از توی پلاستیک درآورد و گفت بیا بخور جون بگیریبرات لیمو گرفتم !هر چند خوب نبود ولی بهتر از اون مزه نارنجی گرد بود کمی با کامیار آهنگ گوش دادیم و سیگار کشیدیم و غذا خوردیم و من رفتم حوم تا خودم رو برای شب آماده کنم دوش گرفتم کامیار داشت با گوشیم ور میرفت من - گوشی توی شهر ما یه چیزه شخصیه توی ده شما چی ؟پوزخندی زد و گفت اون که بعله ولی این مهستی گنده ها بد دارهتهدید میکنه ها ؟من - اونم مثل صدتای دیگه مگه اونا تونستن کاری کنن ؟نوچ نوچی کرد و گفت سریع آماده شو که این بار آدرس فرق داره باغ نزدیکهای کرج ِ !!من - اوف اونجا چرا ؟ جا قحط بود ؟کامیار - میدونی که باقی مهمونی ها لو رفته سروشم اونجا گفت امن تره !من - کی باشه از این خراب شده برم تا دیگه بگیر بگیر الکی نباشه !کامیار - راستی من میخوام اون تیشرت سورمه ایت رو بپوشمبا همین جین آبی خودمتو جی میپوشی ؟من - عین تو فقط رنگش قهوه ای سوخته است !گفت میره یه دوش میگیره منم گوشیم رو چک کردم که کلی چرت و پرت و تهدید از طرف مهستی بود به جهنم !همه پیامها رو پاک کردم و لباسام رو عوض کردم منتظر موندم کامیار از حموم بیاد بیرون و موهام رو درست کنهوقتی ساعت شش اعلام شد منو کامیار آماده مهمونی بودیم از کشوی شهره چند تا تراول برداشتم و با کامیار رفتم پایین با دیدن ماشین عموش که یه بنز کوپه جیگری بود لبم به خنده باز شد من - ایول دمت گرم تب داشتم که با پژوی مامی جون بیای و منم معذب ! نیشخندی زد و گفت من که اداهای تو رو میشناسم فقط اگه بخوای سر یه شرط بندی مسخره دوباره ماشین رو داغون کنی بدون کله ات کنده است فهمیدی ؟من - خوب بابا اصلا نخواستم تا صبح بهترش زیر پامه !خنده مسخره ای کرد و گفت اون که بعله !عشق اول و آخرم سرعت بود کامیار آرومتر از من رانندگی میکرد ولی من داشتم کلافه میشدم چندباری گفتم بزار من برم پشت رل که قبول نکردآخی نگران ماشین عمو جونش بود کامیار کلی ازم قول گرفت که شرط و شروط مسخره دیگه ای قبول نکنم و من به ظاهر گفتم چشم !ولی نمیدونستم چشم گفتن کافی نیست اراده ام لازمه چون با شرطی که توی اون مهمونی بستم به کل مسیر زندگیم عوض شد ...راه رو گم کرده بودیم اول جاده ای که میرفت سمت باغ یه مهمونی دیگه ام بود که کامی رفت تو و بعد از چند لحظه برگشت و گفت اینجا نیست و زنگ زد به سروش اونم گفت پشت همون باغیه جاده خاکیه بیست دقیقه باید بریم تا به باغ برسیم اوف جا بود اینجا مهمونی گرفتند من - اه از هر چی خاکه بدم میاد سقف ماشین رو باز نکنی ها و خر بازیت گل کنه !به شوخی گفت آخ با خودم گفتم چرا اینبار نتونستم داد تو رو در بیارم الانم دیگه نمیشه چون رسیدیم !جلوی یه در آهنی بزرگ وایستاده بود ظاهرش که از بیرون خیلی مخوف بود من - اینجا که هیچ ماشینی نیست کامیار - گفتم که سروش گفته این مهمونی با همه مهمونی هاش فرق داره !من - آره راست میگی توی بیابون مهمونی گرفتند صفا دارهکامیار - بپر پایین که دیر شد الکل خونم اومده پایین !با چند تا بوق دو تا گردن کلفت در باغ رو باز کردند هر کدومشون دوتا چماغ دسشتون بودبا تعجب به کامی نگاه کردم اونم خونسرد شیشه رو داد پایین و گفت از مهمونهای سروش هستیم اسم رمز هم شلغم پخته !یه لحظه خنده ام گرفت فکرکردم میخواد مسخره بازی دربیاره ولی وقتی در باغ رو باز کردند و رفتیم داخل فهمیدم نه بابا مثل اینکه این مهمونی فرق دارهچون رقص نور از در ورودی شروع شده بود تا خود ساختمون اطراف استخر هم مشعل های آتیش گذاشته بودند از ماشین پیاده شدم کامی هم ماشین رو یه گوشه پارک کرد با یه نگاه سرسری به ماشینهای بقیه فهمیدم باز من از نظر ماشین جلوترم فکر اینکه با پژو 405 می اومدم ترس مینداخت به جونم پایین ترین مدل ماشین کمری بود کامی - بیا بریم بابا این ماشین قراضه ها که دیدن نداره خودش جلوتر از من رفت طرف ساختمون تا در سالن رو باز کرد بوی الکل و سیگار و حشیش خورد توی دماغم صدای آهنگ که کر کننده بودبه خاطر اینکه صدا بیرون نره دور تا دور سالن رو چند لایه پرده زده بودند کامی هم مثل من داشت اطراف رو دید میزد من - اوه هنوز سرشبه چه زود شروع کردند فکر کنم تا صبح اینجا هستیم !کامی - بهتر نه شرکت تو دیر میشه نه وزارتخونه من !واقعا که نمای داخلش بهتره از بیرون بود دم در ورودی گوشی ها رو گرفتند مثل اینکه دختر فلان خرک هم توی مهمونی بود نیمخواستند فردا کلیپش دربیاداول نمیخواستم بدم ولی به زور کامیار گوشیم رو دادم و پسره کلیدی داد دستم و گفت هر وقت خواستیبری از توی کمد دم در با این شمارهکه روشه در رو باز کن و گوشیت رو بردار کلید رو انداختم توی جیبم و حواسم رفت سمت یه سیستم صوتی گوشه سالن بود با یه پسر سیخ سیخ که فکر کنم دویست تومن فقط موهاش رو درست کرده بود صدای چرتی هم داشت مثلا دی جی بود من - باز این خروس رو برداشته آورده بابا تو که میلیونی خرج میکنی یه آدم حسابی بیار !کامی - شما هر وقت مهمونی گرفتی ساسی مخته رو بیار !پوزخندی زدم و گفتم تو که میدونی جناب الماسیان بزرگ نمیخوان کاخشون به گند کشیده بشه کامی - گمشو برای خودت بچرخ تا منم برم امشب شب زنده داریم با کدوم یک از ایناستهمه مشغول رقص بودند عده ای هم بخور و لب و کثیف کاریاز دختربچه چهارده ساله اونجا بود تا چهل ساله مرد شکم گنده و پیر تا جوون همه جمع بودند و بیخیالالبته بیخیالی که فقط توی دیوارهای سنگی بود خارج از اینجا یکی وزیر بود یکی معلم یکی دختر به ظاهر آفتاب مهتاب ندیدهروی مبلی که خلوت بود نشستم یه دختر که موهای بلند و سیخی داشت با یه تاپ دامن قرمز کوتاه نشسته بود جوری که من خط لباس زیرش رو میدیدم آرایش قرمز جیغی داشت نه جذاب بود نه خوشگل ولی هیکل خوبی داشت خودم رو انداختم وری مبل و بی اعتنا به اون اطراف رو نگاه کردم میدونستم چندثانیه نیمگذره شروع به حرف زدن میکنه خدمتکاری اومد جلو و گفت چی میل دارم من - الکل ده درصد با آبجو چشمی گفت و رفت برام آماده کنه حواسم رفت سمت دختری که وسط میرقصید بدن ردیفی داشت هرچند پشتش به من بود ولی معلوم بود اندام جذابی داره داشت با یه پسر کم سن و سال میرقصید منتظر بودم چرخ بزنه تا چهره اش رو ببینم تا چرخ زد پقی زدم زیر خنده یه دماغ گنده داشت با لبهای کلفت حالم بد شد از دور خوب بود ولی نزدیک پشیمون اه داشت حوصله ام سر میرفت این کامیار هم معلوم نبود کجاسرش رو گرم کرده بود خدمتکار برام سفارشم رو آورداول مزه مزه کردم اه خوب قاطی نکرده بود ولی بهتر از هیچی بود یه نفس رفتم بالا مزه اش یه کم اذیتم کرد معلوم بود الکلش خوب نبوده صدای خشداری گفت یه تعارف میزدی بد نبود ها ؟برگشتم سمت دختر قرمز پوش یه نگاه بهش کردم با یه لبخنده مسخره لباش رو غنچه کرد و گفت هلن هستم !جوابش رو ندادم و بی اعتنا سرم رو برگردوندم سمت دیگه دختری وسط بود که با یه آهنگ آمریکایی تند داشت میرقصیدحواسم پرت اون بود که احساس کردم یکی کنار گوشم داره نفس نفس میزنه برگشتم دختره سرش رو نزدیک گوشم گذاشته بود داشت مثلا منو از خود بخود میکردهولش دادام عقب و با نیشخندی گفتم شرمنده هانی من دخترباز نیستم تمایلی هم بهت ندارم الان عقشم میاد چشمم به کامیار خورد که داشت می اومد سمتم بلند گفتم اومدی عقشم و یه چشمکم زدم بهش !اونم سریع موضوع رو گرفت و اومد کنارم نشست و دست انداخت دور گردنم و ماچ گنده ای از لپم گرفت عق چندشم شد ولی بهتر دختره حالش گرفته شد و رفت من - خوبه برو کنار خفه ام کردی کامیار - اوف چه ناز بود این چرا پروندیش ؟من - کجا خوشگل بود خیلی هم زشت بود راستی این سروش گور به گور کجاست ؟[/SIZE]کامیار - داره با مهمونه اختصاصیش میاد سمتمون !چشمم به یه سروش افتاد که با یه دختر خیلی لوند و خوشگل اومد سمتمون دختره موهای بلند مشکی داشت که تیکه تیکه قرمز کرده بود یه لباس رنگ بدن خوشگلم تنش بود که انگار بدون لباس داشت میچرخیدمن - این دافی رو از کجا پیدا کرده ها ؟کامی پوزخندی زد و گفت آورده برای تو میدونی که خودش با دخترها حال نمیکنه من - دستش درد نکنه مشروبش که مزخرف بود دی جی کهافتضاح حداقل دافی که آورده با حاله !کامی - فقط امیدوارم صبح که از در این ویلا رفتیم بیرون نظر دختره هم درباره تو همین باشه !توی عمرم به احترام کسی پا نشدم ولی برای سروش و دختره نیم خیز شدم سروش - به به ببین کی اینجاست پسر خاص خودمون !من - خوبی سروش جان ؟سروش - از احوالپرسی شما راستی ماشینت درست شد کثافت میدونه من به ماشینم حساسممیخواد اذیت کنه من - گذاشتمش اسقاطی الانم با کامیار با ماشین جدیدم اومدم سروش - مبارکه اینبار چی ؟ بزار حدس بزنم bmw یا ؟کامیار - نه یه بنز کوپه جیگری !با حرف کامیار اخماش رفت توی هم و با حرص گفت اوه مبارکه راستی معرفی میکنم سوفیا از دوستان که افتخار دادند امشب رو با ما باشن !من - خوشبختم آبیش هستم کامیار - منم که معرفی شدم بهت نانازبا لحن نازی رو به من گفت آبیش ؟ چه اسم خوشگلی معنیش چیه ؟من - به معنای بی رنج اوهمی گفت و با اجازه کنارمون نشست سروش چشمکی به من زد و اشاره کرد برم سمتش رفتم طرفش و گفتم چیه ؟سروش - دیدی چه دختر خوشگلی دور بر من ریخته ؟هم خوشگل هم خوش هیکل تازه یه خصوصیت خوبم داره ؟من - چی ؟ خنده مسخره ای کرد و گفت مثل تو تابع حال خشنه گرفتی منظورم رو یا نه ؟من - یعنی خشونت رو دوس داره ؟سری تکون داد و گفت آره و در ضمن چون امشب میدونم خیلی خوش به حالت میشه باید آخر هفته برای برنامه ای که داریم پایه باشی ؟من - چی حتما یه مهمونی دیگه ؟سروش - نه کامیار بهت میگه الانم برو خوشگل خانوم منتظرته من کلی ازت تعریف کردم فعلا اگه ندیدمت بای !من - بای !برگشتم سرجام کامیار دوتا دختر دستش رو گرفته بودند اونم اول یکی رو میبوسید بعد اون یکی اه چندش ! کنار سوفیا نشستم و خیره شدم بهش هم خوشگلی داشت هم جذابیت سوفیا - خوب سروش ازت تعریف میکرد خیلی وقته باهم آشنا هستین ؟من - آره چند سالی میشه راستی چرا روی مبل نشسته ای بیا روی پام بشین کارت دارم !اول تعجب کرد ولی بعد فکر کرد من چقدر احساساتی هستم با ناز اومد روی پام منم سرم رو گذاشتم روی شونه اش و موها و گردنش رو بو کردم نه بوی خاصی نمیداد فقط یه عطر معمولی که گیجم نمیکرد عیب نداره جذبش نشدم ولی برای سرگرمی خوب بودنفسهاش تند شده بود چه بی جنبه بود سرم رو از روی شونه اش برداشتم [SIZE=2]و با لحن مثلا خماری گفتم دوست داری با من باشی ؟/SIZE]با چشمهای خمار گفت بدم نمیاد !مشروب داشت اثرش رو میزاشت وقتی مخلوط میخوردم نمیتونستم توی جمع خودم رو جمع جور کنم یه نگاه به کامیار کردم یه دختر داشت موهاش رو ناز میکرد یکی داشت توی گوشش پچ پچ میکرد اونم نمیتونه کمکم کنه به سختی گفتم پاشو بریم بالا نمیتونم اینجا بمونم اول خواست ناز کنه ولی به زور کشیدمش سمت خودم و کشون کشون بردمش طبقه بالا چندنفری داشت از اون راهرو عملیات رو شروع میکردند بی خیال در اولین اتاق رو باز کردم و هولش دادم داخل اتاق از حرکتم جا خورد ولی معلوم بود اونم مسته موهاش رو توی دستم گرفتم و گفتم خوب من عادت به نازکشی ندارم از ادا و اطوار هم بدم میاد توی هر حرکتی خشنم پس اگه شروع کنم از درد هم رو به مرگ بودی من عین خیالم نیست پس فقط هر کاری کردم اعتراضی توش نباشه مست بود و از حرفهام چیزی نمی فهمید منم شروع کردم و ... و برای هزارمین بار خالی شدم با احساس سر درد از خواب بلند شدم فقط یه دوش آب سرد میتونست حالم رو جا بیاره اول گیج بودم ولی با دیدن دختری که کنارم بود فهمیدم دیشب توی مهمونی و ویلای سروش بودم خودم رو انداختم توی حموم اتاق و یه دوش اب سرد گرفتم کمی از سردردم کم شد از حموم اومدم بیرون حوله نداشتم لباس دختره پایین تخت بود برش داشتم و کشیدم روی بدنم فقط امیدوار بودم لباسش نو باشه لباسام رو پوشیدم و از اتاق زدم بیرون تقریبا باغ ساکت بود رفتم پایین هنوز ریخت و پاش های دیشب بود دلم ضعف رفت یادم اومد دیشب شام نخوردم کلید صندوق رو از جیبم در آوردم و موبایلم رو از توش برداشتم و دوباره رفتم بالا و در هر اتاق که میرسیدم زنگ میزدم به کامیارمیدونستم این بشر توالتم میره گوشیش رو میبره و موبایلش رو تحویل نداده حدسم درست بود صدای آهنگ پت ومتش از توی یکی از اتاقها اومد چند دقیقه گذشت که اومداز اتاق بیرون با دیدن ظاهرش خنده ام گرفت تی شرتش رو برعکس پوشیده بود شلوارشم هنو زدکمه اش رو نبسته بود و شل اومد سمتم کامیار - کارت تموم شد بریم من - علیک مثل اینکه حسابی خسته شدی ؟خمیازه ای کشید و گفت آره تا اومدم اون رو ناز کنم اون یکی جیغ میزد پس من چی اووف ...من - تا تو باشی نخوای تنوع به کارت بدی الانم بریم که داره حالم از خودم به هم میخوره احساس میکنم خیلی بود میدم کشون کشون آوردمش پایین و یه لیوان آب سرد از توی آشپزخونه پر کردم و خالی کردم روش تا حال بیادچون داشتیم برمی گشتیم احتمال اینکه توی جاده گیر بدن بهمون بود خودمم حال درستی نداشتم ولی سوئیچ رو ازش گرفتم و ماشین رو آتیشکردم سمت تهران چند کیلومتری که دور شدیم تازه یاد حرف سروش افتادم از کامیار پرسیدم آخر هفته چه خبره ؟کامیار - هیچی بابا این سروش زده به سرش میخواد با چند تا از بچه ها گاوصندوق شرکت باباش رو خالی کنه ؟من - دیوونه چه کاریه ؟ نکنه پاپی جونش پول توجیبیش رو قطع کرده ؟کامیار - نه بابا دنبال سرگرمی جدیده منم گفتم من و آبیش هم هستیم بالاخره یه تنوع محسوب میشه میدونی چند وقته دیوونه بازی در نیاوردیممن - آره حالا سر چی شرط بستی ؟کامیار - سر باغ لواسونشون که یکسال دست من باشه اگه نتونستیم یکماه به خرج ما بره دبی چون فقط منو تو باید شرکت رو بزنیم همراه اون دوست خرش کیوان حالا بگو پا هستی یا نه ؟من - ایول دمت گرم هستمت خراب ! و سرعتم رو زیاد رکدم و سرکیف که آخر هفته هیجان جدیدی توی زندگیم اتفاق می افته هر چند فکرم نمیکردم این هیجان برای زندگیم یه کابوس بشه ...با سروش و کامیار قرار دارم کافه آسمان میخوایم برنامه دزدی فرداشب رو بریزیم نمیدونم دردم چیه ولی تا الان هیجان دزدی نداشتم مثل همیشه تیپ تیره میزنم و سوئیچ عشقم رو برمیدارم فردای مهمونی رفتم نمایشگاه ماشین و یه بنز کوپه مشکی تحویل گرفتم و فاکتور فرستادم بازار خدمت جمشید خان موهام رو فرصت نداشتم خیلی جیگیلی کنم یه اتو صاف با چسب مو بهشون زدمبه قول خودم رفتن پیش دوتا سیبیل کلفت که خوجل کردن نداره طبق معمول شهره نیست و ددر تشریف دارند از اتاق میزنم بیرون و در اتاقم رو قفل میکنم عشقم رو از توی پارک درمیارم و با بوق به نگهبان کاخ میگم در رو باز کنه آهنگ مورد علاقه ام رو روی ولوم 40 میزارم و فاصله چهل دقیقه ای رو توی یه ربع میرم کنار کافه یه پاساژ بزرگه که مال عمو جان جانه ماشین رو میبرم تویپارکینگ و از امنیتش که مطمئن میشم میرم سمت کافه با وارد شدنم به کافه چندنفری شروع به دست زدن میکنن تعظیم نمایشی میکنم و میرم سمت میز همیشگیاسی صاحب کافه سوتی برام میزنه و منم سری براش تکون میدم و میگم علیک ! نرسیده به میز بچه ها رو میبینم که با نیشهای باز منو نگاه میکردند و سروش هم پوزخندی رو لبش بود کامیار و سروش و کیوان هم هست از این بشر خوشم نمیاد ولی ارزشی نداره که خودم رو ناراحت کنم پس بیخی !من - علیک به اراذل و اوباش احوالات ؟کامیار - سلام اینبار چند تا چراغ قرمز ها ؟من - نشمردم فکر کنم یه دوتایی شد امروز حس نداشتمروی صندلی نشستم و به سفارشهاشون یهنگاه انداختم من- اوف پاستوریزه ها قهوه ترک ؟ سروش - تو چی پسر خاص ؟رو به اسی صاحب کافه میگم اسی جون مثل همیشه مخلوطی از میلک شیر توت فرنگی و کاکائو با چوب شیرین یه چند تا از اون مخصوصها هم بریز توش !کامیار - این دیگه چه سفارشی ها ؟من - این سفارش بچه های خاصه بدرد تو نمیخوره رو به سروش میگم خوب تا این سفارش ما میاد بگو این هیجان فرداشب چیه ها ؟سروش - اینجا اومدیم حرفهامون رو بزنیم نقشه و وسائل خونمونهباید بریم اونجا ! راستی تو اونشب چرا شماره سوفیا رو نگرفتی ها ؟من - سوفیا کیه ؟سروش - همونی که توی ویلا باهاش آشنا شدی ؟ظاهر فکر کردن به خودم میگیرم و میگم آهان اون مگه باید ازش شمارهمیگرفتم ؟سروش - خوب آره میدونی باباش چیکارست از اون کله گنده هاست گفتی من اگه بخوام با هر کی باشم و بهش شماره بدم پس باید تا الان پنج میلیون شماره دخترهای تهران دستم باشه مگه نه کامیار ؟کامی حرفم رو تائید میکنه و همزمان اسی سفارشم رو که توی یه لیوان پایه بلند ریخته میاره روش با یه چتر تزئینی خوجل کرده نی رو میزنم توی لیوان رو شروع به خوردن میکنم همینجور که میخورم به اونا میگم بهتره سفارشهای خودتون رو بخورید چون من به کسی چیزی نمیدم !سروش - بخورید که زود بریم تا ساعت نه شب بیشتر فرصت نداریم شب خونمون مهمونیه باید قبل از اومدن بابام بریم توی اتاق کارش خوردنم که تموم میشه به عادت همیشه پول سفارشم ور میزارم روی میز سروش - پولت رو بردار مهمونه من هستی ؟من - تو که عادتم رو میدونم من خودم پول سفارشم رو میدم و مهمون کسی نمیشم کامیار - خوب مال ما رو هم حساب کن و چشمکی هم میزنه بی خیال یه تراول صدی میزارم روی میز و میگم پاشید بریم که ماشین رو گذاشتم پارکینگ پاساژ عمو خیالم خیلی راحت نیست خودمم جلوتر ازشون میزنم بیرون اونام دنبالم میان سروش - پولت رو بگیر من خودم حساب کردم بی تعارف تراول رو ازش میگیرم و میزارم توی جیبم و میگم وسیله داری؟سروش - آره فقط کامیار وسیله نداره و با یه پوزخند خاصی میگه راستی بنز کوپه ات کجاست ؟خونسرد میگم توی پارکینگ و ازش جدا میشم و میرمسمت پاساژ و به عشقم میرسم و بوسه ای براش میفرستم و سوارش میشم از پارکینگ میام بیرون سروش با کیوان و کامیار کنار پرادو دو درش وایستاده با یه ترمز وحشتناک کنار پاش وایمستم که از ترس میپره هوا با نیشخند میگم کامیار بپر بالا !کامیار - اوه لا لا بالاخره سفارش جدید رسید من - عروسکه راستی یه شرط بندی هستی ؟با حرص میگه چی ؟من - از اینجا تا خونتون دوساعت راهه اگه این مسیر رو توی چهل دقیقه من برم باید یه قابلمه شلغم بخوری !تا حرفم تموم میشه کیوان و کامیار میزنن زیر خنده سروش - مرگ رو آب بخندیدن و اگه من بردم ؟من - اون که جزء محالاته ولی اگه تو بردی من هم هر چی بگی انجام میدم !با یه لبخند بدجنس گفت اگه من بردم که میبرم باید تا یکماه روی تخت تو بخوابم !با حرص میگم اینو توی خواب ببینی ولی قبول الانم بهتره سوار ماشین بشی در ضمن جر زنی هم نداریم میان بر و فرعی پیچیدن نداریم فقط رد کردن چراغ قرمز و لایی کشیدن و با لبخند بدجنسی ادامه میدم در ضمن مواظب پیرزنها و بچه ها هم باش از عصبانیت کبود و میشه و دست کیوان رو میگیره و سوار ماشینش میشه کامی با خنده میگه تو چرا با این بشر لجی ها ؟من - از اداهاش خوشم نمیاد فقط بازی پولداری میکنه الانم به اسی پول نداد که تراول منم پس داد پیش اسی حساب داره اون شرکتم هم که میخواد بزنه مال باباش نیستددی جونش اونجا چهل به شصت شریکه !کامی - اینا رو از کجا فهمیدی ؟با پوزخند میگم رادیو شهره !سروش با فریاد میگه پس چرا راه نمیفتی ترسیدی؟من - کامی اون سی دی سیاه رو بزار توی دستگاه تا حال این سیریش رو بگیریم !صدای انریکو توی ماشینم میپیچه و پام رو میزارم روی پدال گاز و با چند تا بوق اعلام حرکت میکنم با شصت تا شروع میکنم سروشم از صدتا کمتر نداره کیوان هم مثل این تماشاگر نما ها از سقف اومده بیرون و جیغ میکشه من - الهی بچه نیفته نگرانشم صداش بگیره 1 کامی - میخوای سقف رو بزنم من - میدونی که از تقلید بدم میاد نه فعلا بزار تا چهاره اول جولان بده کم کم سرعتم رو روی صدتا میزارم ووقتی سروش پشت چهارراه سرعتش رو کم میکنه با صد و بیست تا ازکنارش رد میشم من - خوب دادا سفت بشین که میخوام بریم بالای صد و پنجاه تا ! از بین دو تا ماشین لایی میکشم و میندازم توی اتوبان میدونم الان سر ظهره و بچه مدرسه ای زیاده حوصله دیه و مردم علاف ندارم سروشم دنبالم میاد بهم که میرسه کیوان با دستش یه حرکت بالای 18+ نشون میده و سروشم گاز میده و میره کامی - چندش برو داداش حالش رو بگیر اتوبان تقریبا شلوغه دیگه از حفظم دوربین گشت پلیس کدوم طرفه اول سرعت صد و هشتاد تا میرم و لایی میکشم سروش تا تند میکنه من یواش میکنم و میرم صد تا وقتی از دوربین رد میشم به کامی میگم چقدر وقت دارم ؟کامی یه نگاه به ساعتش میکنه و میگه نیم ساعت من - خوبه پس بریم روی دویست تا و ماشین رو به پرواز درمیارم دوتا وانت نیسان کنار هم دارن میرن کامی - از وسطش رد نمیشی من - میشم برای من نه وجود نداره و با صد و نود تا سرعت از بینشون رد میشمو از آیینه نگاه میندازم سروش پشت نیسان ها جا مونده من - کامی جون شلغم خوب کجا دارن ؟ کامی - نمیدونم بزار سروش برسه ازش میپرسم راس چهل دقیقه جلوی خونه سروش ترمز میکنم جوری وایمیستم کهاز لاستیکها دود بلند میشه و صدای بدی توی کوچه میپیچه سریع سقف رو مزنم و با کامیار منتظر سروش میشیم نیم ساعت بعد سروش در حالی که ماشین داغ کرده جلوی خونه وایمیسته من که از دیدن قیفه عصبی سروش و کنف شده کیوان میزنم زیر خنده کامیار هم دست و سوت میزنه و میپره پایین و کیوان رو زا توی ماشین میکشه بیرون و به زور مجبورش میکنه بره شلغم بگیرهسروش عصبی میاد پایین و با ریموت در خونه رو میزنه ومیره داخل منم دنبالش میرم تو خونهماشین رو خاموش میکنم و میام پایین و با لحن سرخوشی میگم خوب تا بچه ها میرن شلغم بیارن بیا منو و تو بریم داخل و نقشه سرقت سال رو بکشیم ! با لحن مشکوکی میگه خوش باش دوس دارم قیافه ات رو آخر ماه هم این لبخند روی لبت هست یا نه ؟من - چطور ؟با نیشخندی میگه میگم شاید گیر پلیس بیفتی ؟من - مگه قراره گیر بیفتیم ؟شونه ای بالا انداخت و رفت توی خونه وارد خونه که شدم مامی جونش روی مبلی دراز کشیده بود و داشت با تلفن صحبت میکنه یه لباس نازک پوشیده بود موهاش رو هم شرابی کرده بود سروش بدون توجه به مامیش از پله ها رفت بالا منم که سلام توی کارم نبود دنبالش رفتم بالا برگشتم و یه نگاه دیگه انداختم به مامیش نیشش برام باز بود و یه چشمک زد منم بی تفاوت رفت بالا اتاق سروش مثل اتاق من بود البته یه هفتاد متری از روی اتاق من کپی زده بود مثلا مخلوطی از سیاه و قهوه ای بود هر تیکه از لباسهاش یه گوشه تلمبار شده بود من - خان دایی ما مهر زنش چند نفر شتره بیارمشون توی این بازار شام ؟سروش - هه هه خندیدم !من - اه خشوت نیومد ؟سروش - خف بابا بیا این کاغذها رو بگیر اینا ساعت ورود و خروج کارمندهای شرکته نگهبانم که اونشب یه داف مهمونشه کسی دیگه هم نیست کارتهای ورودم میدم دست کیوان فرداشب بهتون میده راستی همه چیز میتونم جلوش رو بگیرم جزء دوربین اصلی که هر بیست ثانیه یکبار یه عکس میندازه حواستون باشه من - خوب فهمیدم خوب جایزه برنده چیه ؟سروش - کامی نگفت بهت باغ لواسون شما هم اگه نتونستید وگیر افتادین خرج دبی من و کیوان !من - خوبه راستی من یه چیز دیگه هم اضافه میکنمسروش - چی ؟من - سوفیا اونم باید بدی به من اونشب خوب حال نداد اینبار میخوام با گیره باهاش حال کنم !سرش رو تکون میده و میگه دیوونه ای تو ولی باشه بابا اونم روش !نیم ساعتی توی سروکله هم میزنیم که کامیار با یه لبخند حبیث میاد داخل و یه قابلمه هم دستشهکیوان سرش رو میاره دخل و میگه من رفتم نانا کارم داره و جیم میشه !سروش داد میزنه نامرد وایستا تنهایی نداشتیم ؟من - تو بخور داداش اونم میارمش از اتاق میام بیرون و میدوم سمت پایین کیوان با دیدنم میخواد بره بیرون و که سریع مرم سمتش و یه دور دور مبلها میدویم که میکشمش بالا از اتاق سروش سرو صدا میاد در رو باز میکنم و کیوان رو میندازم توی اتاق و در رو قفل میکنم کامیار کله سروش رو بین پاهاش نگه داشته و داره شلغم توی حلقش میکنه با لبخند خبیثی به کیوان نگاه میکنم خودش تندی میره و شروع میکنه به خوردن اون روز سروش با خوردن شلغمها حالت تهوع گرفت من و کامیار هم چند تا عکس و فیلم از قیافه هاشون گرفتیم و از خونه زدیم بیرون توی راه خونم کیوان دوباره برای فرداشب تاکید کرد کامی - حالا فرداشب چه هیجانی شود من - آره وقتی گیر بیفتیم کامی- مگه قراره گیر بیفتیم ؟من - آره بابا سروش فقط یمخواد منو خراب کنه توام پا سوزه من بشی ! همچین حالش رو بگیرم به خونه که رسیدم جمشید خونه بود ولی شهره گفته بود خونه خاله می مونه شام باقالی پلو با گوشت بود و مخلفاتش تنهایی پشت میز نهارخوری سلطنتی شهره نشستم و تا خرخره خوردم و رفتم بالاجمشید توی اتاق کارش بود سرش به طرحهای جدید بود رفتم سمت اتاق خوابشوناول دفترچه تلفنش رو از توی کشو اتاق خوابش برداشتم و با خط مخصوص اتاقش زنگ زدم به چنگیز خلافکاری که به خاطر پول هر کاری میکرد تا گفت الو !من - آبیش هستم پایه یه کار هستی ؟مردک سریع شناخت با چاپلوسی گفت سلام آقا چه عجب از فقیر فقرا خبر گرفتید ؟من - نگفتی پایه کار هستی ؟چنگیز - فی چند کجا چه وقت ؟من - فرداشب یه مجتمع تجاری با نقشه و کارت ورود از من و سرقت از تو نزخم یک تومن فردا ظهر با پیک براتمیفرستم قبول میکنی ؟چنگیز - بعله آقا ...من - خوبه پس باش تا خبرت کنم و تق گوشی رو میزارم ....کامیار از صبح روی مخ منه که بیا برنامه سرقت رو مرور کنیم منم محلش نمیدادم از روی نقشه و کارتی که داده بود به ما همش رو فرستادم برای چنگیز کامی - آبیش خیلی خونسردی ها من که از دیشب استرس گرفتم بیا بیخیال بشیم خرج سفر اونا که برای ما چیزی نمیشه میزنیم زیرش و فوقش یه چندمیلیون خرج الواطی اونا می افته گردنمون بد میگم ؟من - نه بد نمیگی زر میزنی همینم مونده کهپسر اون مردک عوضی بیاد بگه من آبیش الماسیان ازش باختم عمرا برای امشب هم میریم ولی فقط منو تو کیوان فقط تا در ورودی پایین میاد کامی - چی توی اون کله اته ها ؟ اصلا تو استرس نداری ؟من - نه چه استرسی ها ؟شب می فهمی الانم برو یه دوش بگیر که سرحال بشی ! فحشی میده و میره سمت حموم به لباسهای سیاه و قوطی واکسی که برای خودش آورده نگاه میکنم خنده ام میگیره با خودم میگم کی خواست بره دزدی !بعد از یک ربع از حموم میاد بیرون و شروع به ادا بازی میکنه گوشیم زنگ میخوره تا اسم رو میبینم لبخندی میزنم و چند لحظه ای معطل میکنم میگم یعله ؟صدای زنونه ای میگه سلام آبیش ؟من - شما ؟زن با خنده مثلا نازی میگه غریبه نیستم آشنام جونی خوبی ؟من - هنوز منتظرم خودتون رو معرفی کنید ؟زن - اوه عسله من برای همه اینقدر تلخه یا فقط برای من ؟من - خوب اگه خودتون رو معرفی نکنید مجبورم قطع کنم !زن - اوه آبیش من از هر دوستی نزدیکترم ! یه نفسم توی گوشی میکشه ! من - لطفا مزاحم نشدید و تق گوشی رو قطع کردم ! چشمم که به قیافه کامیار افتاد زدم زیر خنده چشماش زده بود بیرون و مات داشت منو نگاه میکرد من - چیه ؟کامی - مطمئنم دیگه الان کوه استرسی چون یه خانوم پشت خط تو بود و تو تلفن رو روش قطع کردی ؟من - اول هزار میلیون بار با حوله من اون اندام غول مانندت رو خشک کن دوم شب دعوتیم رستوران شاندیز سوم تیپ خفن بزن که میخوام یه شام شاعرانه بهت بدم چهارم زینت رو صدا کن بیاد حموم رو خشک کنه میدونی که من حموم خیس نمیرم ! کامی - اینقدر ادا داری که توی خلقتت هم دانشمندها مونده ! من - مرسی دادا برو ، بعد از رفتن کامی گوشیم رو سایلنت کردم و بی خیال تماس شدم زینت هم کمتر از پنج دقیقه حموم رو خشک کرد و صابون و شامپو جدید گذاشت صورتم رو اصلاح میکنم و یه خط ریش باریک میزارم حموم کردنم که تموم شد اومدم بیرونگوشیم رو چک میکنم بعله سه تا اس و چند تا تماس ناموفق از زن مرمور آخرین پیامش ساعت هشت رستوران شاندیز خوبه ! فقطیه پیام مبنی بر قبوا دعوت به همراهی کامیار میفرستم که سریع قبول میکنه برای این دیدار رسمی کمی تیپ رسمی میخوام کت و شلوار مشکیم رو درمیارم و با پیراهن خاکستریم و کروات خطهای سفید و خاکستری ست میکنم کفشهای چرم مشکی حتی ساعت مشکیم ور میبندم و موهامم با تافت و سشوار و چسب مو حالت میدم و خودم برای خودم از توی آیینه بعد از اتمام کار یه بوس میفرستم ! تمام مدت آماده شدنم کامیار با تعجب نگاهم میکرد من - الان یکساعته داری منو دید میزنی پشو آماده شو اون استثنا اون کت تک چرم مشکیم رو بپوش که به این شلوار و پیرهنت بیاد !کامی - با این قیافه میخوایم بریم دزدی ؟من - نه میخوایم بریم شمام رستوران ! کامی - پس کی میریم سر برنامه سرقت ؟من - پاشو بیست دقیقه برای آماده شدن بیشتر فرصت نداری !میدونست وقتی میگم بیست دقیقه یعنی همون بعد از آماده شدن کامی از خونه زدیم بیرون رونیز شهره رو برداشتم توی مسیر از بس کامی سوال کرد سردرد شدم من - ساکت باش مگه تا الان من سوتی دادم یا شتباهی کردم ؟کامی - نه ولی قرار با سروش و کیوان چی میشه من - اون ساعت ده شبه ما تا اون موقع دو ساعت وقت داریم !به رستوران که رسیدیم از ماشین اومدم پایین و سوئیچ رو دام به نگهبان اونجا تا یه جای مناسبپارکش کنه میدونستم اونجا پارک ماشینها رو با تاریخ و ساعت ثبت میکنن کامی - آبیش با کی قرار داری ها ؟ نگو که برای من همچین تیپی زدی ؟من - صبر کن الان متوجه میشی !با وارد شدن به رستوران چند نفری متوجه من میشن هر چی باشه شام عروسی خاله اینجا بوده و منم خوش تیپ و مست کلی بساطشون رو به هم ریختم مدیر رستوران با اخم میاد جلو و سلامی میده من - مهمونهای خانوم گوهری هستیم ! مدیر - بعله بفرمایید میز شماره ژنج منتظرتون هستند !کامی کنار گوشم وز وز میکنه که گوهری کیه و از این چرت و پرتها !زیر لب گفتم کامی خفه شو !و اونم با دیدن مامی سروش که سر میز منتظرمون بود خفه شد ...کامی با دیدن مامی سروش خفه خون گرفته بود ولی من خیلی خونسرد روی صندلی نشستم و زل زدمبه مامی سروش من - خوبید شما ؟خنده ای کرد و گفت سلام آبیش جان خوبی عزیزم ؟من - ممنون ببخشید دوستم هم همراهم بود نشد تنها بیام با اخم لوسی گفت این چه حرفیه عسیسم دوستات هم مثل خودت برای ما عزیزند! من - ایشون آقا کامیار هستندمامی - خوشبختم منم افسون هستم من - چه اسم زیبایی !چشماش برقی زد و با ناز گفت اوه نظر لطفتته عزیزم اسم توام قشنگه من - مرسی راستش من آدم کنجکاوی هستم میخواستم ببینم عالت دعوت شما از من چیه ؟افسون - اوه جونی چه عجله ای اول سفارش غذا موافقی ؟سری تکون دادم و اونم گارسون رو صدا زد و از ما پرسید چی میل داریم من - من بختیاری کامیار هم مثل من میخور !افسون هم جوجه سفارش داد بعد از رفتن گارسون با لبخندی زل زد توی چشم کامی و گفت ببخشید میشه چند لحظه منو و دوستت رو تنها بزاری؟کامی با تعجب به من نگاه کرد گفتم برو کامی جان تا سفارشمون رو میارن برو اون آکواریوم خوجل رو نگاه کن !کامیار هم از جاش بلند شد و رفت طفلی هنوز توی شوک دیدن مامی بود !بعد از رفتن کامی افسون دستش رو گذاشت روی میز و دست منو گرفت خودم رو متعجب از حرکتش نشون داد و با یه حالت اخم گفتم میشه دستم رو ول کنی ؟افسون - اوه آبیش من دیگه تحمل این همه پنهان کاری رو ندارم من .. من عاشق تو شدم !با دیدن قیافه اش موقع گفتن این حرف میخواستم بزنم زیر خنده ولی به سختی خودم رو نگه داشتم و گفتم واقعا برای شما متاسفم و وانمود کردم از دستش دلخور و عصبانیمافسون با عجله گفت صبر کن اینجا مکان مناسبی نیست بزار بریم آپارتمان من اونجا با هم حرف میزنیم من - خوبه !سفارشمون رو که آوردند کامیار برگشت سر میز افسون شروع کرد باهاش حرف زدن و شوخی کردن که دلگیر از ما نباشه من خونسرد شامم رو خوردم افسون گفت چه دسری دوس داری ؟من یه نگاه به ساعت انداختم نزدیک 9:45 بود بایدالان دزدی شروع بشه گفتم من فقط یه قهوه چون میخوام امشب تا صبح با یه خانوم زیبا بیدار باشم !آی ذوق کرد که نگو کامیار چندتایی پیام داد که این بازیها چیه و پس شرط بندی چی میشه ؟منم بعد از هر پیام یکی میزدم روی پاش و اونم آخش در می اومد بعد از شام و دسر و سحاب کردن افسون از رستوران زدیم بیرون به ساعت نگاه کردم 10:45 دقیقه بود چنگیز یه اس زده بود با خونده پیامش با سرخوشی به کامیار گفتممن - کامیار جان شما با ماشین در بستی برومن میخوام افسون جان رو که ماشین ندارن برسونم کامی هم با دهنی باز به من خیره شد برای اینکه سوتی نده به نگهبان دم در گفتم براش یه ماشین خبر کنه خودمم دست افسون رو گرفتم و بردم سمت ماشین خودم افسون - اوه خوشحالم که دعوتم رو قبول کردی آبیشم !لبخندی زدم و با خودم گفتم هنوز تا خوشحالی نهایی خیلی مونده !بوی سیگار و صدای تند موسیقی مزه تلخ مشروب ! بوی خیانت و در آخر خالی شدن من و بیهوش شدن ....آی سرم خیلی درد میکنه چشمام رو از زور سردرد به بدبختی باز میکنم گیجم نمیدونم کجام فقط احساس میکنم روی یه تخت دونفره دراز کشیدم اه گندش بزنن باید برای این سردردها برم دکتر نشد هربار که خودم رو ارضاء میکنم با سردرد و ضعف بلند بشم گوشی موبایلم رو از توی جیبم در میارم اوه سی تا تماس بی پاسخ که یکیش از سروش بوده ساعت دوازده شبو دوتا از شهره و باقی از کامیار و چنگیز ، چقدر مهم شدم و خبر ندارم اول یه اس به چنگیز میدم که بیاد به این آدرس خوبه حالا برم یه دوش بگیرم حمومش خیلی عالی بود خستگی و سردردم کمتر شد از اونجایی که جزء حوله و لباسهای خودم هیچ لباسی رو از نظر تمیزی قبول ندارم خیس از آب اومدم بیرون و در کمدلباسهای مامی رو باز کردم اوه چقدر لباسهای اجق وجق دارهیه بسته سفید رنگ بود بازش کردم یه حوله کرم رنگ بود که هنوز مارک خرید روش بود بازم از هیچی بهتره از اتاق زدم بیرون و رفتم سمت آشپزخونه هنوز لیوانهای مشروب دیشب روی میز بود اه چندش چه زن خانه دار شلخته ای چی میکشه اون شوهرش از دست این زن !یخچال رو باز میکنم یه قوطی شیر توی یخچال هستم اول تاریخش رو نگاه میکنم بعد یه نفس میرم بالا ! خوب حالا بریم سروقت لباسام لباس زیرهام میپوشم و باقی لباسهام که پخ و پلا شده با اکراه میپوشم دوباره خونه یه حموم لازم دارم با صدای زنگ گوشیم میفهمم چنگیز پایینه موبایل رو جواب میدم من – الو چنگیز ! ..علیک .. ببین جوری بیا بالا که نگهبان ببینت آره !..با آسانسور بیا طبقه سوم واحد سمت چپی زود و گوشی رو قطع میکنم ومیرم سمت آیفون دکمه رو میزنم در واحد رو هم نیم باز میزارم و خودم رو ول میکنم روی یکی از مبلها خونسرد برای خودم یه سیگار روشن میکنم که صدای در واحد میاد من – بیا تو ! چنگیز با لبخندی خبیث میاد داخل چنگیز – سلام آقا !من – علیک بیا بشین !میاد روی یکی از مبلها میشینه من – خوب دیشب چی شد موفق شدین ؟چنگیز – بعله آقا مدارکی که گفتین برداشتیم و با یه پیک ناشناس فرستادیم در خونه اون پسره ولی رفیقش خیلی کنه بود آقا من – شک نکرد که شما دزد واقعی هستین ؟چنگیز – نه آقا اون دوستتون اول راضیش کرد بعد که طرف رفت خودمون دست به کار شدیم من – خوبه ببین برات علاوه بر چکی که توی حسابت خوابوندم یه کار دیگه ام دارم چنگیز – چه کاری آقا ؟من – پول توش نیست ولی عشق و حال هست با تعجب نگاهم کرد و گفت چی آقا ؟با سر به اتاق خواب اشاره کردم و گفتم یه مسکن خستگی برات توی اون اتاق هست میخوام بری عکس و فیلم و مخلفات افتاد !عوضی همچین نیشش تا بناگوشش باز شد که حالم بد شد از جام بلند شدم و رفتم سمت در اتاق اونم دنبالم اومد در رو که باز کردم با دیدن اون صحنه چنگیز آب دهنش راه افتاد من – چنگیز فهمیدی عکس و فیلم تا آخر امشب افتاد ؟چنگیز – بعله آقا ولی اگه بیدار بشه چی ؟من – اینقدر خورده که تا شب بیهوشه اگر هم شد تو که میدونی چجوری خفش کنی فقط نزنی له و داغونش کنی که اونوقت من آدمی بنام تو نمیشناسم افتاد ؟! چنگیز – بعله آقا !من – خوب من رفتم در ضمن در رو برای هیچ کسی باز نمیکنی چون من دیگه برنمیگردم فهمیدی ؟چنگیز – بعله حواسم هست سوئیچ ماشینم رو برداشتم و یه نگاه به اطراف کردم خوبه چیزی جا نزاشتم نه مدرکی نه چیزی از خونه زدم بیرون جوری رفتم که کسی منو نبینه از طبقه پایین پارکینگ رفتم بیرون با ماشینم میدونستم ساختمونشون دوربین داره با ولوم بالا توی خیابون لایی میکشیدم و از خوشحالی بشکن میزدم به خیابون نزدیک خونه که رسیدم از دیدن شلوغی جلوی کوچه اخمام رفت توی هم و ماشین رو نرسیده به کوچه خاموش کردم اه گندش بزنن گوشیم شروع به زنگ خوردن کرد کامیار بود من – الو ؟کامی – الو درد الو مرض اون وامونده رو چرا جواب نمیدی ها ؟من – اوف چه عصبانی چه خبره ؟کامی – خبر مرگ تو و اون شرط بندی های مسخره ات ! من – اگه میخوای مثل پیرزنها غرغر کنی قطع کنم ؟کامی - *** احمق ! ( شرمنده حرفش مورد داشت سانسور کردم ) اون سروش گور به گور با مامور اومده در خونه و چه عربده کشی میکنه زدم زیر خنده کامی – ای تو اون روحت خنده هم داره وقتی رفت در بازار جمشید خان میفهمی ! من - کامی جونم پشت خطی دارم در ضمن مگه منو و تو دیشب جایی بودیم چیزی برداشتیم ها ؟کامی – نه من که خونه خاله ام بودم تو رو نمیدونم !من – منم جای حکم بی گناهیمون بودم نگران نباش فقط به وکیلتون بگو یه شکایت آماده کنه برای اعاده حیثیت از سروش و باباش ! کامی – تو احتمالا سرت به جایی نخورده ؟من – نه خوبم الان قطع کن که هر کی هست پشت خطم بدجور گیر سه پیچ داده ! کامی – جمشیدخانه مطمئن باش !من – پس تا بعد کامی – خداحافظ !من – همینی که تو گفتی و گوشی رو قطع کردم ! ماشین رو روشن کردم درو زدم و رفتم سمت کافه اسی گوشیم زنگ خورد شماره جمشید بود ماشین رو زدم کنار و گوشی رو جواب دادم من – بعله ! جمشید – این مردک گور به گور چی میگه ؟من – زر زیادی ؟جمشید - مگه من نگفتم هر کثافتکاری که کردی بکن ولی پای کثیف بازیت رو توی بازار من باز نکن ! من – من کاری نکردم !جمشید - اگه کاری نکردی پس چرا این عقب افتاده تازه به دوران رسیده میگه مدارک اون شرکت خراب شده اش رو دزدیدی ها ؟با حرص و عصبانیت گفتم - من دیشب رستوران شاندیز مهمون کسی بودم با کامیار ساعت رفتنمون هم مشخصه شبم خونه یکی از دوست دخترهام موندم تا الان که دارم میرم دنبال کامیار ! میدونی که متنفرم یه حرفی رو چندبار توضیح بدم فردا ظهر میتونی بری پیش کلهر وکیلت و بگی از اون مردک عوضی شکایت کنه برای اعاده حیثیت و تهمتی که زده الانم من دارم گوشی رو قطع میکنم و دیگه جوابت رو نمیدم این جریان هم بدون سروصدا فردا ظهر تمومه ! ساکت شدم صدای نفس کشیدنهای عصبیش می اومد با لحن آرومی گفت من دوس ندارم هر خری پشت سر من یا پسرم حرف بزنه ! با مسخرگی گفتم فیلم هندیش نکن ! جمیشد - بهتره این جریان تموم بشه وگرنه ...من – وگرنه چی از ارث محرومم میکنی یا از خونه میندازیم بیرون ؟هیچی نگفت و گوشی رو قطع کرد سردردم داشت شروع میشد گوشی رو انداختم کنار و ماشین رو روشن کردم و مسیرم رو عوض کردم و با تمام سرعت رفتم سمت خونه کامی وقتی رسیدم دم خونه شون زنگ زدم بهش تا گوشی رو برداشت نزاشتم حرف بزنه و تند تند بهش دستور دادم من – بیا پایینم برای دوهفته وسیله بردار میریم باغ لواسون عموم راستی از اون لباسهایی که من توی کمدت دارم با چند تا حوله تمیز بردار برام ! کامی – علیک سلام من – گمشو پایین منتظرم فقط یک ربع وقت داری ! و گوشی رو قطع کردم فقط یک جمله توی ذهنم اومد کلک سروش که کنده است اگه حالش رو نگرفتم ابیش نیستم ....یک هفته است توی ویلای لواسون با کامی خوش میگذرونیم نه من جواب تل میدم نه کامی یه حالی میئه همه رو سرکار بزاری کامیار خیلی درباره اونشب و اون قرار مشکوک از من پرسید ولی من چیز خاصی بهش نگفتم و اونم میدونست که من وقتی نخوام حرف بزنم با انبر هم نمیتونن از من حرف بکشند شهره هم چند باری زنگ زده بود ولی من بی خیال جواب ندادم تا اون شب که کامیار از از بس غرغر کرد عصبی باهاش بحث کردم من - وای سرم رفت چرا مثل پیرزنها غر میزنی تمومش کن کامی - بابا حالم بده کی مخوای برگردی احتیاج به یه تفریح خوجل دارم من - یعنی خاک بر سرت کنند یه دو روز نمیتونی تحمل کنی ؟ تو اگه دوماد بشی باید 100 تا زن بگیری ! از بس بوالهوسی ! کامی - گم شو دیوونه من اگه ازدواج کنم هم خوشگلترین هم وفادارترین مرددنیا بودم من - اوق حالم بد شد اعتماد به سقف ! کامی - حرف رو عوض نکن کی برمیگردی تهران ؟من - معلوم نیست منتظر یه تماس هستم بالشتی به سمتم پرت کرد و گفت خودت رو سیاه کن توی این یک هفته از بس تلفنت زنگ خورد مخابرات سرسام گرفت اونوقت تو منتظر یه تماسی ؟من - آره قراره یه مردکی بهم زنگ بزنه ولی ..کامی - ولی و کوفت امشب برمیگردیم تهران من - حس ندارم کامی - گمشو حس ندارم چیه ؟ همین که گفتم تا اومدم حرفی بزنم صدای در باغ بلند شدانگار کسی رو دنبال کرده بودن همچین در میزد که کپ کردم من - این دیوونه کیه ؟کامی - فکر کنم آژانس اومد ! با حرص گفتم یعنی اول زنگ زدی بعد به من گفتی ؟ خنده خبیثی کرد و دندوناش رو نشونم داد ازجام بلند شدم همینطور که رفتم بیرون رو به کامی گفتم برو بالا چمدونت رو بردار چون فقط تو باهاشون برمیگردی قرار نیست من جایی برم ! شروع کرد به غرغر کردن منم بدون توجه به حرفهاش رفتم سمت در باغ همچین در میزد انگار ارث باباش رو خوردم ولی تا در رو باز کرد واقعا ارث باباش رو خورده بودم سروش با یه لبخنده مسخره به همراه دو تا پلیس و یه ماشین گشت پشت در باغ بودند خودم رو جمع جور کردم و با لحن سردی رو به پلیسها گفتم بعله ؟پلیس اخمویی گفت آقای آبیش الماسیان ؟من - خودمم بفرمایید پلیس - شا باید برای یک سری از تحقیقات با ما بیاید !من - درباره ؟پلیس - بفرمایید توی اداره معلوم میشه سری تکون دادم و گوشیم رو در آوردم و زنگ زدم به کامی کامی - جونم ناناز من اومده من - بیا دم در باید بریم کلانتری کامی - باشه میخوای لباس راه راهم رو بپوشم کلا بریم زندان ؟من - مسخره اومدن دنبالمون باید بریم آگاهی ! و نزاشتم چرت و پرت بگه و گوشی رو قطع کردم چون افسره زل زده بود به من من - چند لحظه صبر کنید چون دوستم هم باید با من بیاد تمام مدتی که منتظر کامی بودیم سروش با یه لبخند حرص درآری نگاهم میکرد منم خونسرد منتظر کامی بودم افسر - ایشون بودندتا برگشتم کامی رو دیدم زدم زیر خنده پسره دیوونه با یه شلوارک داشت می اومد دم در که با دیدن پلیسها دوید سمت خونه من - ببخشیدش یه کم قاطی داره افسر - اشکال نداره ما اومدیم شما رو از این قاطی بودن نجات بدیم پوزخندی زدم و با خودم گفتم حتما ! وقتی کامیار لباس پوشیده اومد جلوی در باغ رو به افسر اخمو گفتم توی اداره خیلی کارمون طول میکشه ؟اونم با یه نیشخندی گفت چند روزی مهمونه ما هستید !خوسرد گوشیم رو درآوردم و سریع یه پیام به چنگیز دادم ورو به افسر گفتم من – فکر کنم چهل و پنج دقیقه بیشتر مهمون شما نباشیم ! سروش زد زیر خنده و گفت جناب سروان دستبند یادتون نره ! کامی با عصبانیت گفت تو یکی که زر نزن و با لحن مسخره ای گفت اصلا حکم یا مدارک شناسایی شما کو ؟افسر با عصبانیت اومد سمت کامی و یقیه اون رو گرفت و محکم کوبوندش به ماشین ضربه بدی بود من به جای کامی استخونهام تیر کشید کامی – آی دستم رو ول کن مردک روانی ..حرفش بدتر پلیس رو عصبانی کرد و شروع به فحش دادن کرد و حرفهای رکیکی میزدافسر – این کارت شناسایی حکم باعث وقتی یه چند سال برات بریدم میفهمی !سربازی که همراهش بود اومد سمتم و به دستهام دستبند زد عصبی شدم میخواستم بزنم لهشون کنم ولی بی تفاوت سوار ماشین شدم کامی هم دستبند زده کنارم نشسته بود و کنار گوش من وزوز میکرد سروش هم کنار ماشین حرکت میکرد و یا بوق میزد یا ادا در می آورد من - نمیخواید آژیرتون رو روشن کنید ؟افسر با عصبانیت برگشت سمتم و با لحن بدی گفت خفه شو تا برسیم اداره و این زبون تو رو من کوتاه کنم !با خودم گفتم هنوز از مادر زاده نشده کسی که بخواد به من دستور بده کامی با حرص کنار گوشم گفت این بود تعطیلات ها ؟کاری به ما ندارن تو که اونشب مهمون بودی منم خونه خاله ام آره ؟من – مگه غیر از اینه ؟نفسش رو عصبی فوت کرد و گفت فقط کافیه بابام پاش به این جریان باز بشه کشتمت !من – تو فعلا شپش خودت رو بکش تا بعد ! کامی – یعنی میندازنمون بازداشت ؟من – نه میخوان ببرنمون هتل هیلتون با خود هیلاری هیلتون شب قرار شام داریم ! خنده عصبی کرد و گفت اوه بامزه یخ کردم از خنده ! من – تو به من اعتماد داری ؟کامی – خرخاکی بنال تو هر وقت یه گندی میزنی میگی به من اعتماد داری !من – به جهنم گوش نکن ! کامی – خوب بابا خودت رو چس نکن بگو ! من – تو هنوز آبیش رو نشناختی از وقتی رسیدیم کلانتری زمان بگیر اگه بیشتر از چهل و پنج دقیقه ای اون تو بودی میزارم یه ماه روی تختم بخوابی !زد زیر خنده جوری که افسره چپ چپ نگاهش کرد و با حرص گفت اه برای خودت جوک تعریف کردی ؟ من – نه داشتیم به قیافه های ضایع بعد از اینکه ظرف چهل و پنج دقیقه به رفتن ما به خونه نگاه میکردند میخندیدیم افسر – شتر در خواب بیند پنبه دانه ! با خودم گفتم حیف لقب شتر برای تو ! گوران اوتان برات کمه ! به کلانتری که رسیدیم اول موبایلمون رو گرفتند و بعدانگار تروریست گرفتند همچین با خشونت هلمون دادند توی اداره که دل و روده ام اومد بالا مستقیم بردنمون توی اتاق افسر مسئول یه مرد هیکلی با قیافه داغون که یه عالمه ریش جلوی دهنش رو گرفته بود و یه قاشق هم چسبونده بود به پیشونیش و انگار فرمانده کل پلیس تهرانه همچین عقده ای نگاهمون میکرد که کامی رنگش پرید ولی من خونسرد روی صندلی نشسته ام صدای کلفتی گفت بلند شو !اعتنایی نکردم با فریاد گفت با توام احمق من کی اجازه دادم بتمرگی ها ؟من – وقتی از در اومدیم گفتید راحت باشید نگفتین ؟سرهنگ بود با عصبانیت نگاهم کرد نمیدونم گوران اوتان توی گوشش چی وز وز کرد که با حرص گفت پس زبون دراز دزدها تویی ها ؟من – همکارهای شما نزدیک یکساعته منو و دوستم رو عین قاتلهای سریالی انداختن توی ماشین با دستبند و از لواسون تا اینجا یه کله آوردند ولی یه کلمه نگفتن چرا ؟ به جرم چی ؟ اصلا شاکی کیه ؟سرهنگ – نه زبونت هم درازه ولی ما برای این به ملت خدمت میکنیم که زبون امثال شما رو کوتاه کنیم !آی میخواستم بزنم زیر خنده و بگم فاتحه اون ملت رو باید ....خونسرد گفتم ببینید جناب من آبیش الماسیان و دوستم کامیار سلطانی افراد بیکار و ناشناسی نیستیم که مثل مجرمها با ما رفتار کنید ! کامی با شنیدن حرفهام اعتماد به نفسش برگشت و اومد کنار من نشست میدونست وقتی من اینجور قاطع و مودب میشم باید خیالش جمع باشه سرهنگ - نه زبونت درازتر از بقیه نیست ولی بدونمن این درجه ها رو الکی نگرفتم بدتر از تو رو زبونش رو کوتاه کردم اینجا که اومدی خونه خاله نیست هر کی میخوای باش گنده تر ا تو هم اینجا برای من فرقی نداره فهمیدی ؟من – من کلا زبون شما رو نمیفهمم چون دقیق بیست دقیقه است ما اینجا نشستیم ولی هنوز نگفتین جرم ما چیه ؟سرهنگ – الان جرمت رو بهت میگم و با صدای نکره اش سربازی رو صدا زد به چند ثانیه نکشید که یکی زد به در اتاق و سربازی به همراه بابای سروش با خود دیلاقش اومدند داخل اتاق لبخند مسخره ای روی لبهای باباش بود که حرصم رو درآورد سلامی به سرهنگ داد و رو به من با لحن مسخره ای گفت به به شازده پسر الماسیان بزرگ پدر خبر دارن دسته گلشون کجاست ؟خونسرد به ساعتم نگاه کردم و گفتم تا ده دقیقه دیگه تشریف میارند ابروی بالا انداخت و گفت افتخاری در خدمت ما باشن ! نگاهی هم به کامیار انداخت و با لحن بدی گفت پدر شما که میدونم دبی تشریف دارند در حال خدمت به خلق !کامی – نخیر اشتباه میدونید الان توی مجتمع تجاری صدف دارند به کاراشون میرسن ! مردک همچین قرمز شد که کیف کردم کامی دقیق ساختمونی رو گفت که پدر سروش نتونست توی مناقصه برنده بشه و بابای کامی و من زدند توی برجکش که باعث شد یه سود چند میلیاردی بپره !سرهنگ – اگه احوالپرسی تموم شد باید بگم ایشون از شما به جرم دزدی از شرکتشون و سرقت اوراق قرضه ای به مبلغ ده میلیارد شکایت کردند ! تا رقم رو گفت منو و کامی جفتمون زدیم زیر خنده سرهنگ هم با حرص به ما نگاه کرد من – نکنه از خونه ما دزدی شده چون فکر کنم این مبلغ برابر چند ماه پول تو جیبی من از بابامه ؟ولی اون شرکت فکستنی ؟؟؟سرهنگ با فریاد گفت خفه شو دزد بی سرپا بی پدر و مادر !از شنیدن حرفش داغ کردم کامیار با شنیدن حرف سرهنگ یخ کرد و رو به من گفت آبیش !!! از جام بلند شدم و رفتم سمت میز سرهنگ و جلوی میزش وایستادم زل زدم توی چشماش و گفتم اگه جرات داری یکبار دیگه حرفت رو تکرار کن !اول هنگ بود بعد با عصبانیت گفت بتمرگ سرجات ! میخواستم خفه اش کنم که کامیار کشوندم کنار عصبی بودم باید یه چیزی خرد میکردم کامی – آبیش مرگ من شر درست نکن بزار از این خراب شده بریم بیرون تا بعد ! فقط با چشمای به خون نشسته زل زده بودم به سرهنگ هر چی حرف میزدند چیزی نمیشنیدم کامی – آبیش خوبی ؟من – خ ف ه ش و .....سرهنگ – خوب میفرستمت بازداشت تا حالت جا بیاد هنوز حرف سرهنگ تموم نشده بود که موبایل بابای سروش زنگ خورد سرهنگ با عصبانیت گفت مگه دم در موبایلتون رو تحویل ندادین ها ؟مردک با تته پته گفت این خط مخصوص کارمه باید همیشه روشن باشه ! و از اتاق زد بیرون رو به کامیار که با نگرانی نگاهم میکرد گفتم کامی ! کامی – جون دلم ! من – باید یه ناهار مشت بهم بدیم چلو ملو هم نمیخوام فقط دیزی سنگی مشت با دوغ و سبزی و پیاز بعدشم یه قلیون مشت میوه ای !با لحن غمناکی گفت تو خوب بشو از این جهنم رفتیم بیرون دیزی که سهله گوسفند زنده بهت میدم من – نه فقط دیزی همین امروز ظهر ! یه جوری نگاهم کرد که انگار دیوونه داره میبینه با حرص گفت حالا نمیخواد خودت رو لوس کنی انگار هتل هیلتون اومدیم !هنوز جوابش رو ندادم که بابای سروش با رنگ پرید اومد داخل پشت سرش هم وکیل بابای کامی و وکیل جمشید خان ! رو به سرهنگ با لحن داغونی گفت جناب سرهنگ بنده شکایتم رو پس میگیرم ! دهن همشون حتی کامی هم باز مونده بود وکیل جمشید شروع به صحبت کرد و گفت باید دستبند ما رو باز کنه ! ولی سرهنگه قبول نمیکرد و گفت جرم دیگه ای هم داریم مقاومت در برابره قانون ! پوزخندی زدم و رو به افسری که کامی رو هول داده بود اشاره ای کردم و اومد سمتم و خم شد کنار گوشم و گفت چیه میخوای التماس کنی ؟من – بهتره بری سری به سایت ناجا بزنی اگه کلیپ خشونت و حرفهایی که به کامیار زدی اونجا نبود همینجا خودم رو حلق آویز میکنم ! اول خندید ولی وقتی با قیافه جدی منو دید رفت کنار میز سرهنگ و توی گوشش چیزی گفت اول سرهنگ چپ چپ نگاهش کرد ولی وقتی یه نیم ساعت دوتایشون سرشون توی لب تاپ جلوی سرهنگ یود جفتشون با رنگی پریده نگاهمون کردند من – ببخشید اگه مشکل حل شده میشه دستهای ما رو باز کنید ؟هر دوشون با عصبانیت ما رو نگاه میکردند کامی کنار گوشم گفت چیکارشون کردی ؟من - هیچی بعدا میگم ! راس چهل و پنج دقیقه ای که گفتم از کلانتری زدم بیرون آی قیافه هاشون دیدن داشت افسر اخمو دم آخری گفت بهتره مواظب خودم باشم منم با لحن خاص خودم گفتم بهتره شما مواظب خودت باشی چون دیدی که چجوری بی گناهی خودم رو ثابت کردم !وقتی وکیلهای محترم رفتند که به موکلاشون از شاهکار نکردشون بگن منو کامی هم یه ماشین دربست گرفتیم به سمت ویلای لواسون و ادامه تعطیلاتمون ! کامی – جون من از اول تعریف کن ببینم چیکار کردی ها ؟من – کاری نداشت چنگیز بی کله رو فرستادم اونشب با دوستش شرکت رو بزنه بعد که پلیسها اومدند چیزی دستگیرشون شد هر چند سروش یه نیم ساعت بعد از رفتن ما به ساختمون پلیس رو خبر کرده بود ولی وقتی پلیس میاد خبری از دزدها نیست چونچنگیز زودتر گاوصندوق رو خالی کرده بود و منم کنار مامی سروش بودم البته نامادری سروش !کامی با دهنی باز بهم نگاه میکرد من –ببند دهن رو ! بعد دیگه هیچی من صبح بعد از یه س خشن زنگیدم به چنگیز دستمزدش رو بهمراه یه جیگر لخت و مست دادم اونم فیلم و عکس و مخلفات تهیه کرد برای بابای سروش ! امروزم وقتی پلیسها اومدند به چنگیز یه اس دادم که عکسها رو بفرسته و از کتک خوردن تو فیلم گرفتم و سریع فرستادم برای سعید اینترنت میدونی که خوراک این جور چیزهاست !کامی – بابا تو دیگه کی هستی !سرم رو به احترام خم کردم و با غرور گفتم من پسری بنام آبیش !یه چند ماهی از جریان سروش و باباش میگذشتسروش بد خراب شده بود توی جمعی که من بودم اون نبود ولی من منم بیخیال بودم برام اصلا مهم نبود که چی شد یا نشد دیگه با افسون هم رابطه نداشتم فقط چندباری شهره گوشه داد به جمشید که مثل اینکه از شوهرش جدا شده و میخواد بره خارج خوانندگی !! کامیار هم تا میتونست پز کارهای منو به بروبچ داده بود پس حرفی هم برای گفتن نداشتم و دوره علافی و روزمرگی بود کلافه بودم نه با هیجان و نه با ماشین بازی نه دختر هیچی نمیتونست راضیم کنه توی اون کاخ به اون عظمت هم که همش با چند تا خدمتکار خرفت بودم سرگرمی تازه ای نداشتم کامیار هم که مثل همیشه هر کاری من میکردم اونم میکرد یه شب از حرص کم خونی هیجان زنگیدم بهش ساعت نزدیک سه صبح بود بعد از کلی معطلی جواب داد من – الو کامی بیداری ؟کامی – آرررره جووونی بییددارممم ! من – اوف صدات چرا اینجوریه ها ؟با لحن کشداری گفت جونم عقشم کوووجااییی تتتو ؟من – من که خونه ولی تو حتما توی یه بشکه مشروب خودت رو خفه کردی اه گندت بزنن بی جنبه ! و تق گوشی رو قطع کردم اینم از کامی وقتی مست میکرد دیگه هیچکس رو نمیشناخت از زور بی حوصلگی از جام بلند شدم و یه تیشرت تنم کردم و با یه شلوار شش جیب تیپ معمولی سوئیچ ماشینم رو هم برداشتم و میخواستم بی خیال موبایل و پول بشم ولی در آخرین لحظه موبایلم رو با کیف پولم رو هم برداشتم و از خونه زدم بیرون از کنار اتاق جمشید که رد شدم صدای آه و اوه می اومد اعصابم به هم ریخت و با اعصاب خوردی ماشین رو بردم بیرون و راه افتادم توی خیابونها حرصم رو روی پدال گاز خالی میکردم ضبط ماشین رو روشن کردم صدای موسیقی راک توی شب و تنهایی و اون خیابونهای خلوت کمی از عصبانیتم خوابیده بود تک و توک ماشین رد میشد بعضی ها مثل خودم ول میچرخیدن بعضی ها هم نه مشغول کار بودند !!!! نمیدونم چقدر از خونه دور شده بودم که کنار خیابون چشمم به یه چیز سیاه رنگ افتاد یه چیز بلند سیاه پوش از کنجکاوی نگه داشتم ولی ماشین رو خاموش نکردم شیشه رو هم ندادم پایین و قفل مرکزی رو هم زدم از صدای ماشین سیاهی تکون خورد معلوم شد آدمه اول فکر کردم یه زن چادریه ولی توی اون ساعت تعجب داشت دقیق که نگاه کردم برگشت سمتم و من مات موندم یه شنل پوش بود دختر جوونی هم بود صورتش سفید مثل ماست فقط لباش برق میزد قرمز مثل خون ! تازه نه شال نه روسری سر لخت کنار خیابون وایستاده بود و سر تا پا سیاه خیره شده بود به ماشینم !خیلی عجیب غریب بود کمی از شیشه رو دادم پایین و با تعجب گفتم میتونم کمکتون کنم ؟ صدای خیلی نازی گفت بعله میشه منو تا یه آدرسی برسونید ؟جوری حرف میزد که انگار اصلا لباش تکون نمیخورد صداش خیلی ناز بود با توجه به سر و وضعش گفتم گم شدین ؟ دختر – نه ولی کسی به این آدرس منو سوار نمیکنه من – کجا مگه میخواین برین ؟دختر – قبرستون ساعت سه صبح یه دختر سیاه پوش اونم با اون تیپ خاص کنار اتوبان تنها منم که خوجل و کلی پولهمراهم بود ماشینم هم که قیمت اوف بالا میلیون پس شک برانگیز بود تازه قبرستون هم میخواس بره !من – شرمنده مسیرم نمیخوره ولی میتونم بپرسم اونجا میخواین برین چیکار ؟با خونسردی گفت عروسی دعوتم ! زدم زیر خنده و با خنده گفتم دوربین مخفیه ؟دختر - نه ولی بهتره شما هم برید چون من تحمل مسخره کردن ندارم و ممکنه براتون دردسر بشه ! خنده ام قطع شد و با حرص گفتم سوار شو ! و قفل درها رو زدم اونم انگار نه انگار که من بهش خندیدم اومد عقب ماشین نشست و خیلی آروم گفت مرسی ! تازه قیافه اش رو کامل میدیدم دختر خیلی خوجلی بود موهاش مشکی چشم و ابرو مشکیمژه های بلند بینی کوچیک لبای هم غنچه اش وحشتناک قرمز بود جوری که منو به هوس انداخت ! من – منظورتون از قبرستون بهشت زهرا بود دیگه ؟دختر – نه رستورانی بنام قبرستون به این آدرس ! آدرس رو که گفت تعجب کردم نزدیکی های ولیعصر بود ولی من هر چی فکر کردم همچین رستورانی رو نمیشناختم از شکمو بودن کامی رستورانی نبود که توی تهران نرفته باشیم من – آدرس سر راسته ولی مگه همچین رستورانی هست ؟دختر – بعله اگه دوس دارین شما هم مهمان من ! با پوزخند گفتم ممنون لباسم مناسب عروسی نیست !جوابم رو نداد و به بیرون خیره شد چندباری از آیینه نگاش کردم اصلا حواسش به من نبود با خودم گفتم برسونمش برمیگردم خونه و غلط میکنم دیگه از خونه تنها بزنم بیرون ! هنوز توی فکر و خیال برگشت بودم که صدام زد و گفت اینجا باید دور بزنید ! وارد یه کوچه شدیم که تهش بن بست بود من – همین جاست ؟دختر – بعله ! تا اومدم بگم پس کو رستوران صدای خس خس از خودش در آورد با تعجب برگشتم سمتش یه گوشی دستش بود و توش خس خس میکرد منم مثل دیوونه ها نگاش میکردم بعد از چند لحظه خس خس کردند از ماشین پیاده شد و گفت هنوز دعوت منو قبول نمیکنید ؟تا اومدم بگم من غلط بکنم اما از دیدن صحنه روبروم خشکم زد در خونه آخر کوچه باز شد و یه زن جوون سر تا پا قرمز برامون دست تکون داد من – با ما بود ؟دختر – بعله بفرمایید داخل ولی باید ماشینتون رو بزارید داخل کوچه ! نمیدونم حماقت بود یا هیجان یا هوس هر کدوم بود باعث شد از ماشین پیاده بشم و مسیر زندگیم رو عوض کنم سری تکون دادم و گفتم میام !و از ماشین پیاده شدم و فقط کیف و موبایلم رو برداشتمدنبالش راه افتادم رفتم داخل خونه یه خونه ویلایی بزرگ که چراغاش همه قرمز بود یه جوری خوفناک ولی با خودم گفتم یه پارتی متفاوته !زن لختی که بهمون اشاره کرده بود رفته بود داخل منم ساکت دنبال دختر سیاهپوش رفتم داخل بدون اینکه سوالی ازش بپرسم که کجام یا اون کیه ؟وقتی داخل خونه شدم چشمام اندازه یه توپ پینگ پونگ زده بود بیرون یه سالن بزرگ پر از دختر و پسر بعضی هاشون مثل خون آشامها بودند لباساشون که دو تا پارچه هم به زور میرسید بعضی ها هم سر تا پا سیاه خودشون رو از راه پله ای که به سمت بالا بود مثل خفاش آویزون کرده بودند صدای موسیقی ملایمی پخش میشد دختر سیاه پوش برگشت سمتم و با لبخند گشادی گفت از خودت پذیرایی کن تا من بیام تازه متوجه دندون های نیشدار مصنوعی شدم که توی دهنش گذاشته بود فقط تونستم سرم رو تکون بدم و برم سمت مبلی که یه گوشه سالن خالی بود همین که نشستم یه دختری لخت اومد جلوم با یه سینی که توش پر از لیوانهای قرمز رنگ بود با لبخند خاصی سلام کرد منم مات داشتم نگاهش میکردم نه به بدنش به دندونهای مسخره توی دهنش دختر – بردار ! با الی اومدی ؟من – الی کیه ؟دختر – همونی که باهات اومد اسمش الی کوچیکه است ! من – آره با همون اومدم یعنی من سوارشکردم و بعد رسوندمش اینجا گفت عروسی دعوت داره ! دختر – آره عروس و داماد الان میان بردار باید برای بقیه هم ببرم ! یه لیوان برداشتم و تشکر کردم اونم رفت به بقیه برسه واقعا فضای عجیبی بود چند تا دختر دور یه پسر سیاه پوش جمع شده بودند و هی گردنش رو لیس میزدن اونم ساکت نگاهشون میکرد هر کدوم از دختر خوجل و لوند بودند به دو تا دختری که دست توی دست هم از پله ها اومدند پایین نگاه میکردم یکیشون خیلی ناز بود اون یکی هم که همون دختر سیاه پوش بود اومدند سمت ماشین مثلا به احترامشون نیم خیز شدم که اعتنایی نکردند دختر ناز گفت سلام من الی بزرگه هستم !من – آبیش !دختر سیاه پوش – منم الی کوچیکه هستم در ضمن بازم ممنون که منو رسوندی ! هنوز خواستم بگم خواهش میکنم که با دیدن صحنه روبروم خشک شدم دو تا مرد از پله ها داشتند می اومدند پایین هر دو فقط یه شلوارک پاشون بود و دست توی دست هم یکی از مردها قد بلند و چهره گیرایی داشت عضلانی هم بود اون یکی هم قد کوتاه و تقریبا چاق ولی قیافه بدی نداشتجمعیت شروع به دست زدن کردند و دو تا الی ها جیغ و داد و خس خس کردند ! من – چه خبر شده ؟الی کوچیکه – عروس و داماد اومدند ! هر چی نگاه کردم کسی رو ندیدم تا اینکه دو تا مرد رسیدن به سمت من و با لحن شادی گفتند سلام شما تازه وارد هستین ؟با گیجی گفتم بعله شما ؟مرد کوتاه – جان دوم هستم همسر جان اول ! چشمام رو چند بار باز و بسته کردم که از این خواب مسخره یا کابوس بلند شم که نتونستم و با دهنی باز داشتم نگاهشون میکردم که دیدم تنهام و اونا رفتند سمت بقیه یعنی الان من داخل شهر خودمونم ؟نه امکان نداره احتمالا توی خواب اومدم لاس وگاس ! چون دو تا الی ها هم گفتند اونا هم تازه ازدواج کردند ! داغ کرده بودم بوی دود بدی توی فضا بود موسیقی داشت بلندتر میشد دخترهای و رقصهای عجیب سردرد شدم لیوان شربتی رو که آورده بودند برام برداشتم یه ذره که خوردم عق زدم مزه تلخی میداد الی کوچیکه – چی شد ؟ خونش تلخ شده بود ؟با فریاد گفتم چیییی؟الی – گفتم شربت خونت تلخ بود ؟ من – مگه این مشروب نیست ؟خونسرد گفت نه خون انسانه حتما مونده بوده الان خون انسان تازه کم پیدا میشه !دویدم سمت حیاط و کنار استخر بالا آوردم عق میزدم چشمم به یه شیر آب افتاد بازش کردم و دهنم رو شستم سردم شده بود سرم گیج میرفت شلنگ آب رو گرفتم روی سر خودم تا مگه از این کابوس خلاص بشم ولی فایده نداشت چون دو تا الی ها اومدند سمتم و بزرگه با لبخنده مسخره ای گفت چی شد بدت اومد ؟مثل سگ شدم و خیز برداشتم سمتش و گلوی نازکش رو گرفتم چشماش زده بود بیرون با غیض گفتم وقتی این خونه رو روی سرت خراب کردممیفهمی بدم اومده یا نه ؟از فشار دستم به خر خر افتاده بود کوچیک گیج حرکت من بود که یکدفعه خودش رو انداخت روی بازوم و با اون دندونهای مسخره اش گلوم رو فشار داد تیزی پلاستیک رو حس کردم و آخم در اومد با دستم زدمش کنار اومدم بزنم لهشون کنم که یکی محکم زد به پشتم و از درد افتادم روی زمین برگشتم ببینم کیه که ضربه محکم تری به کمرم خورد یکی شروع به لگد زدنم کرد اول درد داشتم ولی تا خواست لگد دیگه رو بزنه سریع از جام بلند شدم و برگشتم سمتش میخواستم بزنمش که با دیدن سروش کنار اون پسر سیاه پوش خشکم زد سروش – سلام پسر خاص !مات مونده بودم ذهنم قفل کرده بود تا خواستم چیزی بگم بوی بدی توی بینیم پیچید و به سرفه افتادم و فقط تنها صحنه ای که دیدم اینکه یکی یه سرنگ خالی از خون خودش پر کرد و زد به دست من و بعد سیاهی مطلق ....

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
به رمان سرای سانی خوش اومدید لطفا در سایت عضو شید و رمان های خود را به اشتراک بگذارید
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    نظرسنجی
    دلتون میخواد صندلی داق این ماه رو کی انجام بشه؟؟؟؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 91
  • کل نظرات : 3
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 18
  • آی پی امروز : 24
  • آی پی دیروز : 1
  • بازدید امروز : 70
  • باردید دیروز : 2
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 1
  • بازدید هفته : 147
  • بازدید ماه : 290
  • بازدید سال : 1,120
  • بازدید کلی : 16,229
  • کدهای اختصاصی
    ارسال لینکافزایش بازدید رایگان سایت - بازدید سایت خود را به صورت رایگان افزایش دهید