loading...
رمان سرا::::سانی
آخرین ارسال های انجمن
محمدرضا ولیزاد بازدید : 53 شنبه 30 شهریور 1392 نظرات (0)

 

نام نویسنده: پانته آ65
فصل:

قسمت ۱۰ تا قسمت ۱۹

تعداد فصل: قسمت ۳۸
خلاصه ی رمان:
پسری به اسم آبیش ( نامی اصیل ایرانی به معنای بی رنج ) که فقط
میخواد بفهمه کیه ؟

برای خواندن رمان روی ادامه ی مطلب کلید کنید

احساس سرما میکردم انگار کسی توی رگهام داشت یخ میریخت
سرمای زیادی به بدنم یمخورد انگار لختروی یخ خوابیده باشی بوی خیلی بدی به دماغم میخوردمغزم هنگ بود نمیتونستم چشمام رو باز کنم انگار روی چشمام یه وزنه سنگین گذاشته بودند به سختی چشمهام رو باز کردم نمیتونستم دستهام رو تکون بدم انگار بسته بودن به یه جایی گیج و منگ بودم دیدم تار بود فضا خیلی ساکت بود نمیدونستم کجام ؟ تازه دیدم خوب شد که فهمیدم واقعا بستنم به یه تخت و نمیتونم تکون بخورموای لباس تنم نبود حتی لباس زیرهام رو در آورده بودندعصبی فحشی دادم ولی تازه مغزم فعال شد من - مهمونی - اون دختر مسخره و لگد سروش از عصبانیت داد زدم هوی سروششش !!صدای فریادم پیچید انگار خونه خیلی خالی بود داد میزدم فحش میدادم نخیر کسی نبود داشت یه کوچولو استرس می اومد توی وجودم ولی من آبیش بودم پس این مسئله هم حل میکردمنمیدونم چقدر گذشته بود یا چه ساعتی بود که از گردن درد و درد دستهام کلافه شدم چشمام از بس رنگ سفید در و دیوار رو دیدن مات شده بودن فکر کنم سفیدک زدند پنجره هم نداشت فقط یه در و دور تا دور اتاق سفید بود مثل ماست ! با خودم گفتماه چه غلطی بود از خونه زدم بیرون خوب بگو پسر بتمرگ سرجات رفتی بیرون خوب به جهنم ساعت سه نصف شب دختر سوار کردنت اونم از نوع دندونخون آشامی مصنوعیت چی بود !مشغول تنبیه کردن خودم بودم که صدای پایی از بیرون اومد فریاد زدم سروش مردیکه عوضی بیا اینجا ببینم داری چه غلطی میکنی ها ؟در اتاق باز شد اول یه مرد هیکلی از این خفن ترسناکها اومد داخل اتاق پشت بندش هم همون دختره دندون نیشی با لبخند مسخره ای اومد داخل بعد هم اون عوضی با داد گفتم این مسخره بازی ها چیه هان ؟سروش - اوه چه بی ادب پسر خاص ما داره بداخلاقی میکنه ! من - گمشو بیا دستهای منو باز کن سروش - اوه شرمنده ما فقط چاقو برای نقاشی داریم نه باز کردن این طنابها ! من - چرت و پرت نگو میدونی اگه سگ بشم چی میشه ؟سروش - آره همه باید واکسن هاری بزنن ! خم شد روی صورتم و با حرص گفت چقدر دادی به اون مردک که از افسون فیلم بگیره ها ؟با نیشخندی گفتم آهان پس دردت اینه ؟ شرمنده اخلاق نداشتت نشمبگم آبروریزی میشه برات !هنوز حرفم تموم نشده بود که جسم تیزی فرو رفت به پهلوم داد نکشیدم فقط لبام رو از شدت درد گاز گرفتم سروش - اوه اینجا رو پسر خاص حتی حاضر نیست از درد یه آخ کوچولو بگه ! لعنتی انگار داشت توی ظرفی چیزی هم میزد چاقو رو توی پهلوم میچرخوند و من مزه شوری خون رو توی دهنم احساس میکردم از بس لبم رو گاز گاز کرده بودم خون توی دهنم جمع شده بود سروش چاقو رو از توی پهلوم در آورد و خم شد سمتم و با حرص گفت داد بکش التماس کن تازه باید وقتی دستههات رو باز کردم به پام بیفته و کفشهام رو لیس بزنی و مثل سگ زوزه بکشی !عوضی اشغال توی خوابتم نمیبینی که من یه آخ بگم چه برسه به التماس ! زل زده بود به چشمام و اون پوزخنده مسخره روی لباش بود دهنم تلخ شده بود تف کردم توی صورتش آب دهنم با خون قاطی شده بود با عصبانیت خوابوند توی گوشم و دست انداخت توی موهام و محکم کشید رگه های سرم تیر میکشه با درد گفتم با دست بسته ؟ یعنی اینقدر ازم میترسی ؟سرم رو محکم کوبوند به تخت احساس خیسی توی موهام کردم و سوزش ولی چندش ترین صحنه زندگیم لحظه ای بود که اون دختر مسخره پرید روم مثل یه سگ شروع به لیسیدن بدنم کرد حالم بد شد و تا سروش سرش رو خم کرد روی صورتم روی صورت شش تیغش بالا آوردم اونم از عصباینت شرع به فحش دادن کرد و زخمم رو فشار میداد سردی بدنم فشار روحی دیونه بازی های سروش باعث ضعفم شده بود دوست نداشتم خورد بشم ولی ناله ضعیفی از دهنم خارج شد سروش - هنوز ناله ها و دردهای اصلی مونده وقتی زنده زنده پوستت رو بکنم ! گیج تر از اون بودم که متوجه حرفش بشم ولی همین که مردک گنده ای که از اول ورودش به اتاق ساکت به سروش و کارهاش نگاه میکرد و چاقو بزرگی از جیبش درآورد چشمام از درد جمع شد و و سورش و اون دختر قهقه میزدند و اون مردک عوضی هم داشت چاقوش رو توی بدنم فرو میکرد و سورش هم داشت با موبایلش فیلم میگرفت دیگه طاقت نیاوردم و با آخرین توان داد زدم لعنتی و چشمامم بسته شد ....نمیدونم درد بود یا گرما یا سرما ولی هیچ حسی نداشتم فقط احساس میکردم تا گرمم میشه یه آب سرد میریزه روی بدنم و گرما برای یه لحظه کم میشه ولی بعد دوباره سوزش و گرما و سردرگمی ...چقدر من سگ جون بودم چشمام رو که با بدبختی باز کردم فقط دو تا چشم خاص دیدم که زل زده به من گیج و منگ بودم حس درد داشت توی جونم برمیگشت ولی نه مغزم برای تکون خوردن فعال بود نه توانی برای درد کشیدن آروم زمزمه کردم آب ...نمیدونم چرا اینو گفتم یه حس عجیب بهم میگفت شنکنجه هاشون تموم شده انتظار صدای زخمت سروش یا خس خس اون هرزه رو داشتم ولی صدای لطیفی گفت فعلا آب به دردت نمیخوره بگیر بخواب تشنگیت خوب میشه ! اخمی کردم و به زحمت گفتم آب !صدا گفت منم گفتم آب بی آب برای اینکه عطشت کم بشه با قطره چکون چند قطره آب روی لبات ریختم باید صبر کنی ! صدای لطیف که معلوم بود ماله یه دختر جوونه فعال شدن مغزم و احساس گرمای مطبوع بوی غذا و سروصدایی که از بیرون می اومد بوی خوشی که توی دماغم میخورد باعث شد چشمام رو کامل باز کنم دستهام باز بود ولی روی تخت بودم یه ملافه سفید روم انداخته بودند تازه اطراف رو بهتر میدیدم که یه لحظه با خودم فکر کردم مرده ام و اومدم بهشت چون معلوم شد من توی یه خونه ام که اتاقی که من توش هستم پنجره اش به زیباترینتابلو طبیعت باز میشد با احساس کمی درد توی جام نیم خیز شدم و با گیجی گفتم من مرده ام و الان مطمئنن توی بهشتم ؟صدای خنده ریزی اومد برگشتم یه دختر کم سن و سال توی یه چادر گل منگولی کنار در وایستاده بود و تا دید من نگاهش میکنم زود رفت بیرون از اتاق و با جیغ و داد حرف میزد سرم داشت از این همه سرگشتگی منفجر میشد دستهام رو تکون دادم هنوز آثار طناب روی دستم بود مثل منگولا داشتم به اتاق و فضای جدید و البته گرم و آرامشبخش نگاه میکردم و هزاران سوال توی ذهنم داشت رژه میرفت که در اتاق باز شد و من دیگه مطمئن شدم مرده ام و اومدم بهشت چون دختری بی نهایت خوجل داشت نگاهم میکرد سر تا پا کرم پوشیده بود و یه کلاه حصیری بزرگ هم سرش گذاشته بود دشتکش دستش بود دختر - پس بهوش اومدی ؟ناخودآگاه از دهنم در رفت گفتم تو حوری بهشتیه ؟پوزخندی زد و گفت نه !من - پس من کجام ؟اومد نزدیکتر و من تازه تونستم رنگ چشماش رو ببینم انگار تو تا تیکه یخ داشت نگاهم میکرد دختر - الان نزدیک یک هفته است توی خونه من بیهوش افتادی با یه پهلو سوراخ شده و ردهای چاقو بدون هیچ مدرکی نه تلفنی نه کیف پولی هیچی اگه نمیخوای ادای آدمهای فراموشکار رو در بیاری بگو چیزی یادت میاد ؟از لحنش جا خوردم یه جوری تیز نیش میزد مثل خودم با حرص گفتم لازم به معرفی خودت نیست من آبیش الماسیان هستم از همین شهر و با یه *** ( فحش رکیک بد بد ! از اون بد دهن هاست شما ببخشید ) یه خورده حسابی داشتم که باید تلافی کنم فقط یه تلفن بیار برام زنگ بزنم به یکی از دوستهام تابیاد دنبالم و این یک هفته رو هم حساب کنه !تمام مدتی که من حرف میزدم اونم زل زده بود به من و خونسرد نگاهم میکرد دختر - حرفت تمام شد ؟سرم رو تکون دادم اونم خونسرد رفت سمت در و گفت اول توی خونه منی پس دستور نده دوم معلومه بچه تهرونیه ولی بدون چند هزار کیلومتر از تخت سلطنتت دور موندی سومبا اون پهلو سوراخ سوراخت از تخت نمیتونی بیای پایین چه برسه زنگ بزنی به کسی چهارم اینجا تلفن نیست پس با دنیای بیرون ارتباطی نداری پنجم خیلی دوس داری پول تخت این یک هفته و مزد پرستاری ها رو بدی میتونی بعد از خوب شدنت تصفیه حساب کنی در ضمن اسم من آناست کاری داشتی داد بزن تا بیام ! و اینکه آبم نمیتونی بخوری تا فردا که بیام بخیه هات رو بکشم حرفش که تموم شد بدون اینکه نگاهی به من بکنه از اتاق زد بیرون و من مثل ماست وا رفته بودم و زل زده بودم به در بسته اتاق فقط توی اون لحظه با خودم گفتم اینا همش کابوسه یا خواب من الان بیدار میشم یا شاید این دختره مسخره ام کرده هر چی هست بهتره زودتر این کابوس مسخره تموم بشه ...الان فقط دوس دارم خفه اش کنم دختره عوضی ...سرم درد گرفت از بس این مدت غرغر کرد و به فریادها و فحشهای منم اعتنایی نکرد من آبیش الماسیان تک پسر خاندان معروف توی این ده کوره باید عذاب بکشم به خاطر اون سروش احمق ! صدای در اتاق میاد فقط اون دختره چموش اینجوری با در زدنش میره روی اعصاب من با فریاد میگم - چیه ؟در رو باز میکنه میاد تو پشت سرش یه مرد با یه کیف کوچولو میاد تو با اخم گنده ای بهش نگاه میکنممثل همیشه بی تفاوت بهم نگاه میکنه آنا - اگه داد و فریادهای این چند روزت تموم شد دکتر اومده معاینه ات کنه با حرص به مرد جوون و عینکی نگاه میکنم که داره با نیشخند نگام میکنه من - رفتی برام قصاب اوردی ؟آنا - آره بهتره خودت رو خسته نکنی چون ساطورش یه کم کنده ممکنه برای تیکه تیکه کردنت اذیت بشه و درد بیشتری تحمل کنی ! نفسم رو با غیض میدم بیرون و میگم گوله نمک من دارم به زبونی که تو حرفی میزنی حرف میزنم من دلم نمیخواد یه جوجه آمپول زن بیاد معاینه ام کنه ! بهتره بری یه دکتره خوب برام بیاره یا منو ببری شهر تا از این همه خاک و این ده خلاص بشم ! آنا - حرفت تموم شد ؟من - بعععععله !آنا - جناب دکتر هر چی سریعتر بخیه هاش رو بکشید من آروم نگهش میدارم !من - جرات داری بیا نزدیک تخت ریز ریزت میکنم !پوزخندی زد و اومد سمتم آماده بوده بودم که خیز بردارم سمتش که توی یه حرکت ملافه رو از روم کشید و سریع پاهام رو بست و منم مات نگاش میکردم رو به دکتر گفت پس چرا وایستادی ها ؟با حرص نیم خیز شدم که یه کم پهلوم تیر کشید از درد صورتم رو جمع کردم میتونستم پاشم ولی بدنم خیلی ضعیف بود فقط میتونستم توی جام نیم خیز بشم لعنت به تو سروش نمیدونم بیشرف چی به روز پشتم آورده بود که باید به پهل یا شکم میخوابیدم این چندروز یه مرد هیکلی می اومد پشتم رو با یه کرم بدبو چرب میکرد و برای توالت رفتن هم اون کمکم میکرد ولی من همش غرغر میکردم با صدای آنا نزدیک گوشم بود از دردم کم شد حالم رو پرسید چشمام بسته بود آروم گفتم کلافه ام کردی دختر اینقدر غدبازی در نیار یه دکتر آدم خبر کن !آنی - سه روزه غذا مثل آدم نخوردی فقط یا فحش دادی یا فریاد کشیدی یه بچه سه ساله از تو بهتر رفتار میکنه یه چند تا نخ کشیدن که فوق تخصص نمیخواد ؟اینجا هم به قول تو ده کوره توی قرون وسطی نیست توی قرن 21 و عصر فضا و رایانه است پس فقط از جات تکون نخور که مجبور میشم اینبار دستهات رو هم ببندم ! از حرص چشمام رو باز کردم آنا خم شده بود روی صورتم چشماش خمار بود ولی مثل یه تیکه یخ منگ به صورتش نگاه خیره شدمیه صورت گرد معمولی ابروهای دخترانه بینی کوچیک لبهای قلوه ای خوجل بود یه جور معصومانه خوجل بود فقط رنگ چشماش خاص بود یه جور خاکستریکه انگار لنز بود چون مثل شیشه بود موهاش هم نمیدونستم چه رنگیه این مدت همش یه شال مسخره روی سرش بود و حتی یه تار موش هم پیدا نبود بابا مومن !! آنا - اگه دید زدن و تحلیل من تموم شد بهتره پاشی شاید که نه حتما جای بخیه هات میسوزه ولی بهتره تا زخم بستر نگرفتی بلند بشی از تخت چون باید به کارهات برسی !اصلا متوجه نشدم که اون قصاب کی بخیه ها رو کشید یا کی با اون دختره خیره سر از اتاق رفت بیرون به زحمت از جام بلند شدم تازه چشمم به لباسهای تنم افتاد اوه شلوار کردی با یه تیشرت گشاد بمیرم این همه خفت کی تموم میشه ؟رفتم از اتاق بیرون بوی بدی از توی خونه می اومد مثل بوی گند حیوون اه حالم به هم خورد باید یه حموم پیدا کنم هر چند شک دارم پیدا بشه چون نمای خونه کلنگی بود پس بایداز این خونه های قدیمی باشه که توش حموم نداره تا پام رو کذاشتم بیرون یخ زدم هوا خیلی سرد بود حدسمم درست بود خونه کلنگی حیاط خاکی یه چاه آب وسطش ولی تا چشم کار میکرد گل و درخت اطرافش بود یه انباری هم گوشه مثلا حیاطشون خودنمایی میکرد با کنجکاوی داشتم اطراف ور دید میزدم که یه چیزی محکم از آسمون خورد توی سرم و آخم در اومد یه تیکه چوب کوچیک بود حالتش مثل سفال بود با عصبانیت بالا رو نگاه کردم اوف بازم این دختر ؟من - از قصد زدی توی سرم ؟خونسرد نگاهم کرد و گفت چقدر هم که تو نازک نارنجی دردت اومد ؟من - نه دارم از خوشی ذوق میکنم مگه این ستاره هایدور کله ام رو نمیبینی ؟پوزخندی زد و گفت اگه دید زدنت و درد یا چه میدونم ناز و ادات تموم شد نردبون رو سفت بگیر تا بیام پایین باید با هم حرف بزنیم ! با خودم گفتم باشه همچین سفت بگیرم که کیف کنی ! با لبخند خبیثی نردبون رو دست گرفتم اونم بدون توجه به من پاش رو گذاشت روی پله نردبون تا دومی رو اومد چشمام رو بستم و با آرامش نردبون رو تکون دادم و کشیدم سمت خودم و همین که از لبه پشت بوم فاصله گرفت ولش کردم و نردبون با صدای بدی افتاد روی زمین و من منتظر جیغش شدم ولی خبری نبود تا سرم رو بالا کردم صدای خنده اش اومد روی لبه بوم وایستاده بود و هرهر میخندید آنا - فکر میکنی بهت اعتماد داشتم که گفتم نردبون رو نگه داری ؟با حرص گفتم پس چجوری میخوای بیای پایین ها ؟چشمک مسخره ای زد و از روی بوم پرید روی درختی که کنار سقف بود و ازش اومد پایین منم با تعجب نگاهش میکردم وقتی پاش به زمین رسید شروع کرد به تکوندنه شلوار و لباسش و رو به من گفت اینجا حرف بزنیم یا توی اتاق ؟از حالت تعجب به کانال حرص خوردن رسیدم و با غیض گفتم همینجا پوسیدم توی اون اتاق خراب شده ! آنا - وایستا تا پس بیام فرصت نشد بگم کجا ؟ چون سرش رو انداخت پایین و رفت تو آره برگرد حرف بزنیم ولی بعدش باید بگی از روی زمین با کاردک جمعت کنند چون میخوام لهت کنم ! چند لحظه معطل خانوم شدم که با دوتا صندلی پلاستیکی اومد بیرون و کنار یه درخت صندلیها رو گذاشت و نشست روش و رو به من گفت بیا بشین منتظره تعارفی ؟رفتم سمتش و روی صندلی نشستم آنا - خوب میشنوم ؟من - چی رو ؟زل زد به چشمام و گفت اینکه مرد جونی که نزدیک ده روز توی خونه من بوده کیه ؟ معلومه هوش و حواست سرجاش هست چون خفن گند اخلاق و خودخواهی سرت شاید ضربه خورده باشه چون فقط فریاد میکشی یا داد میزنی پس تارهای صوتی گلوت فقط بخش فریادش کار میکنه ! از همه دنیا هم انگار طلبکاری ؟در ضمن فکر میکنی من روی گنج نشستم که ببرمت تهران و یه دکتر متخصص معاینه ات کنی تویی که حتی یه صد تا تک تومنی توی جیبهات نبود ! حرفش رو قطع کردم و با حرص گفتم صبر کن بابا تخته گاز داری میری چه خبره ؟میخوای بدونی من کی ام ؟من آبیش الماسیان هستم صدتای مثل تو و این جا رو میخرم و آزاد میکنم سر یه کل کل احمقانه با یه خری سوسکس کردم ولی اون عوضی یه جا بد ضربه بهم زد الانم بهتره لباسهام رو بیاری که میخوم برم تهران حتما این مدت کسایی هستند که نگرانم بشن ! با پوزخند گوشه لبش گفت نگران ؟ فکر کردی من اینقدر احمقم که تو رو همینجور بی حساب و کتاب راه بدم خونم ؟نه همین روزها رفتم پاسگاه پلیس فقط یه ماشین بنز کوپه قرمز رنگ که البته فقط جسد سوخته اش مونده رو پیدا کردند موبایل و مدارکی توش نبود ولی استعلام ماشین رو گرفتم به اسم خودت بود آدرس خونت رو در آوردم یه مامور هم فرستادم هر چند میترسم از این همه توجه و پیگیری من سردیت کنه ! با بهت گفتم خوب ادامه اش ؟آنا - هیچی دیگه خبری از خانواده ات نبود چون رفته بودن لندن و یه پسر مسخره تر از خودت به پلیسها گفته فیلم تیکه تیکه کردنت رو آورده بودندبرای خانواده ات ! اونام افسرده شدند رفتند خارج برای تغییر روحیه همین !ناخودآگاه زدم زیر خنده میدونستم خنده ام عصبیه ولی مهم نبود گیج بودم یعنی من الان مردم ؟؟؟مشغول خندیدن بودم که صورتم سوخت آنا بهم سیلی زده بود یه دختر به من سیلی زده بود به من آبیش ؟؟چشمام از عصبانیت در حال انفجار بود خیز برداشتم سمتش و مچ دستی رو که به من سیلی زده بود گرفتم و پیچوندمش شوکه شده بود با غیض گفتم چه غلطی کردی ها ؟از درد صورتش جمع شده بود با نفس نفس گفت بهتره دستم رو ول کنی وگرنه بد میبینی !من - میتونی آزادش کن ! اصلا نفهمیدم چجوری دست دیگه اش مشت شد و خورد محکم وسط سینه ام یه لحظه نفسم بند اومد و دستش رو ول کردم اونم با فریاد گفت همین الان خرت و پرتهات رو جمع کن چون میخوای برگردی به تخت سلطنتت در ضمن وقتی برمیگردم نه تو باشی نه اون دوست احمقت فهمیدی ؟و نیم خیز شد که از جاش بلند بشه همینجور که قفسه سینه ام رو می مالیدم با فریاد گفتم دوستم کدوم خریه ؟ چرا داری فرار میکنی ها جواب مشتت رو ندادم هنوز ! هوی با توام ! جوابی نداد منم با داد گفتم هوی کره خر با توام ! چرا جواب نمیدی کم آوردی ها ؟ به سمتم نگاه کرد و گفت دوست همیشه پایه خلافت کامیار سلطانی ! دیشب راه افتاد با سرعتی که اون میاد پس تا نیم ساعت دیگه اینجاست آدرس سر راست هم داره در ضمنتو اول یاد بگیر مثل خر عرعر نکنی تا منم مثل آدم جوابت رو بدم ! یه لحظه از لحن صداش جا خوردم انگار پدرکشتگی داشت با کامیار چون چشماش یخ تر از همیشه بود وارد خونه که شد در رو چنان محکم به هم زد که شیشه هاش شکست با خودم گفتم اوف این از من دیوونه تره هر چند الان من هم گیجم هم دیوونه هر کی توی این ده کوره باشه دیوونه میشه بهتره منتظر کامی دیونه باشم تا بفهمم چه عذابی بهم نازل شده ...نمیدونم چقدر توی حیاط نشسته بودم که همون مرد گنده که می اومد کمکم برای نظافت و توالت رفتن اومد داخل خونه و یا ا..ّ. گفت و اومد سمتم مرد - سلام آقا بهترید ؟من - آره راستی اسمت چیه ؟مرد - غلام راننده و مباشر خانوم هستم حتی نمیدونستم اسم اینجا چی هست ! واقعا مزخرف تر از این نمیشه با حرص رو به غلام گفتم اسم اینجا چیه ؟مرد - دلفارد آقا ! با تعجب گفتم کجا ؟ تا اومد جواب بده آنا صداش زد و با فریاد گفت غلام بیا کارت دارم اونم بدون توجه به من رفت داحل خونه معلوم نیست دلفارد کدوم خراب شده ای هست اه این کامیار هم معلوم نیست کدوم گوری مونده که نیومدکلافه از جام بلند شدم و رفتم از خونه بیرون اولین بار بود ازخ ونه خارج میشدم کوچه که نبود همه خونه خا با حصار و سیم خار دار وصل هم بودند کوچه ها خاکی بود معلوم بود توی ده کوره ام دور تا دور خونه درختهای پرتغال و زردآلو بود صدای آب هم می اومد توی این فصل که هوا داشت به گرمای تابستون می رفت بایداینجا گرمتر بشه مشغول دید زدن اطراف بودم که صدای یه ماشین و یه آهنگ خیلی مسخره از تهی که از ولوم صدای بلندش فهمیدم ماله کامی به خودم اومدم ماشین پشت سرم وایستاد و شروع به بوق زدن کرد ولی من برنگشتم سمتش کامی - هی آقا سر راه وایستادی با توام کری ؟با یه لبخند برگشتم سمتش اول مات نگام کرد بعد از چند ثانیه سرتا پام رو که برنداز کرد زرتی زد زیر خنده من - کوفت گمشو بیا پایین ببینم ! هر هر میخندید رفتم سمت ماشینش و کشیدمش از ماشین بیرون محکم بغلم کرد و با خنده گفت واقعا خوشحالم از زنده بودنت ولی فکر نمیکردم با این تیپ جهنمی ببینمت پسر ! هلش دادم عقب و گفتم چرا اینقدر دیر اومدی ها ؟کامی - نه خودتی شانس خوب سرت ضربه مربه نخورده و هوش و حواست سرجاشه البته اگه از لباست بگذریم ! من - خفه شو فقط برو که از این جهنم من خلاص بشم کامی نگاهی به اطراف کرد و با خندهگفت تو این جا میگی جهنم ؟خودم رو انداختم توی ماشین و گتم فعلا بیا از اینجا یه کم دور بشیم که به این خونه آلرژی دارم ! کامی هم بدون زر اضافی اومد سوار شد و رف چند خونه جلوتر که به یه دوراهی رسید کامی- چپ یا راست ؟من - فرق نداره فقط برو ! کامی - میرم سمت راست چون جفتمون بچ های سر به راهی هستیم ! من - حوصله مسخره بازی ندارم تعریف کن چی شده ؟ کی به تو خبر داد ها ؟کامی - بابا نزدیک یکماه گم و گور شدی دو هفته است فیلمهای تیکه تیکه شدت رو فرستادند بازار جمشید خان اونم بعد ازکلی پلیس بازی فقط تونست یه ماشین سوخته بدون جسد ته دره پیدا کنه منم اصلا باورم نشد که نیستی ولی همین که فیلم رو دیدم باور کردم که دیگه زنده نیستی ! تا اینکه دیشب یه خانوم جوان زنگ زد و آدرس اینجا رو داد و گفت تو بیهوش اینجا افتادی ! اول فکر کردم خالی بندیه ولی وقتی مشخصات تو رو گفت و علامت خال پشت گوشت رو شک کردم و راه افتادم اینجا و الانم میبینم سر و مرو گنده کنارمی !من - جمشید و شهره کجان ؟ این دختره خیره سره گفت رفتن لندن آره ؟کامی - آره اقامت شهره درست شده رفت جمشیدخان هم سه روز پیش رفت پیشش !با تعجب گفتم یعنی پیگیر گم شدن من نشدند ؟کامی - چرا با بابای خودم خیلی دنبال بودند ولی به کی میخواستن گیر بدن ها ؟با عصبانیت گفتم به سروش ! با تعجب گفت چی میگی تو سروش ! یعنی دزدیدن تو و عکس و فیلم و ماشین کار سروشه ؟من - آره و بعد تمام ماجرا رو به اضافه اذیتهای این مدت و خیره سری های آنا تعریف کردم !حرفم که تموم شد کامی گفت حالا میخوای چیکار کنی ؟من - معلوم دیگه برمیگردم تهران و میرم سر خونه زندگی دیگه !من منی کرد و گفت آخه ...من - آخه چی ؟ کامی - آخه جمشید خان هر چی داشته و نداشته فروخته و رفتهتوام که با فامیل پدری و مادری قهری حتی میدونم حساب بانکیت رو هم خالی کرده و رفتند !از شوک حرفهاش زدم زیر خنده و بلند بلند میخندیدم واقعا خنده داهر من پسر الماسیان حتی یه پاپاسی دیگه ندارم ! کامی نگران تکونم میداد و میگفت آروم باشم ولی من نمیتونستم خنده ام رو قطع کنم تا اینکه احساس کردمیه طرف صورتم سوخت از حالت شوک عصبی در اومدم فکر کردم کامی زده توی گوشم ولی نه آنا با یه لبخند مسخره بالای سرم وایستاده بود و رو به کامی گفت دیدی اینجوری باید ساکتش کنی !با فریاد گفتم باز تو این غلط رو کردی ها ؟ خونسرد روی چمنها نشست و رو به کامی گفت سلام آنا هستم صاحب اینجا !کامی هم با دهنی باز داشت نگاهش میکرد میدونستم خوجلی آنا گرفتتش من - با توام گفتم دوباره این کار رو کردی راستی مچ دستت خوب شد ؟اونم نگاهی به سینه ام انداختو گفت تو چی ؟سینه ات بهتر شده ؟با حرص گفتم کامی جمع کن بریم دیگه تحمل اینجا رو ندارمکامی خودش رو جمع جور کرده و رو به آنا گفت شرمنده سلام از منه خانوم ! خوبین شما ؟با زحمتهای ما ؟انا - زحمتی نبود وظیفه انسانی بود همین و بس !من - کامی پاشو دیگه باید تا صبح رانندگی کنی نمیخوام توی جادهیه بار دیگه هم بمیرم !آنا - جنابعالی جایی میخواید تشریف ببرید ؟من - بعله میخوام برم تهران برگردم سر کار و رندگیم !آنا - پس پول من چی میشه ؟من - چه پولی ؟آنا - دقیق 15 روز ازت پرستاری کردم با پول دکتر و دارو و هزینه رفت و آمد از این ده قرون وسطایی شبی ارزون حساب کنم میشه بیست هزار تومن ! در ضمن نقد هم میخوام نه قرض نه عابر نه چک !من - خودت که دیدی اگه اینایی که گفتی همراهمبود تا الان صدبار از اینجا رفته بودم !آنا - خوب اشکال نداری راه دیگه ای هم برای تصویه حساب هست !من - اوف خوب بابا این پول برای من اندازه یه پرس غذا خوردنه شرطت رو بگو ! آنا - اینجا می مونی و برای من کار میکنی تا قرضت تموم بشه !خنده ام گرفت با خنده گفتم برات کار کنم ؟ چه کاری بانو امر بفرمایین ها ؟چیزی نگفت فقط زل زد به چشمام میدونستم وقتی حرفی زده یعنی باید عمل بشه توی این مدت کمی از لجبازی هاش و غرغر هاش رو میشناختم ! آنا - عقل نداشتت رو به کار بنداز یه پرونده مختومه شده که آبیش الماسیان مفقودالاثر شده ننه ببات رفتند خارج کس و کاری هم نداری اهل کار و سختی کشیدن نیستی و در ضمن دفعه آخرت باشه صدات رو توی خونه من بلند میکنی چون دفعه بعد که تکرار بشه آب داغ توی حلقت کردم فهمیدی ؟من - نطق بلند بالایی بود خانوم !از جام بلند شدم و رو به کامی که با لذت داشت آنا رو با چشماش میخورد گفتم پاشو دیگه !از جاش بلند شد و دستم رو گرفت و گفت کامی - آبیش بهتره یه مدت اینجا بمونیی میدونی که جمشید خان توی سیاست هم دستی داشته کشته شدن تو زندگی همه رو انداخته توی یه کلافه پیچ در پیچ !میدونم که حق به آنا خانومه تو باید بمونی چون مقصری !من - مگه تقصیر من بود ها ؟ تو فکر میکنی شبی ساعتی دقیقه ای نیست که مثل سگ پشیمون شدماگه اون شب ....کامی سرش رو انداخته بود پایین آنا - خوب برادران هندی اگه فیلم قسمت اولش تموم شدبشینید تا شغل شریف آبیش خان رو بگم ! با حرص گفتم تو کار و زندگی نداری الان ؟آنا - چرا ولی این جزء تخصص های شماست لطفا بشینید!کامیار که سریع روی زمین نشست کامی - چه شغلی برای پس دادن بدیهاتون براش در نظر گرفتید ؟کنجکاو منتظر جوابش بودم که ....آنا - شغل تو چوپانیه فهمیدی ؟و وقتی قیافه مات من و خنده کامی رو میشنوه با اخم از جاش بلند میشه و میره سمت خونه و من می مونم و خنده کامیار و شرط آنا برای پس دادان پول بهش .... کامی - خوب چوپون جون کاری باری نداری ؟من - لال شو بیست تومن بیا بالا تا من بندازم جلوی این دختره !کامی - نوچ نوچ من به آنا جون خیانت نمیکنم ! محکم زدند پس کله اش و گفتم غلط زیادی بیا بالا ببینم !کامی - تو روحت چه دستتم سنگین شده بیا اینم بیست تومن پول رو ازش گرفتم و رفتم سمت خونه در حال رفتن دا زدم ماشین رو آتیش کن تا بیام !وارد خونه که شدم غلام اومد جلو و گفت خانوم توی اتاقتون منتظرن ! با خودم گفتم چه لفظ قلم هم میاد دهاتی !به اتاق که رسیدم رفتم داخل آنا روی تختم دراز کشیده بود و چشماش بسته بود من - خوابی ؟ جوابی نداد رفتم نزدیکتر چهره اش توی خواب ملوس تر بود یه لحظه فکر شیطانی اومد توی سرم الان وقتشه که تلافی این خیره سری هاش رو دربیارم خواستم خم بشم و کنار گوشش یه داد بلند بزنم تا توی خواب سکته کنه و از شرش خلاص بشم همین که خواستم خم بشم چشماش رو باز کرد جا خوردم آنا - به تو یاد ندادند حریم خصوصی یعنی چی ؟در زدن پیشکش حداقل بالای سر طرف نقش خبیث نکش ! جوابش رو ندادم آنا - چی شد رفتنی شدی ؟با حرص نفسم رو دادم بیرون و گفتم آره بیا اینم پولت حساب بی حساب ! از تخت اومد پایین و وایستاد جلوم پول رو از دستم گرفت دو تا ده تومنی بود یه نگاه به پولها کرد و گفت منو مسخره کردی ؟اخمی کردم و گفتم منظور ؟ با پوزخند مسخره اش گفت 15روز خوردی و خوابیدی دکتر آوردم بالای سرت اینقدر حالا جدا از دارو و چیزهای دیگه !من - خودت گفتی بیست هزار تومن !آنا - من گفتم ساعتی بیست هزار تومن ، حساب شما اگه بیست و چهار ساعته 15روز حساب کنیم چیزی بالای هفتصد هزار تومن میشه نزدیک یک میلیون هم بیشتر !خنده ام گرفت با حرص گفتم اگه چشمت به وضع و ماشین کامی افتادی کور خوندی طمع برت داشته ؟خبری نیست ، اصلا چرا من منتظر اجازه توام هان ؟با مسخرگی یه چرخی دورم زد و گفت به چیت باید طمع داشته باشم ها ؟به لباسهات یا به ساعت مارکدار و کیف پر پول و ماشین آخرین مدل یا ادب و نزاکتت ها ؟ قیافه ام که نداری حداقل بشه توروت نگاه کرد ! اصلا تو کی هستی ها ؟فکر اینکه پات به تهرانهم برسه محاله !لحنش خیلی برنده بود گیجم کرد من - آبیش الماسیان کسی که میتونه صدتا مثل تو و امثال تو رو بخره و آزاد کنه !تهران که سهله تا نیویورک هم میرم تا چشمت درآد دختره خیره سر ! منتظره جوابش نشدم و پول رو پرت کردم توی صورتشو از اتاق زدم بیرون کامی داخل ماشین منتظرم بود رفتم سمتش داشت با موبایل صحبت میکرد با دیدن من دستپاچه گوشی رو قطع کرد سوار ماشین شدم و گفتم فقط برو !کامی - چی شد پول رو دادی ؟ من - برو بابا مچل کردیم خودمون رو تا چشمش به دک و پزمون افتاده میگه به خاطر قصابی که به عنوان دکتر آورده بالای سرم و تخت بو گندو یا اون حموم مسخره با اون غول تشن باید یک میلیون به بالا بدی !کامی با خنده میگه تو که واقعا الان یه جنتلمن واقعی هستی و اشاره به شلوار پام کرد من - گمشو کاری نکن لختت کنم و مجبور بشی با همین شلوار توی بلوک خونتون راه بری کامی - تو ببین اول پات به تهران میرسه بعد حرف بزن ! چشمام رو بستم و سرم رو تکیه دادم به صندلی و گفتم کامیار سلطانی در خدمت 24 ساعته تا سه ساعت دیگه تهرانیم !صداش در نیومد چشمام رو باز کردم و دیدم اخم کرده و داره به من نگاه میکنهمن - چیه این چه قیافه برای خودت درست کردی ها ؟کامی - تو مطمئنی همه چیز رو برای من تعریف کردی ؟من - نه یه کم دیگه مونده اونا رو سال دیگه همین ساعت همین جا برات تعریف میکنم ! خوب معلومه دیگه حرف دیگه ای نمونده فقط زودتر برو که فقط میخوام تلافی خواب این مدت رو با یه حموم داغ و غذای آدمیزادی دربیارم تازه فردام برم سراغ اون مردیکه نامرد حسابی ادبش کنم ! کامی - آبیش ، فعلا بهتره چند روز دیگه اینجا بمونی ! من - اونوقت چرا ؟کامی - نپرس فقط بمون تو که میدونی من تا الان چیزی که به ضرر تو باشه نگفتم گفتم ؟من - آره گفتی ! کامی - دروغگو کی من به ضرر تو حرفی زدم ها ؟من - همین الان که میگی توی این خراب شده باشم کامی - کجای اینجا خراب شده است ها ؟ طبیعت بکر هوای تمیز غذای محلی مقوی لامصب مثل شمال می مونه از همه مهمتر دخملهای خوجل !من - یه چیزی یادت رفت اگه همین الان حرکت نکنی قبرت رو تیو همین طبیعت بکر میکنم ! کامی - سروش مرده ! من - به جهنم ... از حرفش شوکه شدم و با تعجب گفتم چی ؟کامی - یعنی به قتل رسیده توی یه خونه ویلایی بهش حمله شده دقیق همون شبی که تو از خونه زدی بیروناین 15روز توی کما بوده ضربه بدی به سرش خورده تازه الان توی بخش مراقبتهای ویژه تموم کرد و ...شوکه شده بودم با بهت گفتم این چرت و پرتها چیه داری میگی هان ؟کامی - یعنی تو به عنوان قاتل معرفی شدی نزدیک چندین نفر توی اون مهمونی و خونه شهادت دادند که تو با سروش درگیر شدی و محکم یه شیشه ودکا رو کوبوندی توی سرش !الان داشتم با کیوان حرف میزدم هرچند اول سیر فحشم کرد بعد گفت روش تموم کرده و پلیس در به در دنباله توئه !نمیدونم حرفهای کامی چرا داره گنگ تر میشه سرم داره منفجر میشه داغ کردم ولی سردم هم هستم به سختی میگم اصلا شوخی مسخره ای نیست !کامی - آبیش به جون یه دونه خواهرم که میدونی برام از دنیا عزیزتره شوخی ندارم !برای همین میگم بهتره همین جا بمونی تا یه کم اوضاع آروم بشه هر چند فیلم نشون میده که تو رو کشتند ولی کیوان همه چی رو انکار کرده !من - کامی خفه شو سرم داره از درد منفجر میشه لعنت به تو به سروش به من به همتون ! از درد فریاد میکشیدم سرم داشت منفجر میشد نمیتونستم چشمام رو باز کنم انگار توی سرم آتیش روشن کرده بودند شقیقه هام داشت از جا کنده میشدفقط صدای باز و بسته شدن در رو شنیدم و داد کامی که کمک میخواست و در آخر یکی منو روی زمین میکشید و بوی هلو خورد توی دماغم و یه خنکی ریخته شد روی سرم و درد جاش رو به سیاهی داد ...دو روزی هست که کامی برگشته رفته تا وسایل خودش رو بیارهمنم بی حس که نه هنوز منگم ! هر چی فکر میکنم چیز خاصی برای این همه گندی که یک شبه برام اتفاق افتاده به ذهنم نمیاد یعنی اینقدر ترحم برانگیز شدم که آنا روی اعصابم پیاده روی نمیکنه این دو روز فقط می اومد و یه مایع قرمز رنگ توی سرنگ میریخت و میزد و تزریق میکرد توی دستم و بعد میرفت نه سلامی نه علیکی خونسرد و سرد ! پهلوم دیگه دردی نداشت فقط از دورن آتیش بودم دوس داشتم یه چیزی رو خورد کنم فقط کمی پشتم موقع خوابیدن اذیت میکرد اونم مهم نیست دیگه به فکر اینکه توی یه ده کوره ام یا اینکه هر روز یه غول بیابونی بیادپشتم رو با یه کرم بد بو چرب کنه یا حتیاینکه غذاهایی به حلقم بریزن که بوی گند روغن میده وای آبیش ببین به چه بدبختی افتادی از تخت خواستم بیام پایین که در اتاق باز شد و آنا اومد داخل با لبخند حرصی درآری رو به من که نیم خیز شده بودم گفت اوه مرسی نمیخواد برای من بلند بشی ! خودم رو روی تخت ولو کردم و گفتم من عمرا آنا - فعلا که به خاطر ضعیف بودنت چیزی بهت نمیگم ولی بدون همین که از تخت بلند بشی اگه بخوای برگردی که هیچ ولی اگه اینجا بخوای بمونی باید قوانین اینجا رو یاد بگیری و رعایت کنی !من - همچین میگی قوانین انگار توی کشور سوئدام که سالی یکبار کتاب قانونشون رو باز میکنن !آنا - نه اینجا نه سوئده نه تهران نه ده کوره نه خونه خاله اینجا دلفان بهشت منه و البته منطقه من پس بهتره اول از جات بلند بشی بعد جبهه بگیری !فرصت جواب بم نداد چون اومد سمتم و باز یه سرنگ تزریق کرد توی رگم و انگار یه جور آرامشی توی وجودم می اومد من - این چی بهم میزنی نکنه داری کم کم معتادم میکنی ؟آنا - نه در ضمن کدوم آدمی رو دیدی برای معتاد کردنطرفش سرویس شبانه روزی بهش بده ها ؟من - شاید میخوای هم چاقم کنی هم معتادم کنی !نمیدونم کجای حرفم خنده داشت که زد زیر خنده و جدی هم چه قشنگ می خندید این مدت فقط پوزخند یا لبخند کمرنگ ازش دیده بودم خنده اش که تموم شد گفت مگه بره یا گوسفندی که بخوام چاقت کنم بعد بخورمت ها ؟من - هه هه بامزه ! آنا - دوست جونت داره میاد من - مگه کامی برگشته ؟با حرص گفت خبرش بیاد آره تو حیاطه در ضمن اگه حالت خوبه بهتره این ماشین رو یه جوری گم و گورش کنن حوصله ندارم اینجا اعصاب خط خطی بوق و ویراژو سبک آهنگهای مزخرف باشه !من - باشه ما مای گاوه یا بع بع گوسفند خوبه ؟ آنا - نه خوبه روحیت هم خوبهبرای گوشفندها به درد میخوره براشون جوک تعریف میکنی پروارتر میشن !با حرص گفتم خواب ببینی من چوپون بشم هه !آنا - خواب چرا توی بیداری میبینم ! و از اتاق زد بیرون با خودم گفتم شده سر کل کل با تو اینجا می مونم تا تو رو آدم کنم دختره خیره سر !اروم آروم از اتاق زدم بیرون گ امی با لباس نیم آستین و یه شلوار جین و با صورتی هشت تیغ داشت با آنا صحبت میکرد با دیدنم اول سلامی کرد ولی بعد پقی زد زیر خندهلای پام میسوخت برای همین شلوار کردی رو که گشادتره در نیاوردم و هنوز پام بود برای همین کامی میخندید با حرص گفتم مرگ نخند پاشو وسایلی که برام آوردی بیار توی اتاق !آنا برگشت سمتم و گفت گه کاری دارییا چیزی احتیاج داری بهتره خودت انجام بدی چون اینجا کسی برده و خدمتکار کسی نیست ! در ضمن اینجا خبری از ناناز بازی و تخت منو لباس من و غذای من نداریم اینجا نه خونه خاله نداشته نه خونه خان جونت پس بهتره تا زمانی که اینجایی و کارت رو انجام میدی مثل آدم باشی هر چند برای تو سخته ولی بهتره حرفهای امروزم رو آویزه گوشت کنی چون من یه حرفی رو دوبار تکرار نمیکنم ! من - اوه ترسیدم آنا - بهتره بترسی چون غیر از اینجا جایی نداری بری نه مدرکی نهپولی نه آشنایی اگه هم دیدی کامیار اومد پیشت چون خودشم تحت نظره برای همین ! با حرص گفتم سخنرانی بلندبالات تموم شد ؟آنا - آره تا یادم نرفته من یکشنبه ها نیستم و غلام کارها رو انجام میدهو به توام میگه چیکار کنی !و حق نداری سرزده وارد خونه بشی چون اینجا دوتا خانوم زندگی میکنهو آبشار پشت خونه هم عمرا بری چون استراحتگاه خانوادگی اونجاست و صاحب باغ اصلا خوشش نمیادهیچ موجود مذکری وارد اونجا بشه پس آدم باش هر چند ...حرفش رو قطع میکنم و با حرص میگم خوب هنوز من خوب نشدم میتونیبری چون دیگه باهات کاری ندارم !پوزخندی زد و از اتاق رفت بیرون وای من آخرش این دختره رو میکشم از اتاق میزنم بیرون کامی وسطه حیاط وایستاده و آنا داره باهاش حرف میزنه و اونم مثل گاو سرش رو تند تند تکون میدهحرف آنا که تموم میشه کامی سوئیچ سانتافه اش رو میده و آنا هم خونسرد سوار ماشینش میشه و از خونه میزنه بیرون کامی هم که چمدونها رو از صندوق عقب برداشته بود گذاشته بود جلوی پاش با تعجب میرم سمت کامی و بهش میگم ماشین رو کجا برد ها ؟کامی - علیک سلام پسر هنوز با این خانوم ناظم آدم نشدی ؟من - مسخره میگم ماشین کو؟کامی - آنا جون گفت ماشین خیلی توی چشمم منو توام که نمیخوایمجایی بریم باهاش برد یه جا پارکش کنه ! من - مگه میخوای مسخره بازی این رو انجام بدی ها ؟کامی - یعنی نمیخوای قرضش رو پس بدی ؟ من - اون که چرا ولی تو فکر میکنی من آبیش میام زیر دست یه دختره دهاتی ؟کامی - اوف از دست تو پس میخوای چیکار کنی ها ؟من - فعلا بریم این اطراف یه گشتی بزنیم یه جای توپ پیدا کردم خوراک خودم و خودت پایه هستی ؟کامی - این برق شیطون توی چشمات یعنی یه خرابکاریتوی راهه پایه تم خراب !ولی این چمدونها چی ؟ بزار ببرمشون تو بهدا بریم من - ولش کن زود برمیگردیم از حیاط خاکی زدیم بیرون و رفتیم یه کم اطراف رو دید زدنواقعا که جای خیلی خوشگلی بود سرسبز و پر از درخت خونه های کلبه ای خوشگل ناخودآگاه احساس آرامش میکردی هر چند من فقط سرخوش میشدم چند باری نفس عمیق کشیدم اوضاع جسمیم خوب بود ولی روحیم نه ! فکر اینکه سروش مرده و من تنها و جیب خالی کنار کامی که همیشه با من بوده دارم چند هزار کیلومتری دور از تهران توی یه جای شبز و زیبا و البته خاکی و از تمدن به دور قدم میزنم و تازهقراره قرضم رو با چوپونی پس بدم !کامی - اگه اکسیژن گرفتن تموم شد بیا برگردیممن - تازه میخوای جای خوب خوب ببرمت کامی - خنگ تو که نزدیکه یکماهه از خونه نزدی بیرون این اطرلف رو مگه میشناسی ؟تا اومدم جواب بدم اول صدای خنده و بعد صدای آب اومد صدا ماله چندتا دختر بود و با شیطنت به کامی چشمک زدم اونم منظورم رو گرفت و رفتیم پشت درختمایی که صدای خنده می اومد آروم به کامی گفتم صبر کن تا 1 2 3 کردم میپریم بیرون و شروع به جیغ زدن میکنیم اوکی ؟چشمکی زد و سرش رو تکون دادهمین که از پشت درختها اومدیم بیرون دوتاییمون خشکمون زد من که نفس کشیدن فراموشم شد صحنه جلو یه تابلو بی نظیر بود یه آبشار به ارتفاع شاید 5 متر توی دل یه کوه و دیوارهای کوه هم پر از درختچه های کوچیک پایین آبشار مثل یه استخر کوچیک بود چندتایی دختر یکی از یکی خوشگلتر توی آب داشتند آب بازی میکردندیکشون که برگشت آب بریزه به دوست پشت سرشونچشمش به من و کامی افتاد که با دهنی باز داشتیم نگاهشون میکردیم اول تعجب کرد بعد یکدفعه هر سه تاشون شروع به جیغ زدن کردنجوری که صداشون توی اون محوطه و البته فکر کنم تمام ده پیچید کامی از شدت جیغ سرش رو دست گرفته بود ولی من فقط گیج بودمیکیشون دست از جیغ زدن برداشت و یه پارچه انداخت رویس خودش و تند تند فرار کرد سمت درختها اصلا اختیارم دست خودم نبود دنبالش دویدم فقط در آرخین لحظهصدای کامی که داشت اسمم رو میگفت شنیدم ولی مهم نبود فقط هوس سرکشم داشت دختره رو دنبال میکرد یه پارچه سفید و آبی دورش بود و داشت می دوید سمت درختما چندبای که برگشت دید من پشت سرشم فقط داد میزد و یه اسمی رو صدا میزد ولی من گیج بودم نمیدوونم چه مرگم شده بود فقط دنبالش میرفتم همین که بهشرسیدم و گوشه پارچه رو گرفتم یه چیزی محکم خورد به پشتم و تعادلم رو از دست دادم و افتادم روی زمین تازه هوش و حواسم اومد سرجاش من داشتم چیکار میکردم ها ؟هنوز خودم رو جمع و جور نکرده بودم که لقدی محکم خورد به کمرم آخ برگشتم ببینم کی همچین گهی خورده که دیدم آنا بالای سرم با قیافه وحشتناکی وایستادهبا فریاد گفت داشتی چه غلطی میکری هان ؟ مگه من نگفتم آدم باش هان ؟گیج بودم نمیدونستم چی بگم مغزم هنگ کرده بود اونم دید من جوابی ندادم با عصبانیت از جام بلندم کرد و هلم داد جلو و کشون کشون از بین درختها ردم کرد تازه مغزم فعال شد اون به چه حقی داشت منو میبرد هان ؟سرجام وایستادم اونم برگشت سمتم و با فریاد گفتم بیاااااااا !با پوزخند گفتم نمیام ببینم چه غلطی میخوای بکنی !آنا - که نمیای ها ؟فقط سرم رو تکون دادم با رحص گفت با زبون خوش گفتم بیا !من - د ل م ن م ی خ ا د !چند قدم رفت عقب و با حرکت من رو هل داد عقب از ضرب پاش نفسم بند اومد جا خوردم پس طرف کاراته کار بود بابا وحشی ولی مثل اینکه منو دست کم گرفته من خودم کمربند مشکی تکواندو دارم و البته چندین قهرمانی !با عصبانیت گفت اون مدالهای کوفتی رو توی دیوار برای پز دادن گذاشتی قهرمان ؟تعجب کردم از اینکه میدونست من هم رزمی کارم ولی فقط به این فکر میکردم که چرا گذاشتم یه دختر اینجوری جلوی من رجز بخونه !با پوزخند گفتم خودت خواستی ! سبکش جو کای بو کاراته بود ولی من آبیش بودم ! و با یه چرخش پا به پهلوش ضربه زدم فقط کمی خم شد ولی روی زمین نیوفتاد هر ضربه من یه جواب هم از اون به دنبال داشت بدنم کمی ضعیف بود ولی تمرین نکردن این چندساله هم علت کندی حرکاتم بود نفس کم آوردمتوی یه حرکت از نزدیک یه آب گیچیکی ( نیدونم تلفظ یا نوشتنش درسته یا نه ؟ ) زد که تعادلم رو از دست دادمو خوردم زمین آخ از خستگی ولو شدم اونم در حالی که نفس مفس میزد خم شد سمتم و گفت خوب 10 تا ضربه شلاق یا چوپونی ؟بریده بریده گفتم شلاق برای چی ؟آنا - برای تجاوز به حریم خصوصی که گفتم حق ورود بهش رو نداری ! نمبدونم چرا ولی از دهنم در رفت اصلا دست خودم نبود !آنا - میدوم فکر کردی اگه عمدی بود الان زنده بودی ؟خسته بودم بدنم کوفته بود پاهام به خاطر ضربه هایی که زدم ذوق ذوق میکرد من - فردا بیا برای کار بیدارم کن !الانم کامی رو صدا کن بیاد منو ببره داخل خونه !فقط سرش رو تکون داد و رفتمن موندم و یه روز مزخرف دیگه که داشت شب میشد ...
بعد از اون دعوا و برخورد منو و آنا اتفاق خاصی رخ ندادتا اون روز که آنا با کمک غلام داشت اون اتاق بو گندو رو تعمیر میکردمنم روی ایون نشسته بودم و داشتم نگاهشون میکردمآنا یه لباس سرتاپا خاکستری پوشیده بود و شال همرنگش تا الان بدون شال ندیدمشون از روی لباس اندامش زیاد معلوم نیست هرچند خیلی خوجله ولی اخلاق و زبون مزخرفی داره آنا - اگه نگاه کردنت تموم شد بیا بالا کمک غلام ! من - چرا داری الکی وقتت رو تلف میکنی هان ؟ اون اتاق بوگندو چی داره کهاز صبح خودت رو علاف اونجا کردی ؟آنا - یعنی میگی الان منو و غلام داریم وقتمون رو تلف میکنیم ؟من - آره !آنا - غلام بیا پایین بسه هر چی خودت رو خسته کردی !غلام بالای سقف داشت چند تیکه چوب رو محکم میکرد با صدای زمختش گفت ولی خانوم هنوز چند جا از سقف سوراخه و احتیاج به تعمیر داره آنا - خودشون درست میکنن مگه منو و تو بیکاریم که وقتمون رو تلف کنیم ؟ بیا پایین غلام - چشم خانوم آنا اومد نزدک من و چکش و وسایلی که دستش بود رو گذاشت جلو پای من و با لحن مسخره ای گفت اونجا رو داشتم برای تو و کامی آماده میکردم چون الان که دیگه حالت خوبه صلاح نیست توی خونه ای بخوابی که دوتا زن توش زندگی میکنن !با تعجب گفتم یعنی تو میخواستی منو کامی بریم توی اون اتاق بوگندو ؟آنا - بوش ماله روغنهایی که داخلش نگه میداشتیم اونا رو بردیم انبار بالا دیگه بو نمیده در ضمن کجا میخوای شبها بخوابی هان ؟من - یه خونه دیگه هر جا غیر از اون اتاق اصلا چرا باید از اتاقی که قبلا توش بودم بیرونم کنی هان ؟آنا - چون درست سه روز پیش نشون دادی اصلا کنترلی روی خودت نداریو منم نمیخوام ریکس کنم که هوای اینجا توی این فصل به خاطر بادهاش خیلی خاصه و یه نوع گل اطراف باغ هست که روی غریزه مردها تاثیر میزاره هر کی شهوتش بیشتر تاثیرش بیشتر من اگه الان همین گل رو بدم بو کنی یا نزدیکت بیارم با یه مومیایی هزار سالم تحریک میشی !با پوزخند گفتم مگه من حیوونم ؟آنا - نمیدونم ولی این گل تاثیرش روی مردهاست خواستی باور کن نخواستی به درک برای همین بود گفتم سمت آبشار نری چون معدن رویش اون گل دامنه همون کوههاست !من - خوب بابا انگار داستان علی بابا و دزد بغداده ! اینا رو ولشکامی رو کجا فرستادی ؟آنا - گفت میخواد بره شهر چیزی لازم داره منم گفتم مغازه سر پیچ باغ هر چی بخواد داره من - شهر برای چی ؟آنا - نمیدونم فقط گفت دنبال چیزی که به درد کار تو میخوره !با خودم گفتم پسره مسخره حتما رفته برام کلاه نمدی و چوب دستی بگیره !آنا - بلند شو برو سقف اتاقتون رو تعمیر کن !من - چیییییییی ؟آنا - نخودچی پاشو الان نزدیکه غروبه زودتر کارت رو تموم کن اون رفیقتم که اومد بیاین داخل شام بخورین که باید برین بخوابین چون فردا روز سختی رو در پیش دارین !من – فردا ؟ آنا – آره قراره فردا شغل شریفت رو شروع کنید ! من – مگه قراره کامی هم با من باشه ؟آنا – آره کسی که از دبستان باهات بوده فکر نکنم بخواد توی خمچین شغل مهمی ولت کنه ؟من – کی گفته کامی از دبستان با منه ؟جوابم رو نداد و رفت توی خونه حس فکر وخیال نداشتم اوف کی خواست بره توی اون اتاقک ولی کنجکاوی باعث شد برم سمتش یه اتاقک فکر کنم اندازه اش از 3در 5 بزرگتر بود درش آبی آسمانی بود و دیواره های بیرونش رنگهای مختلف خنده ام گرفت فکر کرده ما مهدکودکیم که اینجوری رنگ آمیزی کرده برامون ؟پنجره هاش با تورهای آبی از داخل پوشیده بود همیشه رنگ آبی به من حس خوبی میداد در رو باز کردم و مات موندم توی اتاق رو به در دو تا تخت یکنفره بود اینش مهم نیست تخت سمت چپ نزدیک یکی از پنجره ها کپ تخت خودم توی تهران بود باورم نمیشد همون مدل همون رنگ روی تخت یه روتختی شیری رنگ با کلی ناز بالشت دقیق شبیه تخت خودم !یه موکت قهوه ای هم توی اتاق پهن شده بود یه میز کوچیک هم بین دو تا تخت ساده و خوب تازه دیگه اون بوی گندی رو کهاول میداد نمیداد بوی هلو توی اتاق پیچیده بود چند نفس عمیق کشیدم و محو اتاق بودم که یه چیزی محکم خورد پس کله ام آخ برگشتم دیدم کامی داره هر هر میخندهمن – چته دیوونه ؟کامی – بده داداش نخواستم غرق بشی ! من – برو بابا تا الان کدوم گوری بودی ؟زدم کنار و اومد داخل اتاق و با دیدن اتاق سوتی زد و گفت اوه لا لا تختم آوردن ؟من – نه !کامی – پس این چیه ؟من – نمیدونم خان دستور دادند دختره دیوونه میگه باید توی این اتاق باشیم آخه از فردا شغل شریف منو تو شروع میشه !کامی – من دیگه چرا ؟من – نمیدونم میگه کسی که ازدبستان با توئه اینجا هم ولت نمیکنه !کامی – کی بهش گفته من و تو از دبستان با هم هستیم ؟من – نمیدونم جواب درست حسابی هم به آدم نمیده حالا اینا رو ول کن تو کجا رفته بودی ؟کامی – بیا بشین که هم سیگار پیدا کردم هم یه سی دی توپ آموزشی که بزنی تو برجک این دخمله ! و پلاستیکهای دستش رو شوت کرد توی اتاق من – سی دی چی ؟کامی – سی دی که بدردت میخوره برای چوپونی !من – گمشو بابا سرکارم گذاشتی ؟کامی – نه به جون خودم سی دی مربوط به گوسفندهاست من – منظورت خودتی دیگه ؟کامی – نه جون داداش این فیلم آموزشی مربوط به شغل توئه !مشغول کل کل با هم بودیم کهغلام صدامون زد بریم داخل کامی – بریم که احضار شدیم حالا جدی جدی میخوایم اینجا بمونیم ؟من – پ ن پ بریم که تا جیغ بنفش نزده !با کامی وارد خونه شدیم زری زن غلام اومد و گفت خانوم الان میاین کامی – او باید منتظر نزول اجلال بانو باشیم من – برو بابا تازه نمای خونه بیشتر توی چشمم می اومد از در که وارد میشدی یه اتاق بزرگ بود که دور تا دورش پشتی گذاشته بودند و سه تا اتاق که یکیش من توش بودم اون دوتا رو نمیدونم آشپزخونه اش هم که اپن نبود از این معمولی ها بود اینا اصلا چه میدونن اپن چیه ! سرویس بهداشتیش هم بیرون بود کامی – هوی کجایی تو ؟ من – همینجا نیومدن این شاهزاده خانوم ؟کامی - نه بابا داره حتما خوجل میکنه !پقی زدم زیر خنده صدای آنا اومد – هر هر کجاش خنده داشت ؟من – چه عجب تشریف آوردین ؟آنا – شما راحت باش من – هستم کامی – خوبی آنا جون ؟آنا - خوبم که الان داری باهم حرف میزنی من – شام که از الان خبری نیست پس چکارمون داشتی ؟رو به کامی گفت بشین حرفهام طول میکشه ! کامی هم اومد کنار من نشست از اونجایی که عادت نداشتیم روی زمین بشینیم جفتمون پاهامون رو دراز کرده بودیم آنا – راحتین شما ؟کامی – شرمنده ما اصلا تو عمرمون روی زمین ننشستیم آنا – پوزخندی زد و گفت آهان یادم نبود شما جد در جد مبل نشین بودین !مهم نیست از فردا تا اول مهر برای من کار میکنی دقیق 100راس گوسفند هر روز سر ساعت 6 صبح بیدار باش نهارت هم میبری تا ساعت 5 بعد از ظهر غلام روز اول راه رو نشونت میده ولی روز بعد خودت میبری هر گوسفندی که گم بشه یا بمیره یه روز به روزهایی که باید اینجا بمونی اضافه میشه یکشنبه ها تعطیلی هر جا بخوای میتونی بری ولی صبح دوشنبه آماده اینجایی جاهای ممنوعه یکی اون آبشاره یکی اتاق سمت چپی که ماله منه باقی جاها میتونی بری !کامی هم کمکت میکنه کار سختی نیست در ضمن اینا جمعه ها میریحموم و باید لباسات رو هم خودت بشوری ! هر عذایی هم که جلوت گذاشتن میخوری اینو میخوام اونو میخوام نداریم امشب استثنا چون شب آخر راحتیه تو و دوست جونته براتون زری دلمه برگ مو درست کرده ! همین حرف دیگه ای نمونده !تمام مدتی که حرف میزد میخواست داد بزنم و خفه اش کنم ولی با گفتن اون غذا یه کوچولو آروم شدم ! کامی – اوف بابا چه خبره خودمون رو معرفی کنیم که بهتره !آنا – هنوز هم دیر نشده میتونید برید توی زندان گیوه می دوزی ماهانه قسط بندی میکنیم پولم رو برمیگردونی ولی باید تا قبل از اعدامتون حسابتون رو باهام صاف کنیم چون فکر کنم یه چند ماهی حکمتون طول میکشه ! کامی – اون که بعله راستی اینجا لب تاپی سی دی چیزی پیدا میشه ؟من – برو بابا دلت خوشه اینجا همچین چیزا پیدا نمیشه !آنا از جاش بلند شد و رفت سمت اتاقش و بعد از چند ثانیه با یه کیف لپ تاپ برگشت و گذاشت روی پای کامی آنا – ببین به دردت میخوره ؟کامی سوتی زد و گفت آخرین مدل اپل ؟ این جیگر ماله کیه ؟ آنا – ماله من !من – دزدیدی ؟آنا – آره بهتره کارت رو سریع انجام بدی چون وقت شامه کامی هم سریع یع سی دی گذاشت توی لپ تاپ و گفت بیا جلوتر که این سی دی آموزشی فقط به درد تو میخوره !کنجکاو شدم که ببینم چیه ولی تا سی دی رو اجرا کرد بالشتی رو که کنار دستم بود پرت کردم سمتش دیوونه رفته برام سی دی کارتون گوسفند ناقلا خریده ! آنا زد زیر خنده و گفت اینا به درد آبیش نمیخوره ! اون شب با خنده و مسخره بازی کامی و دلمه های خوشمزه زری تموم شد و منو کامی رفتیم سمت اتاقک غلام گفت فردا صبح میاد بیدارم کنه ! با خودم گفتم تو سعی خودت رو بکن من اگه شش صبح بیدار اسمم رو عوض میکنم ! کامی - پسر کارمون اشتباست این اطراف آنا رو میشناسن گیر می افتیم ها ! من - از دیوار مردم که بالا نمیریم داریم برمیگردیم از کجا میخوان بفهمن ما توی خونه آنا بودیم هان ؟کامی - از من گفتن وقتی همون غلام گنده خفتمون کرد می فهمی ! من - زر نزن راه بیا داره هوا روشن میشه کامی - بابا با این کفشهای مسخره تند تر از این نمیتونم بیام ! با این حرفش یه لحظه وایستادم و یه نگاه بهش انداختم با اون دمپایهای راحتی ها و لحن حرف زدنش زدم زیر خنده عین این دخملهایی که با عشقشون از اسارت فرار کردند و نمیتونن تند راه بیان من - میخوای بغلت کنم عقشم ؟کامی - گمشو برو نزدیک جاده ایم فکر میکنی با جیبهای خالی کسی ما رو سوار میکنه ؟من - آره تو بیا به شرطی که حرف نزنی و خرابکاری نکنیبه لب جاده که رسیدیم خبری از ماشین نبود کامی هم غرغر میکرد یه نگاه به آسمون انداختم کم کم داشت هوا روشن میشد یه کامیون اومد رو به کامی گفتم حواست باشه ما ماشینمون خراب شدهمیخوایم بریم تهران وسیله بیاریم فهمیدی ؟با لحن مسخره ای گفت حتما جک ماشینمون نه ؟من - مرگ خف باش یه چند دقیقه برای کامیون دست بلند کردم اونم وایستاد با دیدن قیافه راننده کپ کردم از این هیکلی های روزگار بود از اون راننده ای سیبیلو مرد با صدای زمختی گفت سلام چی شده داداش ؟من - ببخشید میشه ما رو تا تهران ببرین ؟ یه نگاهی به من و کامی انداخت و اخماش رفت توی هم مرد - وسیله ندارین ؟من - بعله ماشینمون خراب شده توی این روستای کنار دلفان وسیله اش رو همکرمان پیدا نکردیم فقط تهران داره ما هم گیر کردیم !مرد - ماشینت چیه ؟من - فراری کلاج بریده منم ناوارد اینجام امکانات کم ! مرد پوزخندی زد و گفت خدا روزیت رو جای دیگه بده داداش ! و گاز داد و رفت کامی محکم زد پس کله ام و گفت من خف شم تو حرف بزنی ؟آخه کثافت تو اگه فراری داشتی یه هواپیمامیگرفتی میرفتی تهران نه با یه شلوار کردی و دمپایی وایمیستادی کنار جاده ؟با حرص گفتم ماشین بعدی تو زور بزن !کامی - باشه حالا ببین و تماشا کن و البته یاد بگیر یار دبستانی من !هوا روشن شده بود و منو کامی مثل بدبختها کنار جاده وایستاده بودیم من - الان دیگه غلام برای بیدارباش منو تو رفته و فهمیده نیستیم !کامی - خف که یه 206 اومد و با دوتا جیگر تهنا !خواستم برم سمتش و گهش دارم کهجلوتر از من رفت و نگهشون داشت و شروع به حرف زدن کرد نمیدونم چی گفت که صدای خنده شون بلند شد من - کامیار جان ظهر شد !کامی - دیدین گفتم چه گند اخلاقه و هرهر خندید رو به من گفت بفرما سوار شو و چشمکی هم حواله اش کرد رفتم سمت ماشین و سوار شدم کامی هم خودش رو انداخت توی ماشین به محض سوار شدنم دوتا کله برگشت سمتم وای چقدر زشت ! دو تا دختر غرق آرایش و شالهای چروک که روی سرشون افتاده بود و موهای سیخ سیخ و قرمز آتیشی برگشتم به قالب یخ بودنم من - حال شما خانومها ؟ دختری که پشت رل نشسته بود با لبخند مسخره ای گفت سلام اسم من تیتاست اینم دوستم هاناست ! من - آبیش هستم تیتا - اوه چه اسم خوشگلی خارجیه ؟من - نه ایرانیه حرکت نمیکنید ؟کامی - منم که بوق این وسط بابا منم تحویل بگیرید تیتا - خوب اسم تو چیه ؟کامی - کامیار هستم و تا تهران در خدمت شما هانا - فقط تا تهران ؟کامی - نه تا توی خونه که یه استراحت سه نفره بکنیم !تیتا - پس من چی ؟کامی - تو رو هم حساب کردم عسیسم آبیش رو حساب نکردم چون اون گنداخلاقه اذیت میکنه ! هانا - اوه نه پسر به این خوشگلی کجاش بداخلاقه ؟من - کامی راست میگه من الان خسته ام فقط میخوام بخوابم وخودم رو به یه حموم داغ برسونم هانا - ماساژور نمیخوای ؟من - چرا البته اگه تو باشی نیشش تا آخر گوشش باز شد ولی اخمهای تیتا رفت توی هم کامی شروع به چرت و پرت گفتن کرد تا تیتا مثلا ناراحت نباشه به جهنم که ناراحت شد چشمام رو بستم و نشون دادم که خسته ام و خوابم میاد کامی هر چی با تیتا حرف میزد اون بی محلی میکرد ولی هانا خوب پرحرفی میکردبا پام آروم زدم به پای کامی اونم ساکت شد و سرش رو آروم گذاشت روی شونه من کاری که من ازش متنفرم اونم از فرصت استفاده میکرد کم کم احساس خواب آلودگی کردم و صداهای اطراف برام نامفهوم شد بین خواب بیداری بودم که احساس کردم صدای آروم هیس هیسی میادانگار یکی کنار گوشم نفس میکشیدو ماشین از حرکت ایستاد از اونجا که خوب میتونستم خودم رو به خواب بزنم عکس العملی نشون ندادمصدای هانا بود تیتا حیف ایناست حداقل اون چشم خوشگله رو بزار برای من !جوون سالم فکر میکنی چقدر بابت کلیه هاش بدن ؟تیتا - ساکت الان بیدار میشن همین که گفتم با خودمون میبریمشون نمیدونم ولی یه چند میلیونی دستمون میادالانم اون داروی کوفتی رو بریز توی شربتها تا بیدارشون کنم و بدم کوفت کنن و کپه مرگشون رو بزارن هانا - داروها توی کوله پشتیمه باید از صندوق بردارم تیتا - برو بردار منم میرم توی این رستوران کثیف و یه کم آبجوش میگیرم ! صدای باز بسته شدن در ماشین یکبار دوبار به گوشم خورد صبر کردم و آروم آروم پلکهام رو باز کردم رفته بودند بیرون صدای حرف زدنشون می اومدهانا - بیا اینم داروها تیتا - دستت باشه اون فلاکس رو از توی ماشین برام بیار !سریع چشمهام رو بستم و صدای باز و بسته شدن در اومد و صدای هانا که داد زد تیتا فلاسک رو جا گذاشتم آروم چشمام رو باز کردم از ماشین فاصله گرفته بود شونه ام رو تکون دادمکامی بیدار نشد اه مرد این همه خوابش سنگین ؟خوشبختانه سوئیچ روی ماشین بود زیر چشمی بیرون رو نگاه کردم خبری نبود هانا و تیتا از ماشین خیلی فاصله داشتند و رفتن داخل رستوران کثیفی که کنار جاده بودخودم رو پرت کردم صندلی جلو اینقدر به سرعت که کامی زیر سرش خالی شد و سرش محکم خورد به شیشه و من سریع ماشین رو روشن کردم و با آخرین توان گاز دادم صدای جیغ لاستسکها با جیغ و فریاد تیتا و هانا یکی شد و البته فحشهای کامی که داد میزد ولی من فقط پام رو روی پدال گاز فشار میدادم و از آیینه تیتا رو نگاه میکردم که شالش از سرش افتاده بود و اون مثل دیوونه ها دنبال ماشین می دوید کامی - هوی با توام این دیوونه بازی ها چیه ؟ ماشین رو دزدی هان ؟من - تو بهتره کپه مرگت رو بزاری چون این دوتا جادوگر روی ما شرط بندی کرده بودند و حتما میخواستن ما رو به باند اعضای بدن بفروشن !کامی - آبیش دیوونه شدی ؟ این چرت و پرتها چیه برگرد ببینم خودش رو از عقب انداخت روی فرمون و هی اینطرف و اونطرف میرفت باعث شده بود تسلط نداشته باشم تلاش کردم دستش رو از روی فرمون بردارم که نمیشد ماشین زیگزاگ میرفت با آرنجم محکم زدم توی صورتش اونم آخش در اومد من - بتمرگ سرجات دارن او دوتا عفریته دنبالمون میان فکر نکردی چرا ما رو سوار کردند ؟با لحن مسخره ای گفت اوه میخواستن بی عفتمون کنن ؟من - مرگ نخیرم میخواستن زنده زنده پوستمون رو بکنن با استفاده از داروهای بیهوشی ؟کامی - سرکاریه دیگه ؟من - کامی ایندفعه جوری میزنمت که دهنت کلا بسته شه پس روی اعصاب من نیا !کامی - سارق حالا ایست و بازرسیهای توی راه رو چیکار میکنی ؟من - مهم نیست وقتی چاره کار هست نگرانی چرا ؟کامی - تو پولت کجا بود هان ؟من - تیتا جون که پول داره یعنی نداره ؟کامی - مرگ از دست تو فعلا من گشنمه در ضمن فکم هم درد میکنه یه وحشی افتاد به جونم !من - رسیدیم برو دادگاه خانواده درخواست طلاق بده کامی - ایشششش !نمیدونم چقدر راه اومده وبدیم که به اولین ایس و بازرسی رسیدیم که بخیر گذشت دومی هم همینطور کامی هی غر میزد که گشنمه پی پی دارم و هزار مرض دیگه ولی من فقط با سرعت روندم و وقتی تابلوی 5 کیلومتری شهر تهران رو دیدم سرعتم رو از 120تا رسوندم به 90 تا یه راست رفتم سمت خونه فرهاد میدونستم همیشه به خاطر مادرش خونه است ولی باید قبلش خبر میدادم کامی - جون خودت تو بمیری من دیگه بریدم بزن کنار از بس آب خوردم دارم میترکم !من - صبر کن دیگه رسیدیم اینقدر گشنش بود که جوابم رو نداد خودمم خسته شده بودم همین که به یه دکه مواد غذایی رسیدیم در ماشین در حال حرکت رو باز کرد گفت اگه نگه نداری خودم رو پرت میکنم پایین توان مخالفت نداشتم ماشین رو نگه داشتم اونم سریع پرید پایین و خودش رو رسوند به دکه و هر چی مواد غذایی بود خرید و خیلی راحت از توی کیفی که توی ماشین بود پولش رو پرداختدوتایمون مثل قحطی زده ها دوتا ساندویچ و کیک و نوشابه رو خوردیم و من از خستگی عقب ماشین دراز کشیدم و کامی رفت پشت رل و حرکت کرد و با حرکت آروم ماشین منم گیج شدم و به خواب رفتم ....کامی - هوی پاشو زیبای خفته تا الان صد دور میدون آزادی رو دور زدیم کجا برم ؟خواب آلود بودم بدنم کوفته شده بود خمیازه ای کشیدم و گفتم برو سمت گیشا !کامی - اوه خونه کی اونوقت ؟من - خونه فرهاد !کامی - چیییییی ؟ چرا خونه اون ؟ میریم خونه مجردی خودمون من - آخه احمخ به نظرت آدرس اونجا رو کیوان نداده بهشون خوبه تمام دوره هم بودنمون اونجا بوده !کامی - آبیش !من - هان ؟کامی - میشه خونه فرهاد نریم ؟ میدونیک ه اون طاقت دیدن منو نداره !من - بهترین جا اونجاست کسی دنبالمون نمیاد میدونست حق با منه پس بی خیال شد و رفت سمت خونه فرهاد دیگه نزدیکهای سه صبح بود که رسیدیم جلوی خونههمون نما همون کوچه همون در فقط حس من فرق میکرد دید من فرق داشت دیگه اون آبیش چند سال پیش نبودمکامی - اگه طاقت نداری برگردیم من - کجا رو داریم که برگردیم هان ؟ بی خیال پیاده شواز ماشین پیاده شدیم و رفتیم سمت خونه ساعت سه صبح بود منو کامی با این سرووضع بعد از این همه سالمطمئنن فرهاد کپ میکرد من - زنگ پایینی رو بزن شاید هنوز سوئت پایین باشه کامی - باشه ولی اگه فحش داد میگم تقصیره توئه نه من !سری تکون دادم و سعی کردم چشمام رو نبندم تا گذشته مزخرفم به یادم بیادکامی آروم زنگ رو زد انگار میترسید زدمش کنار و گفتم برو گمشو با این زنگ زدنت اینجوری که بیدار نمیشه دستم رو گذاشتم روی زنگ و پشت سر هم زنگ زدمشاید یه چند دقیقه ای دستم روی زنگ بود کامی هم با ترس مسخره ای نگاهم میکرد صدای کیه گفتن فرهاد اومد با صدای خواب آلودی داد زد بعلهههههه !من - بیا دم در فرهاد - هان ؟من - میگم بیا دم در مردیم از سرما فرهاد - شما ؟من - آبیشم با کامیار یخ زدیم بابا صدای ازش نیومد فقط صدای تق فهمیدم آیفون رو گذاشتهکامی - بیا دلت خنک شد الان میاد سر منه میبره !من - میاد دم در میدونم کامی - تو با همین میدونمهات بدبختمون کردی دیگه وگرنه من الان ...حرفش با باز شدن در حیاط قطع شد از دیدن قیافه فرهاد هم شوکه شدم هم خنده ام گرفت ون پسر لاغر مردنی الان هیکلی بود برای خودش با یه شلوارک پشت رو تنش کرده بود جلوم وایستاده بود و با گیجی منو داشت نگاه میکرد من - سلام پیشکشت حداقل برو کنار بیایم تو !فرهاد - آبیش ؟من - پ ن پ روحشم اومدم اغفالت کنم فرهاد - خودتی ؟رفتم نزدیکترش و یکی زدم توی سرش و گفتم کار افتاد مخ اکبندت ؟خودش رو انداخت توی بغلم و محکم فشارم داد من - فیلم هندی بو میدم در حد گوسفند ولم کن !کامی - سلام فرهاد خان فرهاد از توی بغلم اومد بیرون و گفت از جا میاین شماها ؟ چی شده ؟ اصلا تهران چیکار میکنید ؟ این چه سرو وضعی که دارن ؟من - اگه اجاز بدین قبل از قندیل شدن برات بگم !فرهاد - شرمنده بیاین تو !چشمام رو بستم و رفتم داخل چشم بسته را پایین رو بلد بودم صدای فرهاد اومد که حالم رو میپرسید من - خوبم فقط خسته ام !فرهاد - اول باجویی یا استراحت ؟من - اول حموم بعد چهار پرس بختیاری با دوغ فردعلا ! آخر یه قهوه فرانسوی مشت و در ادامه تعریف وقایع !فرهاد سوتی زد و گفت چه کم توقع ولی داداش تو مملکت ما این وقت از کجام چهارپرس بختیاری بیارم ؟من - از همون رستوران شبانه روزی فقط سریع کامی - ببخشید من راضی به زحمتتون نبودم به اصرار آبیش جان اومدم من - خف بابا فرهاد - منم همین که آبیش گفت من - لباس تمیز حوله تمیز همه چی بده که حموم طولانی دارم !فرهاد لبخندی زد و گفت هنوز همون گندی بودی که هستی ! حس جواب نداشتم و خودم انداختم توی حموم اندازه تمام اون روزها و شبها و بوی گنده اونجا خودم رو به آب و صابون سپردمشاید یه ساعت تموم خودم رو اینقدر شستم که پوستم داشت برمیگشت کامی - آبیش جان بیا گمشو بیرون !من - لباس آورد ؟کامی - آره بیا گذاشت تو رختکن و خودش رفت اومدم بیرون یه حوله تنی سفید با لباس زیر خوبه با این هیکل جدید فرهاد لباساش به من میخورهپوشیدم و اومدم بیرون کامی بدون حرف پرید تو حموم و که مثل منخودش رو بسابه !روی مبل خودم رو انداختم و چشمام رو بستم صدای فرهاد اومد فرهاد - نمیخوای بگی چی شده ؟من - خستم داغونم میفهمی ؟فرهاد - بعد از شش سال پیدا شدی اومدی میگی داغونی ؟اونم ساعت چهار صبح ؟من - نگو که خبرها بهت نرسیده فرهاد - آبیش من فقط میدونم تو کسی که از اولین گریه تولد توی اتاق عمل با هم بودیم تا شش سال پیش متهم به قتل عمده !! من - کسی رو نکشتم تو که باید منو بشناسی !فرهاد - من تو رو شش سال پیش میشناختم نه الان که به قول خودت داغون جلوم وایستادی چشمام رو باز کردم و زل زدم بهش ته چشماش نگران بود و مضطرب من - مامانت بیداره ؟اخمی کرد و گفت مامانم ؟ نه خوابه یادت رفته با خوردن اون قرصها مثل خرس قطبی میخوابه !من - صبح باید منو ببری آدرس اون خونه ای که اونشب رفتم و اون همه بلا سرم اومد فرهاد - هنوز نمیخوای تعریف کنی !من - حوصله ام سر رفته بود رفتم خیابون گردی یه دختر عجق وجق سوار کردم و ...همه چیز رو براش تعریف کردم از شکنجه ها و حتی خون لیسیدن اون **** ( بی تربیت بودا ) از دلفان از آنا و حرفهای مسخره اش تمام مدت فرهاد ساکت به حرفهام گوش میداد حرفهام که تموم شد گفت یعنی این مدت خونه اون دختره بودی ؟ اصلا از کرمان چطور سردرآوردی هان ؟من - قرار صبح تو برام بفهمی آدرس خونه ای که اونشب رفتم رو بهت میدم برو تحقیق !فرهاد - پس به کما رفتنه سروش جریانش چیه ؟من - نمیدونم اون کثافت داشت منو شکنجه میداد سرومروگنده بود خبر نداشتم مرده کامی گفت فرهاد - نمیدونم من که مغزم هنگ کرد راستی بختیاری فقط دو پرس یخ زده داشت که اونم با مایکروو گرم کردم من - دستت درست بیار که گشنمه همینجور که به سمت آشپزخونه میرفت گفت این پسره چرا دنبالته هان ؟من - چون توی سرقت شرکت با من بوده با تعجب گفت مگه شرکت رو شما زدین ؟من - نه یه دزد استخدام کردم هون هم شرکت رو زد هم ترتیب مامی سروش رو داد فرهاد - از کی اینقدر کثیف شدی ؟من - از شش سال پیش !ناراحت گفت هنوز فراموش نکردی بابا داری صاحب یه داداش یا خواهر میشی !اول متوجه حرفش نشدم ولی بعد داد زدم چییییییی ؟فرهاد - تو خبر نداشتی شهره حامله است !من - چند وقتشه ؟فرهاد - نزدیک چهارماه باورت میشه من دارم دایی میشم از جام بلند شدم و رفتم توی اتاق خوابش و سریع از توی کمدش یه تیشرت با شلوار جین برداشتم و سریع پوشیدم و از اتاق زدم بیرون من - عابر بانک و موبایلت رو میخوام و البته ماشینت فرهاد - جون داداش چیز دیگه ای لازم نداری ؟من - چرا کلید خونمم میخوام !فرهاد - نه ! من - آره تحمل اینجا رو ندارم خودم دنباله کارهای خودم هستم توام لازم نیست به کسی چیزی بگی سعی نه تلاش میکنم گیر نیوفتم و کاری نکنم که برای تو دردسر بشه !فرهاد - استوپ بابا چه خبرته داری تخت گاز میری هان ؟ کجا مگه نمیخوای پیش من بمونی ؟من - نه با کامی میریم خونه فقط قربون داداش کلید رو بدهفرهاد - آبیش ! من - فرهاد معطل نکن تا خیابونها خلوته میخوام برم شلوغی برام دردسر میشه وقتی دید نمیتونه حریفم بشه رفت کلید رو آورد رفتم سمت حموم و گفتم کامی به امید روزگار تموم کردی دیگه ؟صدای خنده اش اومد من - کوفت بیا بیرون نمخیواد با خودت حال کنی بیا بریم اینجا دیگه امن نیست !فرهاد اخمی کرد و گفت منظور ؟من - تو بدون مامانت آبم نمیخوری یعنی تا الان نگفتی من پایینم ؟حرفی نزد و سرش رو انداخت پایین کامی هم اومد بیرون بدون هیچ حرفی سوئیچ و عابر و ماشین و موبایلش رو گرفتم و از خونه زدیم بیرون کامی - حالا کجا بریم ؟من - اول یه کله پزی مشت بعد میریم خونه من !کامی - خونه تو ؟من - آره !کامی - اونجا رو پلیس نرفته ؟من - نه فقط سه نفر میدونن همچین خونه ای دارم فرهاد خواهرش و مادرم !از لحنم فهمید چقدر ناراحتم پس تا رسیدن به کله پزی حرفی نزد وقتی به کله پزی رسیدیم بی حرف و سوال یه دست کله پاچه مشت زدیم تو رگ و رفتیم سمت خونم !!!! خونه ای که شش سال پا توش نزاشتم ...یه کوچه بن بست که فقط یه خونه تهش بود یه خونه ویلایی بزرگ با آجر نمای قهوه ای پنجره هاش خاص بود دایره ای مثل کلبه های توی قصه ها کامی - اوه لا لا اینجا چه دنجه کلک اینجا رو رو نکرده بودی !من - بیا پایین ماشینم بیار تو تا من در رو باز کنم !از ماشین تا در خونه بیست قدم بود ولی برای من انگار داشتم به جهنم نزدیک میشدم سرتاپا عرق کرده بودم کلید رو از جیبم در آوردم قفل در زنگ زده بود به بدبختی در رو باز کردم با دیدن حیاط خونه خشکم زد سرسبز و تازه انگار این مدت یکی می اومده به درختها و گلها رسیدگی میکردهبا صدای بوق کامی به خودم اومدم و از سر راهش رفتم کنارماشین رو آورد داخل رفتم سمت ساختمون اصلی در سالن رو باز کردم خونه خالی بود هیچی توش نبود فقط چند تا خرده شیشه و تیکه های صندلی از همون دعوای اونشب راه پله ها چند تا از پله هاش کنده شده بود چشمام رو بستم و اون شب رو تصور کردم ولی فقط صدای داد و فریاد می اومدو البته گریه و ضجه های خودم از درون !کامی - آبیش اینجا کجاست ؟من - خونه من فقط وسیله نداره اب و برق و گازش رو امتحان کنببین طبقه بالا چیز خواستی نیست به فرهاد بزنگ بگو یه کم وسیله بیاره برامون پتو و تشک و اینجور چیزها منم میرم بیرون جایی کار دارم زنگ بزن و گوشی رو بده با خودم ببرم کار دارم !به فرهاد زنگ زد و سفارشهای لازم رو داد و گوشی ب سوئیچ رو داد به مناز خونه زدم بیرون ماشین رو که روشن کردم فقط بدون هدف رفتم نمیدونستم کجا یا برای چی فقط میخواستم اون سروصداها رو از توی سرم دور کنم !یه نیم ساعت یه چرخی زدم که چشمم خورد به یه موبایل فروشی ماشین رو پارک کردم و رفتم داخلش یه بچه ژیگول سیخ سیخی بود معلوم بود تازه از خواب پاشدهپسر - سلام در خدمتم !من - دو تا گوشی میخواستم با دوتا خط اعتباری پسر - تا چه قیمت ؟من - قیمت مناسب در ضمن از اعتباری ایرانسل نمیخوام از 0912 ها بدین !چشمی گفت و چند مدل ریخت جلوم شروع کرد به توضیح امکاناتش حوصله م رو سر برد دو تا نوکیا 95 انتخاب کردم با دو تا خط رند و عابر رو گذاشتم جلوش و گفتم پولش رو کم کن !گوشی ها رو که خریدم از مغازه زدم بیرون و رفتم سمت پاساژی که همون نزدیکی ها بود چند دست لباس و یه ساک بزرگ خریدم حوله و بقیه وسایل بهداشتی !تا ساعتهای دو خرید میکردم با دستهای پر برگشتم سمت ماشین اوف جریمه هم شدم اونم سی تومن وسایل رو گذاشتم تو ماشین و راه افتادم سمت اون آدرس نحس خیابون ولیعصر که رسیدم شقیقه هام شروع به ذوق ذوق کردبدنم در حال یخ زدگی بود آروم رانندگی کردم و توی ذهنم دنبال اون کوچه می گشتم هر چند شب بود و تاریک و از اطراف چیز زیادی یادم نمونده بود ولی پیداش کردم خبر خاصی نبود یه زن و مرد سر کوچه وایستاده بودند ظاهرشون که معمولی بود مرد قیافه اخمویی داشت ولی زنه خنده های جلف و بلندی داشت میشد ازش حرف کشیدیه مانتو کوتاه تنگ با جین تنگ تر پوشیده بود و یه شال رنگی رنگی هم شل انداخته بود سرش یه آرایش غلیظ هم روی صورتش بود معلوم بود که چیکاره است ماشین رو پارک کردم و خاموش کردم و منتظر موندممرد بره دنبال کارش یه نیم ساعت علاف بودم که مرده رفت زنم اومد کنار خیابون و از توی کیفش یه عینک بزرگ زد به چشمش و منتظر وایستادچند تا ماشین براش بوق زدند که هیچ عکس العملی نشون ندادماشین رو روشن کردم و رفت جلوش ترمز زدم شیشه رو دادم پایین و گفتم شما از اهالی این کوچه هستین ؟جواب نداد اصلا نگاه نکرد من - خانوم قصدم مزاحمت نیست فقط دنبال یه آدرسم عیکنش رو برداشت و یه نگاه بهم انداختوای چه قیافه زشتی داشت پشت چشماش رو سیاه کرده بود و لباش بزرگ و قرمز براق بود روی دماغشم یه چسب زده بود موهاش هم یخی قیافه حال بهم زنی داشت با صدای تو دماغی گفت آدرس کجا ؟با دست اشاره به کوچه پشت سرش کردم و گفتم اون خونه ته کوچه میخواستم ببینم ماله کیه ؟یه نگاه به پشت سرش انداخت و گفت برای چی میخوای بدونی ؟من - میشه سوار شید البته اگه اطلاعاتی دربارهاون خونه دارین !یه نگاه به قیافه من و ماشین کرد و مثلا با ناز در ماشین رو باز کرد و سوار شد منم بدون تاخیر راه افتادم من - کیوان هستم و شما ؟لبخند مسخره ای زد و گفت نانا هستم من - اهل همین محله هستین ؟نانا - نه خونه یکی از فامیلامون اینجاست شما دنبال کدوم خونه بودی ؟من - ته کوچ همون در آبی رنگ حدود یکماه پیش یه مهمونی راه انداخته بودن منم اونجا بودم که موبایلم رو گم کردم یه سری شماره توش بود که برام خیلی مهم بود چندباری اومدم ولی مثل اینکه نبودند نانا - آهان خونه سرهنگ نوری رو میگی ؟ من - آره همون یه دختر هم داشتن نانا - خوشگل بود ؟ چشمت رو گرفته ؟ نکنه موبایل بهانه بود ؟لبخند خاصم رو زدم و ماشین رو جلوی یه کافی شاپ نگه داشتم و گفتم بفرمایید !و خودم هم از ماشین پیاده شدم و منتظر بود در رو براش باز کنم که اشاره کردم بیاد پایین با خم کوچولویی اومد پایین و رفتیم داخل رستوران اه گندش بزنن با یه تیشرت و شلوار جین مشکی بیام کافی شاپ اونم با یه عجوزه !رفتیم سمت یه میز و سعی کردم به فضای مزخرف اونجا نگاه نندازم گارسون مسخره ای اومد سفارش بگیره من - چی میل دارین ؟نانا - کاپوچینو با کیک خامه ای !من - منم یه قهوه ترک تلخ بدون شکر !بعد از رفتن گارسون نما دست به سینه زل زدم به نانا من - خوب جواب سوالی که تو ماشین ازم پرسیدی رو ندادم خوشگلی دختره رو یادم نیست چون بعد از مهمونی به خاطر کیف پول و موبایلم مهمونی از دماغم در اومد !نانا - تاریخ دقیق مهمونی رو یادت نیست ؟من - فکر کنم اولای اردیبهشت بود مهمونیش تا هفت صبح ادامه داشت یه کم فکر کرد و گفت فضای مهمونیش چجوری بود ؟نمیدونستم میتونم بهش اعتماد کنم یا نه ؟ بی خیال میگم من - مثل اینکه عروسی هم بود با تعجب گفت عروسی یا مهمونی کدوم ؟بی خیال گفتم فکر کنم عروسی جان و ...هنوز حرفم تموم نشده بود که زد زیر خنده و باعث شد دندون های زشتش معلوم شه اه گند ببند دهنت رو حالم بد شد !خنده اش که تموم شد گفت پس بگو چجوری شده گوشیت و کیف پولت رو جا گذاشتی حتما از ترس عروسی بوده ؟من - ترس نه بابا هر چند برام عجیب بود ولی خوب تنوع بعضی وقتها لازمه !نانا - حالا تو جزء کدومشون بودی ؟ خون آشام ها یا همجنسگراها یا خون بازها ؟پوزخندی زدم و گفتم هیچکدوم دعوت اولم بود نانا - منم اونشب بودم ولی تو رو یادم نمیاد ؟من - بعد از معرفی عروس و داماد رفتم چون فضاش خیلی خفه بود چیزی نگفت و خیره زل زد بهم سفارشهامون رو آوردند فنجون رو برداشتم و یه کوچولو مزه کردم اه چه مزخرف انگار زهرمار توش بود ولی نانا دولپی داشت میخورد نه ظرافتی نه عشوه ای انگار گشنه اش بود فقط خودنش تموم شد گفت خوب ساعت نزدیک دو ظهره از اینجا کجا بریم ؟با خودم هه قبرستون تو میری منمبرمگیردم خونه ! من - شماره تماست رو بده که در ارتباط باشم منم شماره ام رو میدم خبری درباره اون خونه و دختره بود بده به من راستی گفتی دختره سرهنگ نوری ؟ باباش پلیسه ؟نانا - آره کلانتری یوسف آباد سرهنگ نوری الان یک ماهی هست رفتند مسافرت هانی رو هم با خودشون بردند ! اسمش برام خیلی شنا بود ولی یادم نمیومد این اسم رو کجا شنیدم ! ولش یادم میاد رو به نانا گفتم من - باید برم شماره ات رو بده !شماره اش رو داد و روی یه تیکه از دستمال کاغذی نوشتم و شماره کیوان رو دادم و گفتم هنوز گوشی ندارم ولی شماره ام همینه یه تک بزنه به شماره ام ببینه روشنه یا نه ؟ اونم یا یه گوشی داغون زنگید و گفت بوق خورد !من - پس موبایلم دستشه هنوز چرا خاموشش نکرده ؟نانا - حتما داره از خطت سوء استفاده میکنه من - نه بابا فکر نکنم بیخیال بریم !جلوتر ازش راه افتادم و رفتم صندوق حساب کردم و اومدم بیرون اونم دنبالم سوار ماشین شدم و اونم سوار شد من - مسیرت کجاست ؟نانا - به این زودی میخوای بری ؟من - آره کار دارم شب باهات تماس میگیرم و یه قراری میزاریم خوبه ؟نانا - آره اگه میشه منو سر همون کوچه پیاده کن برمیگردم خونه فامیلمون !سری تکون دادم و دور زدم و تا خود کوچه فقط به اون اسم آشنا فکر میکردم نانا - کیوان همنیجا پیاده میشم !زدم کنار و گفتم ملاقات خوبی بود هم دیدنت هم اطلاعات امیدوارم زودتر به موبایل و کیفم برسم !لبخند گشاد ی زد و دستش رو آورد جلو با هم دست دادیم و رفت پایین منم راه افتادم سمت خونه همش توی ذهنم کلانتری یوسف آباد و ....وسط خیابون زدم روی ترمز یادم اومد همون کلانتری که با کامی رفتیم همون سرهنگ یعنی اون دختر خون آشامه دختره همون سرهنگ بود ؟ به مغزم فشار آوردم آره خودشه همون سرهنگ نوری ...فرهاد - تو مطمئنی ؟ اینکار جرم بزرگیه ؟ جرمت رو سنگینتر نکن !با پوزخندی بهش نگاه کردم و گفتم تو فکر میکنی من مجرمم هان ؟فرهاد - آبیش من هیچ فکری درباره تو نمیکنم ولی این کاری که میخوای انجام بدی خیلی خطرناکه ! ببین حماقت نکن برگرد همون روستایی که بودی مطمئن باش جمشید برمیگرده و کمکت میکنه !من - جمشید تو مطمئنی که کمکم میکنه ؟فرهاد - آره کدوم پدری که به بچه اش کمک نکنه و به فکرش نباشه اگه به خاطر وضعیت شهره نبود مطمئن باش می اومد دنبالت ! من - جمشید دنبال من نمیاد اینو مطمئن باش !فرهاد - آبیش تو که فراموش کردی مگه نه ؟من - چی رو ؟فرهاد - دیگه دوسش نداری ؟من - مزخرف نگو کلید ویلای دماوند رو بده میخوایم بریم اونجا برای اجرای نقشه مون !فرهاد - میخوای منم توی منجلابی که برای خودت درست کردی بکشونی ؟ گند زدی به زندگی همه بس نیست ؟با عصبانیت داد زدم به جهنم به درک نده اصلا از اول اشتباه کردم اومدم پیشت توی خیابون میخوابیدم بهتر از اینجا بود منت چی رو میخوای سرم بزاری هان ؟زندگی شماها گند کشیده شد یا منی که شش سال عشق و حالش رو با چشم و گوش خودم دیدم و شنیدم ؟یکدوم گفتین بیچاره آبیش چی میکشه توی اون خونه ؟ نه فقط خوشحال بودین که یه هوس از سرش پرید فرهاد - آبیش !!!! من - درد آبیش همتون مردین برای من اومده بودم مرده ها رو زنده کنمگند زدم به زندگیت به جهنم میرم گم میشم و کلاهم هم اینطرفها بیفته نمیام دنبالش مثل شش سال پیش !منتظر جوابش نموندم و از خونه زدم بیرون هنوز به سر خیابون نرسیدم کامی با ماشین پیچید جلو !کامی - خوشگله سوار میشی ؟سوار شدم و در محکم زدم به هم !کامی - اوف باز کی پاچه ات رو گرفته ؟من - برو خونه از یه دکه تلفن عمومی هم بزنگ به چنگیز بیاد پارک ساعی کارش دارم !کامی - تو عمرم کنار کیوسک تلفن نرفتم چه برسه به زنگ زدن ! با فریاد گفتم میری زنگ میزنی فهمیدی ؟با هول گفت باشه خیلی خوب سگ نشو میرم !کنار یه کیوسک تلفن نگه داشت و از یه دکه روزنامه فروشی کارت تلفن خرید و زنگ زد به یکی از بچه ها . شماره چنگیز رو گرفت و زنگ زد بهش و گفت تا یک ساعت دیگه بیاد پارک ساعی !وقتی سوار ماشین شد قبل از حرکت بهش گفتم من - اگه سرت داد زدم به دل نگیر خسته ام ... الانم برو یه کوفتی بگیر بخوریم !کامی - نمیخوای حرف بزنی ؟من - تا الان زر میزدم حرف بود دیگه !کامی - چی میخوری ؟ من - ساندویچ سرد بگیر معده ام حس غذای سنگین نداره باشه ای گفت از ماشین رفت پایین و با دو تا ساندویچ برگشت توی ماشین خوردیم و راه افتادیم سمت پارک ساعی !چنگیز روی موتور جلوی در اصلی وایستاده بود من - آدم ترسوییه اسمی از من نبر ! برو سمتش وبگو یه مشتری برای یه خونه میخوام که پولش نقد باشه تا فردا صبح میوای بگو یه ون هم لازم داری ! کامی - ون دیگه برای چی ؟ کدوم خونه ؟ من - خونه ای که رفتیم ون هم برای برگشت به دلفان !کامی - چیییی ؟ میخوای برگردی اونجا ؟ چرا ؟من - دیگه اینجا نمیتونیم بمونیم تنهام برنمیگردیم میخوایم یه مهمونم ببریم !کامی - کی ؟من - دختر سرهنگ نوری !!       

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
به رمان سرای سانی خوش اومدید لطفا در سایت عضو شید و رمان های خود را به اشتراک بگذارید
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    نظرسنجی
    دلتون میخواد صندلی داق این ماه رو کی انجام بشه؟؟؟؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 91
  • کل نظرات : 3
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 18
  • آی پی امروز : 12
  • آی پی دیروز : 1
  • بازدید امروز : 34
  • باردید دیروز : 2
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 1
  • بازدید هفته : 111
  • بازدید ماه : 254
  • بازدید سال : 1,084
  • بازدید کلی : 16,193
  • کدهای اختصاصی
    ارسال لینکافزایش بازدید رایگان سایت - بازدید سایت خود را به صورت رایگان افزایش دهید